![]() |
![]() |
![]() |
Wednesday, August 17, 2005
![]() دهه ي شصت، موقعيتي ويژه در تاريخ ايران دارد يا بهتر است بگويم در تاريخ مردم ايران. كمي پيش تر از آغاز اين دهه، نخستين جنگ طولاني و سراسري برون مرزي (پس از جنگ هاي ايران و روسيه در زمان فتحعلي شاه) آغاز شده بود و سراسر دهه ي شصت در زير سايه ي اين جنگ سپري شد. حتي پس از پذيرش قطعنامه در سال هاي 68 و 69، باز هم اين سايه ي پرهيبت و هماهنگ، همه ي عرصه هاي زندگي ايرانيان را پوشانده و تلخي فاجعه هاي بزرگ را به مردم اين مرز و بوم چشانده بود. اما جنگ، آن چنان كه برخي درگير شدگان مستقيم در جبهه ها تصور مي كردند، تنها يك چهره ي آشكار نداشت؛ بوي باروت، رنگ خون، صداي انفجار، سرودهاي حماسي و صف پيكار جويان، تنها وجهي ساده از اين ماجراي بزرگ و پيچيده بود. دهه ي شصت، چهره ي و واقعي و تأثيرات عميق رواني، اجتماعي و اقتصادي جنگ را در ميان جلوه هاي آشكار آن مستور كرده بود. هميشه، پس از پايان جنگ است كه اثرات واقعي آن مي تواند درك شود و تازه مي توان كوشيد تا از روزن لايه هاي عميق تر و پنهان تر، به واقعيت كشوري جنگ زده، دوباره نظر كرد. در ميانه ي اين دهه، گروهي از مهاجران ايراني كه در دهه ي پنجاه، براي تحصيل به خارج از كشور سفر كرده بودند، به وطن باز گشتند. آنان جمعي از مجموعه ي كثير تحصيل كردگان و روشن فكران آواره ي ايراني بودند كه در طول دهه هاي اخير، به دلايل سياسي و اجتماعي يا با اميد فراگيري و دست يابي به سطح برتر دانش و تخصص و ثروت، رفته اند و با عشق به ايران و آرزوهاي پرشمار و وابستگي هاي بسيار باز گشته اند و گاهي دوباره رفته و باز آمده اند و بسياري نيز رفته و در خاكستر خاطرات خويش ماندگار شده اند. آذر نفيسي يكي از اين باز آمدگان بود كه در ميانه ي دهه ي شصت، پس از فراغت از تحصيل به كشور بازگشت. در سال هايي كه او به سرزمين مادري باز آمده و معلم ادبيات انگليسي در دانشگاه شده بود، فضاي جنگ و سخت گيري هاي سياسي – ايدئولوژيك در همه ي ابعاد حيات فردي و جمعي ايرانيان رسوخ كرده و نيازمند گواهاني تيز بين و هشيار بود تا به ثبت و ضبط اثرات آن فضا و ثمرات آن رخ دادها بپردازند؛ ضبطي نه از جنس تاريخ، بلكه فراتر و ژرف تر از آن. نفيسي دلبسته ي ادبيات بود. او دركي نو از آخرين دانش هاي ادبي در آكادمي هاي معتبر داشت و رساله ي ممتازي نيز نگاشته بود؛ رساله اي درباره ي ولاديمير ناباكوف، رمان نويس و نظريه پرداز نامدار معاصر كه خود يكي از پيشگامان ادب داستاني جديد و صاحب سبك و بينشي بسيار پيچيده بود. اين رساله به تنهايي نشان گر وسعت دانش او در اين زمينه است. اما او نه فقط در ادبيات، روي كردي مدرن را بر گزيده بود، بلكه منش و تفكري متجدد نيز داشت. رفتارش با دانشجويان و شيوه ي مديريت كلاس ها، همراه با تكنيك هاي جديد تدريس ادبيات، به تدريج او را در مركز توجه قرار داد و نه فقط دانشجويان كه به زودي پژوهش گران ادبيات و بسياري استادان نيز متواضعانه در كلاس هاي اين بانوي با فرهنگ گرد مي آمدند تا چيزي تازه بياموزند. دانشكده اي كه آذر نفيسي در آن درس مي داد، آن زمان در حاشيه ي دانشگاه هاي معتبر قرار داشت؛ نامي نداشت، اما به دليل همين جدا افتادگي مكاني، استقلالي يافته بود. هر چند كه رييس دانشكده ادبيات و زبان هاي خارجه در بالاي سعادت آباد آن زمان، فوق ليسانس دانشكده ادبيات را داشت و در حاشيه ي جاده ي خاكي بالاي دانشكده نيز دانشجويان، دوتا دوتا يا بيش تر، به سايه ي معدود درختان پناه مي بردند، زيرا حياط مصفاي دانشكده، تحت نظارت برخي مراكز خاص بود. نفيسي، نه فقط در محتواي درس ها و كلاس هاي پربارش فردي سنت شكن بود كه رفتارش نيز اين گونه مي نماياند. گاهي كلاس ها را در فضاي باز و روي چمن محوطه برگزار مي كرد. دختران و پسران جوان گرد او حلقه مي زدند و به دقت با او وارد بحث مي شدند. كنفرانس ها و خطابه هايي نيز برگزار مي كرد؛ درباره ي هدايت، در باب آشنايي زدايي در ادبيات، درباره ي تكنيك داستان و ... اين ها هر يك به زودي، به مقاله اي تبديل مي شد كه در "كيهان فرهنگي" – آن دوران – يا در "آدينه" منتشر مي شد يا پس از مدتي امكان داشت كه مجموعاً در كتابي كوچك به بازار آيد. از نظر آذر نفيسي؛ داستان چيزي نبود جز تكنيك داستان و ادبيات چيزي جز آشنايي زدايي. او توجهي خاص نسبت به قصه ي معروف "آليس در سرزمين عجايب" داشت و معتقد بود كه نمونه ي مثالي خوبي است و عالي ترين نمونه ي آشنايي زدايي، در اين داستان به چشم مي خورد. در آليس، آشكارتر از هرجاي ديگر مي توان با اين مسأله رو به رو شد. علاقه ي ويژه ي او به صادق هدايت و بحث و بررسي مداوم بوف كور، سه قطره خون و ساير آثار او، گاهي برايش دردسر ساز مي شد. او نمادگرايي هدايت و نثر پخته ي وي را مي ستود و تكنيك پيچيده ي سه قطره خون را به دقت مورد تحليل و بازكاوي قرار مي داد. ذره بين بررسي هاي او، حقيقتاً نگاهي تازه به صداق هدايت بود و دانشجويان بسياري را متوجه لايه هاي پنهان جهان داستاني هدايت مي كرد. با اين حال، آذر نفيسي يكباره محو شد. آن ها كه با او سرو كار داشتند، يك روز فهميدند كه دانشكده را ترك گفته و به خانه رفته است. از آن پس، دورادور از طريق افواه يا جرايد، از نظرياتش مطلع مي شدند. مدتي بعد، دانستند كه كوچيده و مانند همه ي رنجيدگان، رخت و بخت خويش را به جاي ديگر برده است؛ جايي كه شايد بيش از ما قدر و قيمتش را درك كرده اند و برايش احترام قايلند. آذر نفيسي، در غبار يادها مانده بود تا آن كه يكباره با لوليتا شكفت؛ آن هم نه در محدوده ي تهران و دانشكده هاي ايران، بلكه در گستره اي جهاني و با كسب موقعيتي رشك بر انگيز در سطح اول ادبيات جهان. "لوليتا خواني در تهران"، به يكي از پرفروش ترين كتاب هاي جهان بدل شد؛ ابتدا در آمريكا و سپس در انگلستان كه هنوز در مقام دوم پرفروش ترين كتاب هاست و به زودي ده ها ترجمه به زبان هاي مختلف از آن به بازار عرضه خواهد شد. شگفت آن كه باز هم در تهران، زادگاه آذر نفيسي بستر اميدها و زمينه ي وقوع داستان بزرگ او، كم ترين اخبار درباره لوليتا خواني در تهران، منتشر شد و اين شهر هم چنان نسبت به اصل كتاب و ترجمه ي آن بي تفاوت نشان مي دهد. شايد همين انگيزه باعث شد تا نگارنده، نخستين مقاله را درباره ي اين اثر و نويسنده ي برجسته آن تحرير كند. لوليتا خواني در تهران، نكته هاي آموختني بسيار دارد؛ اما جذابيت شگرف ادبي در آن موج مي زند و لذت خوانش آن نيز از همين مسأله بر مي آيد. اين كتاب، شناخت نامه اي اجتماعي نيز هست كه عصري را در خود فشرده و عصاره ي آن را عرضه كرده است. با اين حال، در نخستين برخورد مي توان آن را آميزه اي خلاق از خاطره و نقد ادبي دانست؛ كوشش تحسين برانگيزي براي اثبات قدرت هنر و توانايي آن براي تغيير زندگي انسان ها. اين كتاب، آيينه و بيان گر روايتي است در تهران، در روزگار سيطره ي سخت گيري سياسي و اعتقاداتي ارتودوكس. آذر نفيسي، پس از آن كه در سال 1995 از شغل خود - استادي دانشگاه - كناره گرفت، هفت نفر از بهترين دانشجويان دختر را به خانه اش دعوت كرد تا جلسات هفتگي برگزار كنند و در طي آن جلسات، بزرگ ترين آثار ادبي غرب را مطالعه كنند. كتاب هايي كه اين جمع قصد مطالعه اش را داشت، عمدتاً در آن زمان گرفتار پيچ و خم مميزي بود و اجازه انتشار نداشت يا با محذوفات بسيار وارد بازار مي شد و از نظر اصالت متن، نا معتبر بود. اما اين گروه، تصميم گرفته بودند تا در اختفاي ملاقات هاي هفتگي خويش، صفحات كپي شده ي اين داستان هاي غير مجاز را در ميان خويش تقسيم كنند و در جريان اين هم سخني و الفت زير زميني، داستان ها را مورد خوانش و بررسي قرار دهند. آنان طي دو سال، هفته اي يك روز جمع مي آمدند و با يكديگر ملاقات مي كردند. در همين ملاقات ها، به تدريج بخشي از رفتارهاي متعارف آن ها دگرگون و نگاه آن ها به پوشش هاي تجويزي نيز عوض شد. دختران به همراه استادشان، با لباس هاي شاد و رنگ هاي متنوع در مقابل هم مي نشستند. ابتدا آن ها همه خجول و كم حرف بودند؛ اما استمرار جلسات، تشويقشان مي كرد تا رفته رفته درباره ي سرنوشت خود و مباحث اجتماعي، فرهنگي و واقعيت هاي سياسي موجود در جامعه آن روز ايران اظهار نظر كنند؛ مسايلي نظير مشكلات اخلاقي، تحقيرهاي مداوم، آثار و عوارض جنگ بر زندگي مردم در دهه 1980، ازدواج و تشكيل خانواده، و مسأله ي زنان در ايران به طور كلي. شاگردان، به اين ترتيب قادر مي شدند با نگاهي تازه، شرايط و زمينه ي مسايل مورد ابتلا را مورد ارزيابي مجدد قرار دهند. آن چه اين امكان را براي آن ها فراهم مي كرد؛ هنر و ادبيات بود و ادبيات در كتاب مستور بود. كانون اصلي توجه اين گروه، خوانش كتاب بود و به قول آذر نفيسي؛ "خوانش اين كتاب ها براي زندگي هاي ما ضروري بود". اين يك كار تجملي نبود، بلكه يك ضرورت بود. اين كتاب ها، عمدتاً آثاري از ولاديمير ناباكوف، اسكات فيتز جرالد، جين آستين و ديگر نويسندگاني بود كه براي جمع زنان داستان نفيسي، مثال هاي بارزي از استقلال، موفقيت و دفاع از هويت خويش – علي رغم همه مشكلات، اختلاف ها و تضادها – فراهم مي آورد. اين آثار بزرگ، زنان را ترغيب مي كرد كه هر كدام به روش خويش، فضاي بسته و مذكر دور و بر را نقد كنند: "آن جا در اتاق نشيمن، ما دوباره كشف كرديم كه زنده ايم و نفس مي كشيم. مهم نبود كه سركوب هست، مهم نبود كه ما ترسيده و وحشت زده ايم، ما مثل لوليتا، سعي كرديم كه بگريزيم و كانون كوچك آزادي خودمان را بيافرينيم." هنر به ياري آنان شتافته بود تا زنده بمانند و بدانند كه مي توان هنوز از زندگي لذت برد. اما از سوي ديگر، مي توان گفت لوليتا خواني، چيزي فراتر از خاطره نويسي، نقد ادبي يا تاريخ اجتماعي است؛ اگر چه اين مضامين در آن، با تكنيكي فوق العاده نهفته است. اين اثر، به گونه اي روياها و كابوس هاي شبانه ي آذر نفيسي و گروه كوچك هفت نفره ي اوست كه با داستان هاي مجلس هفتگي آن ها در هم تنيده شده است؛ "غرور و تعصب"، "ميدان واشينگتن"، "ديزي ميلر" و بالاخره "لوليتا"، لوليتايي كه آن ها در تهران به تصوير كشيدند. نفيسي بارها به روزهايي گريز مي زند كه او به تازگي كار خود را در دانشگاه آغاز كرده بود؛ بحبوحه اعتراض و اثبات! در آن روزهاي پرجوش و خروش، دانشجويان كنترل دانشگاه را به دست گرفته بودند، اعضاي هيأت علمي اخراج مي شدند و برنامه هاي آموزشي و متون آن پاكسازي و تطهير مي شد. هنگامي كه در كلاس درس، يكي از تندروان جوان و انقلابي، تصميم او را براي تدريس كتاب گتسبي بزرگ (great Gatsby) زير سؤال برد و تصور مي كرد كه اين كتاب غير اخلاقي است و دروغ گويي شيطان بزرگ را موعظه مي كند، نفيسي تصميم گرفت كه بگذارد آن دانشجو گتسبي را محاكمه كند و خود به عنوان يگانه شاهد براي دفاع از كتاب حضور يافت. لوليتا خواني در تهران، علاوه بر تصوير پردازي بي نظير در خصوص جنگ، وضعيت زنان ايراني را در آن برهه از زمان، به خوبي ترسيم مي كند. كتاب، كتاب مصايب بزرگ و زيبايي هاي شاعرانه است كه به طرزي شگفت انگيز تحرير و تدوين شده است. شخصيت دانشجويان ادبيات، در كمال زيبايي با طرح كلي داستان و شخصيت هاي رمان هاي مورد مطالعه آن ها در هم آميخته است؛ سير و سلوكي دو ساله، با نويسندگاني همچون ناباكوف، جين آستين و فيتز جرالد كه كتاب هايشان در زمره آثار ممنوعه و بر اساس داوري هاي رسمي آن روزها، غير اخلاقي بود. زناني گردهم نشسته، هم راز و معتمد يكديگر؛ با بازتاب آن چه مي آموختند، از دغدغه ها و مسايل دروني خويش سخن مي گفتند و با قهرمانان مؤنث قصه ها هم ذات مي شدند. آن ها به تدريج، جسارت پرسيدن و سخن گفتن بر اساس شخصيتي مستقل را در خود مي يافتند. پوشش رسمي كه نقش نوعي پي رنگ را در اثر بازي مي كند؛ از نظر نفيسي "استعاره اي است كه به واسطه ي آن، احساس حقيقتي دانشجويانم را در مورد اصول اخلاقي، قانون و ترس بيان كنم. جنگ ايران و عراق لطمه هاي بسياري بر آن ها وارد كرده بود". نويسنده با هشياري تحسين انگيزش، تأكيد مي كند كه ادبيات و آموزش، مبناي تفكر فردي است و حتي در سخت ترين و دشوارترين شرايط سركوب و بازدارندگي نيز مي توان در گوشه هاي دنج و زير زمين ها و باشگاه هاي كوچك مثلاً هفت نفره، از فرديت و هويت تشخص يافته ي خويش دفاع كرد. احتمالاً بسياري از خوانندگان ايراني كتاب آن چنان كهن سال نيستند كه به خاطر آورند؛ آزادي هاي اندك مدني در اين ديار، به چه بهاي سنگيني به دست آمده است و كهن سال تر ها هم ممكن است از ياد برده باشند. اما چرا نبايد اين نكته را به خود گوشزد كنيم و از آن براي آينده بياموزيم كه اوضاع هميشه اين گونه نبوده است؟ داستان لوليتا خواني، در ابتدا كمي كند آغاز مي شود و با كندي نيز پيش مي رود. اين سبك، ملال شرايط آن زمان را نشان مي دهد و احياناً بر آن تأكيد مي كند. اما پس از دو سه فصل نخست؛ نفيسي قدرت ادبي خود را در به دست گرفتن نبض روايت نشان مي دهد و ريتم شتابان و پرتنوع متن، لذت بيش تري را به خواننده القا مي كند. تصورات زنان داستان، بسيار بسيط است و روياهاي آنان همان روياهاي ماست. آن ها در پي راهي براي يافتن اعتدال، ابراز سلامت عقلاني و اثبات خود در جهاني به ظاهر گسيخته اند. در دوراني كه افراطي گري پشت در خانه ها كمين كرده است و هر لحظه دق الباب مي كند كه چه چيز درست است و چه چيز غلط؛ اما آن ها، همراه استادشان در آن خلوت خانه، نمي خواهند تسليم و استحاله شوند و مرعوب باورهاي نا معقول و تحميل هاي نا بايسته اي شوند كه نهايتاً هيچ چيز از شخصيت آن ها باقي نمي گذارد. آن ها مي خواهند باشند، خودشان باشند و ديگران صدايشان را بشنوند. نفيسي، نخستين كلاس درس خود در دانشگاه را با چند پرسش آغاز كرد: چرا ما بايد داستان بخوانيم؟ چگونه داستان و تخيل، ما را وادار به طرح سؤال هايي مي كند كه تا پيش از آن، بي اهميت و بديهي جلوه مي كرد؟ و ... اين پرسش ها حقيقتاً اساسي اند و همه ي ما بايد به پاسخ بينديشيم؛ درست مانند يكي از قهرمانان لوليتا خواني كه به بازي با كلمات علاقه داشت و اين علاقه، به خصوص در مورد بازي هاي زباني و خيالي ناباكوف و واژه ي خيالي "او پسيلامبا" خيلي جلوه مي كرد. اين كلمه يعني چه؟ در لوليتا خواني دريافته مي شود كه اسطوره ي انقلاب چگونه به وجود مي آيد و چگونه انقلاب به اسطوره بدل مي شود. همچنين چگونه در دوراني، زنان از ديد مردان ارزيابي و ارزش گذاري مي شدند و چرا زناني بسيار نظير مادر آذر نفيسي - به رغم همه دشواري ها- اين انگاره و خواست مردانه را مي پذيرفتند؟ برخي نيز نظير مهشيد، به اين انگاره ها عقيده داشتند و اعتراض به سياست هاي تحميلي و اجبارها را اصلاً روا نمي دانستند. به اين ترتيب مي شود دريافت كه چرا نفيسي، هر لحظه حضور خود و عقايدش را در اين شرايط زماني و مكاني بي ربط و نامناسب مي خواند و تبعيد خود خواسته را دنبال مي كند. به راستي در چنان شرايطي، براي بقاي فيزيكي و حفظ خلاقيت هاي فردي چه بايد كرد؟ اين فرديت چنان لطمه ديده بود كه نفيسي مي نويسد: تا زماني كه به خانه نمي رسيديم، معناي حقيقي تبعيد را درك نمي كردم. (ص 145) او ما را وا مي دارد تا در باره ي برداشت او از خانه، همسرش بيژن – كه با او اختلاف رأي دارد – و مسايلي ديگر بينديشيم. بيژن تمايلي به ترك تهران نداشت، مهشيد را در نظر بگيريد كه احساس مي كرد چيزي به تهران بدهكار است، اما از سوي ديگر تعلق خاطر به ميترا و نسرين كه به فرار و آزادي فكر مي كردند ديده مي شود. وضع گسيخته اي براي انسان ها تصوير شده است؛ بر بستري متغير و نا هماهنگ از خاطرات، اين وضع در لوليتا خواني دنبال مي شود؛ خانواده، امنيت، آزادي، فرصت ها، قوانين، وظايف انساني و ... در كنار احساس تشخص فردي كه تعارضات بسياري براي انسان ايجاد كرده است. آذر نفيسي، در ميان شخصيت هاي متنوع كتابش، كساني را نشان مي دهد كه دلبسته ي قرائت دستوري از ادبيات، در عصر انگاره هاي متعصبانه هستند. آن ها با نمايش نفرت و انزجارشان از ادبيات غرب، مرتباً نفيسي را شگفت زده مي كنند. او واكنش آن ها را خصومت بي جهت نسبت به آثار تخيلي (195) توصيف مي كند و مي خواهد بيان كند كه انگيزه ي آن ها چيست؟ آدم هايي كه همه ي ما مي شناسيم و تنها به دليل ترس از ناشناخته ها و نادانسته ها، يعني به دليل كژ فهمي و كم دانشي مضاعف، اين گونه موضوع مي گيرند و در برابر تحول خلاق مي ايستند. آن ها مردماني هستند كه جهاني مبهم خلق مي كنند و الهام، همچون شمشيري براي آن ها خطر ناك مي نمايد. چرا اين گونه است؟ نفيسي مي كوشد تا نشان دهد كه مصادره ي زندگي يك نفر توسط ديگري، ريشه و اساس گناه "هيومبرت" در مقابل "لوليتا"ست. در بستر همين قصه، او دختران داستانش را روايت مي كند و نشان مي دهد كه آن ها و صدها هزار دختران مانند آن ها، به بخشي از يك نسل بدون هيچ گذشته اي (76) تبديل شده اند. نفيسي مي آموزد كه اين داستان، تجربه اي نفساني از جهاني ديگر است كه براي خوانندگانش ظرفيت هم دلي را فراهم مي آورد. به اين ترتيب، خواننده نيز با آذر نفيسي هم دلي و مرافقتي خواهد داشت؛ در اين نكته كه هم دلي و يگانگي، قلب داستان لوليتا خواني در تهران است. اما اين تأثير بر هر يك از خوانندگان، متفاوت و عمق آن نيز براي آن ها متغير خواهد بود. يك داستان و اين همه تأثير؟! اين همان معجزه ي ادبيات است. شايد روزي در يك زير زمين در كشوري ديگر، دختراني جمع شوند تا لوليتا خواني در تهران را مخفيانه قرائت كنند و از طريق آن به رويارويي تحميل ها، افراط ها و از خود بيگانگي هايي بروند كه جبر روزگاري دشوار و گسيخته به آن ها تحميل كرده است. در آن صورت، باز هم ادبيات به داد انسان ها رسيده است تا پرسش هايي ظاهراً بي اهميت را مجدداً براي نجات خود مطرح سازند. آذر نفيسي، هم چنان دختران دانشجوي خود را در اتاق نشيمن دارد، اما بي شك عده ي آن ها از هفت تن فراتر خواهد رفت؛ هفتصد تن، هفت هزار، هفت ميليون ... نامه شماره 34- نیمه دی ماه 83 |
![]() |
| ||
|
||||
![]() |