باغ نقد و نظر
نقد و نظر

Editor: Khalil Paknia

باغ در باغ    | برگ‌ها   | شعر    | داستان   | نقد   | تماس   |


Monday, October 25, 2004




    نفى ناجوانمردانه اى كه در باب نويسندگان ايرانى وجود داشت از يك سو و تائيد برخى نويسندگان دولتى از سويى ديگر باعث شد تا اگر كتاب هايى هم در دسترس نسل جديد قرار مى گرفت، عموماً داستان هايى شعارى و فاقد روانشناسى و انسان شناسى عميق باشد و با ورود اين نسل به جامعه و درك واقعيت ها اين آثار هم كه به عنوان ادبيات جديد در اختيار آنها قرار گرفته بود، ارزش خود را از دست داد. بنابراين ساختارى اصول مند و طبيعى كه نسل جديد را به ادبيات مدرن متصل كند، وجود نداشته و معمولاً كنجكاوى هاى فردى، اتفاق هاى نادر و يا علاقه قشر محدودى از جامعه موجب آشنايى ايشان با اين ادبيات مى شد.

    طبقه مرفه نيز كه سياست و حفظ موقعيت هاى اجتماعى هدف اصلى آنها بود با به انزوا كشاندن ادبيات داستانى اجازه ندادند كه فرزندانشان با نقدها و تاريخ شمولى اين آثار روبه رو شده و به قولى راه جديدى را تعريف كنند. البته اين دو اتفاق كاملاً تحت تاثير شرايط اجتماعى بوده و مى بينيم كه جايگزين هايى كه براى ادبيات داستانى اصيل در نظر گرفته شد، يعنى داستان هاى تاريخى، عامه پسند و ... اين روزها روند سقوط را طى مى كنند.

    آموزش و پرورش هم كه شايد مهم ترين دستگاهى به شمار مى آيد كه مى تواند نسل هاى جديد را با ادبيات و نويسندگان ايرانى آشنا كند، حركتى منفعل و محافظه كارانه را در پيش گرفته و با حذف اين جريان و جايگزينى جريان هايى مانند ادبيات كلاسيك و يا نويسندگانى دولتى، موجب انزجار دانش آموز از درس و مفهوم ادبيات شد. پس بايد گفت كه اين خرده روايت ها و ده ها دليل جزيى ديگر در فراموش شدن ادبيات داستانى ايران و يا حداقل كم رمق بودن حضور آن نقش مهمى را ايفا كرده اند.

    ۴- بعد از انقلاب ۵۷ بسيارى از نويسندگان ايرانى ناچار به مهاجرت شده و ايران را ترك كردند، از سويى ديگر وضعيت مشوش و پر افت وخيز جامعه، موجب شد تا نويسندگان باقى مانده بدون سروصدا خانه نشين شده و در انزوا فرو روند. آن نويسندگان مهاجر كه كانال ها و راه هاى ارتباطى خود را با جامعه از دست داده بودند، كمتر توانستند ديدگاه ها و داستان هايشان را به مردم رسانده و خود را يادآورى كنند و از سويى ديگر آنان هم كه در ايران بودند در مقابل تراژدى اجتماعى يعنى جنگ، كمتر در ذهن جامعه حضور پويايى داشتند.

    پس در كنار اين دو رويداد و تلاش هايى براى نابودى ادبيات داستانى، ما با تلخ ترين روزهاى ادبيات داستانى ايران روبه رو هستيم. در اين اوضاع نويسنده به عنوان يك انسان خلاق آنچنان با معضلات ريز و درشت روبه رو مى شود كه كمتر فرصت و توان خلق كردن را دارد. او كه با عدم چاپ آثار جديد و يا تجديد چاپ كتاب هاى قديمى خود روبه رو است و از سويى ديگر معيشت و روزگار اجتماعى سختى را از سر مى گذراند، دچار خستگى و فرسودگى زودرس مى شود. گاه حتى اين اتفاق كه جامعه را به بى حافظگى متهم كند نيز مى افتد و اين اجازه را مى دهد تا با ضدتبليغى كه عليه وى صورت مى گيرد، از صحنه ادبيات و جامعه حذف شود.

    بحث بى حافظگى جامعه ايران موجب شد تا بسيارى از نويسندگان و شاعران از جامعه قطع اميد كرده و براى سايه هاى خود بنويسند. اما اتفاق مهم همين جا مى افتد و آن اينكه با ظهور جريان هاى پايانى دهه هفتاد، جامعه آرام ولى محسوس به سوى نويسندگان خود بازگشته و در اين روزها با وجود تمام معضلات مى بينيم كه داستان و نام هايى مانند هدايت، چوبك، گلشيرى، دولت آبادى، دانشور و ... دوباره احيا شده اند. به قول دكتر مجابى «جامعه ايران بى حافظه نيست. بلكه واكنش هايش بسيار كند است.» و در تائيد اين گفته بايد به بالا رفتن چاپ و خريد آثارى اشاره كرد كه به ادبيات مدرن و روشنفكر وابستگى بيشترى دارند. آثار و چهره هايى مانند زويا پيرزاد كه البته نمونه هاى موفق تر و درخشان ترى را در دهه چهل و پنجاه داشته اند. كالبدشكافى اين اتفاق دقيقاً به همان بحث بستر اجتماعى مناسب براى درك و پذيرش ادبيات بازمى گردد.

    اين مولفه مهم كه به موجب آن جامعه مى تواند در يك گفت وگوى سالم و بدون قيد و پيشداورى، به سراغ ادبيات برود، كمتر در تاريخ چند دهه گذشته ايران ديده شده است. همان طور كه در جملات قبل و يا در برخى از مقاله هاى نويسندگان فراموش شده تاكيد كرده ام، جريان هاى سياسى و اجتماعى ايران به دليل روح پرتنش و يا دگرگون كننده شان، آن سكون و آرامشى را كه طى آن جامعه مى تواند با عناصر فرهنگى مانند ادبيات برخوردى خردگرايانه و به دور از جوزدگى داشته باشد را به وجود نياورده اند. البته اين رويكرد در بسيارى ديگر از كشورهاى جهان سوم مانند كشورهاى آمريكاى لاتين و يا برخى كشورهاى آسيايى نيز وجود داشته است.

    بنابراين در اين جو يا آثارى با تاريخ مصرف هايى كوتاه مدت نوشته شده اند يا ما با چهره هايى از ادبيات عامه پسند كه پيرو مطيع الدوله هاى حجازى هستند روبه رو هستيم و يا ادبيات ناب به وقوع پيوسته است. چون بستر اجتماعى با هياهو و تشويش فكرى روبه رو است، جايگاه اين نگاه ها معمولاً در حد و مقامشان نبوده است. بنابراين مثلاً وقتى جو چپ سنتى و ايدئولوگ از جامعه رخت برمى بندد، آثار وابسته به اين جريان نيز نابود شده و به تاريخ مى پيوندند. نكته اصلى در اينجا است كه بسيارى از نويسندگان مهم ما نيز در اين هياهو، ضربه خورده و رابطه سالمى ميان آثارشان با جامعه صورت نمى گيرد.

    شايد بتوان گفت روزمرگى جريان هاى سياسى جوزدگى ها و تنگناهاى معيشتى باعث شد تا ذهن جامعه بيشتر به سمت كتاب هايى برود كه يا شعارها و آرمان هاى دوره او را منعكس مى كنند و يا او را از سختى ها و ناآرامى هاى بيرونى دور كرده و وى را به سرزمينى رويايى با داستان هايى جذاب مى برند. پس اين ذهن اغلب مواقع در برابر آثارى كه مى كوشند او را به تفكر وادارند، واكنش منفى نشان داده و از مقابل آنها دور مى شود. تجربه ثابت كرده و نشان داده است كه در دوران هاى پرتلاطم اجتماعى بسيارى از نويسندگان ارزشمند به هر دليلى با بى مهرى و يا حذف از سوى جامعه و دولت ها روبه رو شده اند. در غرب نام هايى مانند لويى فردينان سلين و يا مالاپارته و ... مصداق اين گفته اند و در ايران نيز بهرام صادقى، صادق چوبك، ساعدى و ... چنين وضعيتى دارند.

    مى توان گفت كه جامعه ايران كه حركات و نگاه هاى هيستريك فراوانى داشته است، كمتر فرصت اين را يافته كه بر روى آثار ادبى و داستانى مكث كرده و آنها را بدون واسطه هايى مانند پيشداورى هاى اخلاقى، سياسى، مذهبى و ... درك كند. هرگاه اين فرصت ولو اندك به اين جامعه داده شده، ديده ايم كه توانايى انتخاب داستان ها و رمان هاى ارزشمند را داشته است. به طور مثال، از سال ۷۶ تا به امروز جامعه با وجود اينكه با اتفاق هاى سياسى و اجتماعى فراوانى روبه رو بوده است به دليل به وجود آمدن فضاهايى عميق تر توانسته دوباره به مفهوم و وجود ادبيات فكر كند.

    پس فارغ از تمام تئورى هاى فلسفى و اجتماعى، بايد گفت كه فراموش شدن نويسندگان ايرانى وابستگى عميقى با آرمان گرايى ها و سياست زدگى هايى دارد كه اجازه ايجاد بستر و گستره اى آرام و بسامان را براى گفت وگويى بى حاشيه و سالم را نداده است. اين تراژدى نه تنها موجب سركوب و انزواى داستان نويسى ايران شده، بلكه نويسنده ايرانى را نيز در مقابل جامعه خود قرار داده كه ترميم اين اتفاق ناخوشايند (كه آغاز شده است) بسيار دشوار و نيازمند زمانى طولانى است.

    در جامعه اى كه اعتماد خود را به نويسنده و داستان هايش از دست داده است، مقصر اعمال و نظرهايى است كه بدون توجه به روح انسانى ادبيات، آفرينندگان آن را تخريب كرده و يا به انزوا كشانده اند. البته بوده اند نويسندگان و روشنفكرانى كه با حركت هاى احساسى و پدرخوانده وار خود، مردم را دچار ترديد و شك كرده اند. در پايان اين گزارش كوتاه (كه بايد با جزيى نگرى هاى بسيار بيشترى تكميل شود) بايد گفت كه تراژدى فراموشى نويسندگان ايرانى، سرعت كمترى گرفته است و خوانش دوباره آثار آنها و يا چاپ كتاب هاى ايشان مى تواند مردم را با ادبيات آشتى داده و موجب شود تا نويسنده ايرانى در ذهن خود به حضور مردم و نگاهشان در مقابل كلماتش ايمان داشته باشد.








تماس  ||  7:44 AM




تاریخ نقد جدید
رنه ولک
سعید ارباب شیرانی

خواندنی‌ها :

کتاب :