باغ نقد و نظر
نقد و نظر

Editor: Khalil Paknia

باغ در باغ    | برگ‌ها   | شعر    | داستان   | نقد   | تماس   |


Tuesday, May 24, 2005


    محفل هاى مطالعه و دمكراسى در سوئد

    نوشته استفان لاشون

    ترجمه منوچهر حقيقى‏راد‏

    اولوف پالمه، نخست‏وزير فقيد سوئد، اين كشور را يك «دمكراسىِ محفل مطالعه» خوانده است (1969). اين گفته، همانند بيشتر عبارات بلاغى، تمامى واقعيت را در خود جمع ندارد. آنچه كه وى از «دمكراسى محفل مطالعه» در نظر داشته، احتمالاً انگاره‏اى از دمكراسى است كه در زندگى روزمره و جامعه مدنى جاى گرفته باشد. عبارت مذكور، به مثابه تمهيدى بلاغى، به يك ناكجاآباد اشاره مى‏كند، ولى در عين حال يك واقعيت ــ محفلهاى مطالعه ــ را نيز مدّ نظر دارد. سنّت محفل مطالعه وجه مهمى از زندگى روزمره سوئد را مى‏سازد. هر سال در سوئد بين 2/1 تا 6/1 ميليون نفر در يك محفل مطالعه شركت مى‏كنند. محفل مطالعه، على‏رغم ريشه‏هاى عميقش در سنّت مدرنيته، مضمون جذابى براى مباحث معاصر درباره آموزش و دمكراسى در جامعه‏اى كه از جمله پسامدرن خوانده شده است، به شمار مى‏رود (جانستون، 1999 ؛ لارسون، 1998).

    مضمون اصلى اين نوشته ارائه پاسخهايى به پرسش زير است: محفلهاى مطالعه از چه راههايى به دمكراسى يارى مى‏رسانند؟ محفلهاى مطالعه را مى‏توان از زاويه‏هاى متفاوت توصيف كرد؛ به عنوان نمونه همچون عرصه‏ها يا نهادهاى آموزشى. چشم‏انداز دمكراسى يكى از اين زاويه‏هاست، و با توجه به مباحث معاصر در باب دمكراسى، چشم‏اندازى ثمربخش به نظر مى‏رسد. مبناى پاسخگويى به پرسشى كه در بالا طرح شد، پژوهشهاى تجربى اخير درباره محفلهاى مطالعه در سوئد است. در اين نوشته هفت جنبه متفاوت دمكراسى به عنوان ابزارهاى تفسيرى مورد استفاده قرار گرفته‏اند. از آن‏جا كه گفتمان نظرى در باب دمكراسى معانى و برداشتهاى متفاوتى را در بر مى‏گيرد، تلاش من بر آن بوده است كه با استفاده از انگاره‏ها يا چشم‏اندازهاى گوناگون، كه امكانات مختلفى براى گفتگو درباره دمكراسى در رابطه با محفلهاى مطالعه معاصر سوئد در اختيار مى‏گذارند، پاسخهايى براى پرسش فوق ارائه كنم. در ابتدا قصد دارم، به منظور ارائه زمينه بحث، توصيفى مشروح از محفلهاى مطالعه و تاريخچه آن به دست دهم.

    محفل مطالعه چيست؟
    در دوران اخير شاهد بحثهاى فراوانى درباره هويت سنّت آموزش مردمى بزرگسالان (Folkbildning) در سوئد هستيم، چرا كه دگرگونيها در جامعه و دستور كار سياسى، بنيادهاى اين سنّت را به چالش خوانده‏اند. محفلهاى مطالعه پيچيدگيهاى بسيارى دارند، و در نتيجه معرفى اين نهاد مى‏بايست از راهها و چشم‏اندازهاى گوناگون صورت گيرد. ما بر اين باوريم كه اين نهاد آموزشى منحصربه‏فردى در رابطه با جامعه مدنى است. سنّت محفل مطالعه در بيرون دولت ــ توسط جنبشهاى اجتماعى، كه در آغاز با فرهنگ مسلط و ساختارهاى قدرت در تضاد بودند ــ شكل و گسترش يافت. اين سنّت با سازمانهاى دمكراتيكى كه با نخبگان در ستيز بودند، بسط پيدا كرد. شكى نيست كه كمتر نهاد آموزشى‏اى مى‏توان يافت كه پيوندى چنين تنگاتنگ با آنچه كه به گونه‏اى قابل قبول بتوان «جامعه مدنى» تعريف كرد، داشته باشد. در مقياسى جهانى مى‏توان اين سنّت را تجربه‏اى در مقياس بزرگ در طول بيش از صد سال در بخش كوچكى از جهان دانست. بنا بر برخى تعابير، مناسبت محفلهاى مطالعه با چالشهاى مطرح در جامعه پسين ــ يا پسامدرن بيش از آنى است كه از سنّتى نشأت گرفته و عميقاً ريشه‏دار در جنبشهاى مردمىِ سنتىِ اوايل سده بيستم مى‏توان انتظار داشت.

    يكى از راههاى تعريف پديده‏ها كارى است كه معمولاً در دائرة‏المعارفها انجام مى‏شود، يعنى ارائه عبارتى انتزاعى با معنايى خنثى. انجام اين وظيفه در مورد پديده محفلهاى مطالعه، دست‏كم مسأله‏ساز خواهد بود. در واقع امر، معناى محفل مطالعه در طول تاريخ اين سنّت بارها مورد منازعه و اختلاف نظر بوده است. گاه حتى بدين پرسش به مثابه پرسشى ناممكن و باطل نگريسته شده است. ريكارد ساندلر، نخستين رهبر انجمن آموزشى كارگرى، نوشته است :

    اگر كسى بگويد «محفل مطالعه دقيقاً بايد اينچنين باشد و اين‏گونه كار كند»، بايد رك و راست چنين جوابى به او بدهى: آقا شما آدم حقه‏بازى هستيد، يك حقه‏باز واقعى، آقا!

    اما من، به هر تقدير، بر آنم كه على‏رغم اين اندرزِ گِران، اين برنامه را دنبال كنم. او آن گفته را در بافتى ديگر و با هدف ديگرى بيان كرده بود. وظيفه من در اين‏جا معرفى محفل مطالعه به خوانندگانى است كه تجربه زيادى از اين پديده ندارند، درحالى‏كه ساندلر در مباحثه‏اى براى تصميم‏گيرى در باب آينده درگير بود.

    محفلهاى مطالعه اغلب به مثابه يك آموزه تعليم و تربيت (پداگوژى)، با شكلى آرمانى، برداشت مى‏شود. اما، اين پديده به عنوان فعاليتهايى كه از طريق انجمنهاى مطالعه(2) صورت مى‏گيرد نيز مورد نظر است. «تعريف» دوم بر اين واقعيت مبتنى است كه محفلهاى مطالعه در سوئد نهادينه شده‏اند، به اين صورت كه سازمان ادارى، بودجه دولتى و نيز تاريخ سازمانى خود را دارند. در اين نوشته، محفلهاى مطالعه با توجه به اين «تعريف» سازمانى (نهادى) مورد بحث قرار خواهد گرفت. بنابراين، منظور از محفلهاى مطالعه فعاليتهايى خواهند بود كه از طريق يازده انجمن مطالعه، كه وظيفه اصليشان سازماندهى محفلهاى مطالعه است، صورت مى‏پذيرند.

    گرامر محفل مطالعه
    از چشم‏اندازى نهادى ـ سازمانى مى‏توان ويژگيهاى عمومى معينى در اين فعاليتها مشاهده كرد كه آنها را از مدارس عادى متمايز مى‏سازد. تياك و توبين Tobin) & (Tyack ويژگيهاى عمومى مدارس عادى را به عنوان «گرامر تحصيل» توصيف كرده‏اند. اگر بنا باشد كه به همين شيوه از «گرامر محفل مطالعه» سخن بگوييم، «قواعد» زير مى‏توانند جنبه‏هاى غالب آن‏را برشمارند: 1- هيچ نوع امتحان و نمره‏گذارى وجود ندارد. 2- شركت در آن داوطلبانه است. 3- شمار شركت‏كنندگان در هر محفل محدود، بين 10-5 نفر، است. 4- از زمان به شكلى متفاوت از مدارس عادى استفاده مى‏شود: جلسات يك محفل مطالعه معمولاً يك بار در هفته به مدت 3 ساعت، همراه با يك تنفس كوتاه در ميان اين مدت، برگزار مى‏شود. يك محفل مطالعه معمولاً متشكل از 10 تا 15 جلسه است. 5- محفل مطالعه معمولاً يك رهبر دارد كه ضرورتاً متخصص نيست، بلكه مى‏تواند يكى از همان شركت‏كنندگان باشد، هرچند اغلب افرادى كه اين نقش را بر عهده دارند متخصص‏اند.

    اين الگو، على‏رغم استثنائاتى كه در آن هست، نمايشگر هنجارى است كه آن را از «گرامر تحصيل» متمايز مى‏سازد. بدين‏ترتيب، هرچند كه آموزه تعليم و تربيت معينى در محفلها حاكم نيست، اما ويژگيهاى متمايزكننده معينى در آن هست كه مى‏توان از «گرامر محفل مطالعه» سخن گفت.

    محتواى فعاليت محفلهاى مطالعه
    فعاليت محفلهاى مطالعه از نظر محتوا، تحت هيچ برنامه آموزشى ملّى يا نظارت دولتى قرار ندارد. هم‏چنين، محتواى فعاليتها بسيار گوناگون است. اسامى برخى از محفلهاى مطالعه كه از سوى شركت‏كنندگان در يك مصاحبه پژوهشى ذكر شده است مى‏تواند تصويرى از اين گونه‏گونى به دست دهد (آندرسن و ديگران، 1996). محفلهاى مذكور چنين نامهايى داشتند: زبان انگليسى، موسيقى، تفسير انجيل، ساختن يك آلت موسيقى، بافندگى، ماهيگيرى، در راه آينده، نويسندگى، آموزش شنا به خردسالان، تابستان در مزارع، خياطى ژاپنى، مزرعه من در اتحاديه اروپا، مواد كانى سوئد، «ترانه بخوانيد، مردم سوئد!»، باغبانى، آشپزى، ترانه‏ها و رقصهاى سده‏هاى ميانه، آوازخوانى در گروه كُر ، و ... .

    همان‏طور كه از اين اسامى برمى‏آيد، محتواى فعاليت محفلها بسيار گوناگون است. اين اسامى حتى گونه‏اى هرج و مرج را به ذهن متبادر مى‏كنند، كه البته كاملاً نادرست نيست. طبق برخى آمار، محتواى فعاليت محفلها در سال 1998 بدين‏صورت دسته‏بندى شده است: 49 درصد از محفلها هنر، 19 درصد علوم اجتماعى/ اطلاعات، 8 درصد زبان، 8 درصد علوم انسانى/ رفتارشناسى و 6 درصد رياضيات و علوم طبيعى بوده است (شوراى آموزش مردمى [Folkbildningsrådet] ، c 1999 ).

    محفلهاى مطالعه به مثابه يك پديده توده‏اى در سوئد
    نخستين انجمن مطالعه، به نام ABF و در پيوند با جنبش كارگرى، در سال 1912 تأسيس شد. در نخستين سال، 57 محفل مطالعه ثبت شده بودند (آرويدسون، 1996 ، ص41). به تدريج انجمنهاى ديگرى تشكيل شدند كه همگى با جنبشهاى مردمى با ساير سازمانهاى جامعه مدنى پيوند داشتند. بدين‏ترتيب، انجمنهايى در خدمت جنبش «باده‏پرهيزى»، جنبش كليساى آزاد و جنبشهاى وابسته به كشاورزان و نيز كارمندان آغاز به كار كردند. نيروهاى ليبرال و محافظه‏كار نيز به تأسيس انجمن مطالعه همّت گماشتند، و هم‏چنين انجمن مطالعه‏اى در پيوند با جنبش توسعه دانشگاه تأسيس شده است. آخرين انجمن مطالعه‏اى كه ساخته شد در ارتباط با ورزش است. مى‏توان ديد كه اين يازده انجمن گستره وسيعى از بخشهاى جامعه مدنى را زير پوشش خود قرار داده‏اند. در فاصله سالهاى 1992 تا 1998 شمار محفلهاى مطالعه بين 316 و 336 هزار و شمار شركت‏كنندگان بين 7/2 تا 9/2 ميليون نفر بوده است (شوراى آموزش مردمى، b 1999). شمار ساعات مطالعه، على‏رغم كاهش يارانه مالى، به طور مستمر افزايش يافته است. در 1998 به طور متوسط 37 جلسه مطالعه در هر محفل تشكيل شده است. از آن‏جا كه برخى از مردم در بيش از يك محفل شركت مى‏كنند، ممكن است كه دو يا چند بار در آمار به حساب آمده باشند. بنابراين، محاسبات تخمينى گوناگونى براى تعيين شمار افرادى كه هر سال يك بار يا بيشتر در محفلهاى مطالعه شركت مى‏جويند، به عمل آمده است. ارقام تخمينى بين 2/1 تا 6/1 ميليون نفر از جمعيت 9 ميليونى سوئد نوسان مى‏كند كه، به هر تقدير، بخش قابل ملاحظه‏اى از مردم را در بر مى‏گيرد (يونسون و گهلر، 1995 ص 13 ؛ سوِنسون، 1996 ، ص 95). اين ارقام در مقايسه با ارقام مشابه در ميانه سده بيستم ــ يعنى 31 هزار محفل با حدود 315 هزار شركت‏كننده ــ افزايشى معادل با 10 برابر را نشان مى‏دهد (يوهانسون، 1954 ، ص 239).

    طبق آمار نسبتاً تازه ديگرى (يونسون و گهلر، 1995)، 75 درصد از جمعيت بالغ سوئد دست‏كم يك بار در محفل مطالعه‏اى شركت داشته‏اند. شركت در محفل مطالعه براى 10 درصد از مردم بخشى از زندگى روزمره، و براى نيمى از اينان يك شيوه زندگى است.

    در مقياس بين‏المللى شاهد كاهش يا ناپديد شدن كامل آموزش بزرگسالان در پيوند با جامعه مدنى هستيم (كورس گور، 1997). آموزش بزرگسالان در دهه‏هاى گذشته به طور مستمر تابع نيازهاى محلى در رقابت براى كسب سهم هرچه بيشترى از سرمايه جهانى توسط نيروى كار ماهر به بهاى ارزان، يعنى در راستاى نيازهاى بازار، بوده است (جسكون، 1997؛ ولتون، 1997؛ والترز، 1999). در تقابل با اين پويش بين‏المللى به نظر مى‏رسد كه شركت در محفلهاى مطالعه در سوئد معاصر پديده‏اى توده‏اى است، به ويژه براى زنان كه 32 شركت‏كنندگان را تشكيل مى‏دهند. اما به هرحال، در سوئد نيز مبارزه‏اى دائمى در باب مفهوم آموزش، به ويژه با سلطه بينشهاى اقتصادگرا در طول دهه گذشته، در جريان بوده است (او فتِدال ـ تِل هاوگ [Oftedal-Thelhaug] ، 1990 ؛ لارسون، b 1997). حمايت مالى دولت و شهرداريها از محفلهاى مطالعه موضوع معارضه است؛ نيروهاى محافظه‏كار موضعى انتقادى نسبت به اين حمايت مالى دارند و در شهرهايى كه قدرت را در اختيار مى‏گيرند به قطع اين كمكها همّت مى‏گمارند.

    تصويرى از يك محفل مطالعه
    تصاوير و روايتهاى مشخص مى‏توانند به ايجاد پيوند شخصى با تجربه ملموس خواننده يارى رسانند. اين امر مى‏تواند مبنايى براى ادراك خواننده از محفلهاى مطالعه موجود به دست دهد. نمونه زير از نوشته هارتمان انتخاب شده است. مبناى اين توصيف مشاهده همراه با مشاركت نويسنده است. محفل مطالعه مربوطه را «انجمن تاريخ ملى» در يك حوزه روستايى سازمان داده است. هارتمان در جلسه محفل در كتابخانه محلى شركت دارد.

    در جلسه امشب 8 نفر، از جمله رهبر محفل، شركت دارند. همگى آنان از ساكنان قديمى بيورك ويك (Björkvik) و در فاصله سنى ميانسال تا كهنسال هستند. اعضاى محفل در طول سالهاى گذشته ثابت بوده‏اند. ساخت جلسه باز و بدون تشريفات است به گونه‏اى كه ابتكار عملها و پيشنهادهاى شركت‏كنندگان نقش پُراهميتى بازى مى‏كند. اين محفل از سال 1988 به نگارش دفتر خاطرات پرداخته است، و جلسه امروز با قرائت متن نوشته شده از جلسه گذشته آغاز مى‏شود. يكى از شركت‏كنندگان زن مقاله تازه‏اى را درباره پروژه‏اى در مورد بيكارى به نظر ديگران مى‏رساند. اين پروژه در ارتباط با خط آهنى بود كه در اوايل سده بيستم براى حمل الوار از بيورك ويك به ساحل دريا كشيده شد. هدف، آن بود كه الوارها حمله يك نوع پروانه مصمون بمانند. امروز تنها بخشى از بستر خط آهن بر جاى مانده است. در گفتگوى بى‏تكلفى، كه شيوه معمول كار در محفل بود، در مورد امكان استفاده از بخش باقيمانده بستر خط آهن براى ايجاد يك راه دوچرخه‏رو تبادل نظر شد. هدف جلب گردشگران بيشترى به بيورك ويك بود.

    موضوع فى‏البداهه ديگر، گفتگو درباره يافته‏اى بود از مزرعه يكى از شركت‏كنندگان در محفل ــ صفحه‏اى از يك دفتر راهنماى تلفن متعلق به دهه 1930 . اين گفتگو به طرح تصويرهاى بسيارى از دوران ميان دو جنگ منجر شد. يكى از شركت‏كنندگان گفت كه دفتر راهنمايى از زمان جنگ دوم در خانه دارد و قول داد كه آن را در ساعت تنفس، كه پسرش را از محل تمرين به خانه مى‏برد، به جلسه بياورد. محفل بار ديگر مضمون خاطرات محلى را پى گرفت. آنان به يارى لغت‏نامه‏هاى كتابخانه در باب مفهوم خاطره‏نويسى و چگونگى ورود آن به زبان سوئدى به جستجو پرداختند. پس از وقت تنفس و صرف قهوه، در مورد يك نمايشنامه محلى درباره تفتيشهاى كليسا در دوران قديم بحث و گفتگو شد. اين نمايشنامه بخشى از برنامه‏هاى تنظيم‏شده براى «روز بازگشتگان» در تابستان آن سال بود. در آن روز اهالى قديمى هر مجتمع يكديگر را ملاقات مى‏كنند. شناخت شركت‏كنندگان از يكديگر اهميت چشمگيرى در كار محفل داشت. اين بدان‏معناست كه شركت‏كنندگان از علائق خاص و نيز دانش يكديگر باخبر بودند. در هر مورد «متخصص» مربوطه به پرسشها پاسخ مى‏گفت ــ ديگران تنها به او گوش فرامى‏دادند. رهبر محفل فعاليت چندانى از خود بروز نمى‏داد و زياد سخن نمى‏گفت. عدم تكلف وجه آشكارى در كار محفل بود. ساعت 5/9 شب زمان پايان جلسه فرا رسيد.

    نقل‏قول فوق تنها نمونه‏اى از يك محفل، با خصوصيات ويژه آن، بود؛ اما تصورى از اين كه يك محفل چگونه چيزى مى‏تواند باشد به دست مى‏دهد. از همين نمونه روشن مى‏شود كه فعاليت محفل مطالعه با بسيارى از فعاليتهاى كلاس درس متفاوت است.

    محفل بيورك ويك و جامعه مدنى
    آشكار است كه برنامه كار محفل از سوى شركت‏كنندگان آن شكل مى‏گيرد. آنها در اين معنا خودگردان هستند و از هيچ‏گونه سلسله‏مراتبى تابعيت نمى‏كنند. اين يك دمكراسى مستقيم و مشاركتى است. در اين‏جا نشانه‏اى دال بر امكان يك كنش استراتژيك به معناى هابرماسى آن وجود دارد ــ يعنى اين ايده كه آنان مى‏توانند جريان گردشگران را با استفاده از بستر خط آهن به سوى بيورك ويك سوق دهند. به هر حال، هيچ نشانه آشكارى از اين‏كه اين همه چگونه نتايجى مى‏توانست به بار بياورد ــ آيا اين كنشى استراتژيك در ارتباط با نظام اقتصادى يا بخشى از مشاركت در اجتماع محلى است ــ در دست نيست. جنبه ديگر آن است كه اين تأثيرگذارىِ احتمالى بر نظام اقتصادى نقش عمده‏اى در روند امور بازى نمى‏كند. در مجموع، گفتگوها حول علاقه شركت‏كنندگان به تاريخ و كسب شناخت بيشتر از تاريخ محلى جريان مى‏يافت. محتواى گفتگوها بسيار «بافتارى» (contextual) است، بدين‏معنا كه زندگى خودشان، رويدادها و برنامه‏هاى محلى در هم تنيده شده‏اند.

    شواهد اندكى موجود است كه اذهان شركت‏كنندگان تحت كنترل گفتمان محدودى باشد كه توسط رسانه‏ها شكل يافته است. با اين حال، محتواى گفتگوها بسيار سنّتى است. هدف دگرگون‏سازى جامعه در راستاى معين و روشنى نيست ــ كرد و كارى بى‏خطر در جامعه مدنى. بين اين كرد و كار و خواسته‏هاى جنبشهاى اجتماعى فاصله‏اى بعيد موجود است. از سوى ديگر، مى‏توان استدلال كرد كه محفل مذكور يك «اگورا» (agora) مى‏سازد ــ يعنى محل تجمعى كه تصميم‏گيرى درباره چگونگى شكل‏دهى جامعه مى‏تواند در آن امكان‏پذير باشد. مى‏توان ديد كه چگونه آنان در تماس با فعاليت ديگرى كه با ابتكارات محلى شكل گرفته و اغلب همچون مبارزه با افول تدريجى مناطق روستايى قرار مى‏گيرند.

    اقتصاد سراسرى در اين محفل دخالتى ندارد، اما مضامينى از آن، به عنوان نمونه ناپديد شدن خط آهن و توليد لبنيات، در محفل مطرح مى‏شود. محفل مطالعه به دگرگون‏سازى آن اقتصاد نمى‏پردازد، بلكه بر آن تعمق مى‏كند. آنان به هيچ وجه نيّت دگرگون ساختن آن فرآيندها را در سر ندارند.

    از لحاظ شخصى، به نظر مى‏رسد كه شركت‏كنندگان در رابطه‏اى برابر قرار دارند. نشانه‏هايى از شركت‏كنندگانى كه مضامين تازه‏اى مطرح مى‏كنند ديده مى‏شود، اما نشانى عملى از يك كنترل پايگانى به چشم نمى‏خورد. و نيز ديده نمى‏شود كه آنان در تلاش براى مشروعيت بخشيدن به تصميماتشان باشند ــ گويى آنان همچون گروهى حكمران بر خويش عمل مى‏كنند.

    بنا بر تصويرى عمومى كه از فعاليت گروه برداشت مى‏شود، رابطه محفل مورد بحث و جامعه مدنى پيچيده و مركب است. هم‏چنين آشكار است كه جامعه مدنى چيزى است كم‏اهميت و فرعى، و چالشگرى جدّى در برابر دولت و منافع شركتها و سيستم اقتصادى و سياسى به حساب نمى‏آيد. اين فعاليت، در مورد مذكور، كرد و كارى جانبى به نظر مى‏رسد. نشانه‏هايى از دمكراسى تبادل نظرى (deliberative) در اين‏جا به چشم مى‏خورد، اما انگيزشى آشكار يا مسأله‏اى واقعى مبرمى در ميان نيست.

    محفلهاى مطالعه، جامعه مدنى و دولت
    تاريخچه محفلهاى مطالعه مورد جالب‏توجهى از روابط پيچيده و چندجانبه بين جامعه مدنى و به ويژه دولت به دست مى‏دهد.

    محفلهاى مطالعه جزئى از آن پديده‏اى به شمار مى‏رود كه در گذشته آموزش مردمىِ «آزاد و داوطلبانه» خوانده مى‏شد، و هنوز نيز تا حدودى خوانده مى‏شود. آشكار است كه ويژگى «آزاد و داوطلبانه» فعاليتهايى را نشانه مى‏گذارد كه جزئى از جامعه مدنى‏اند. طبق تعريفى كه من از جامعه مدنى در اين‏جا به كار مى‏گيرم، بين دولت و بازار و جامعه مدنى تمايز گذاشته مى‏شود (كوهن و آراتو، 1995). از راه مفهوم «جامعه مدنى» پيوندى با دمكراسى در اختيار ما قرار دارد.

    آموزش مردمىِ «آزاد و داوطلبانه» تنها پارى در درون بافت جنبشهاى مردمى بسط و گسترش يافت. كتابخانه‏هاى مردمى، به ويژه در جنبش «باده‏پرهيزى» و جنبش كارگرى بنيان نهاده شدند. فعاليت نخستين محفلهاى مطالعه غالباً بر مطالعه كتابهاى كتابخانه، كه سپس در جلسات مورد بحث قرار مى‏گرفتند، متمركز بود (آرويدسون، 1996، ص 31). خارج از جنبشهاى مردمى، مدارس عالى مردمى و جمعهاى سخنرانى با هدف روشنگرى توده‏هاى وسيع دست به كار بودند. پيوند مدارس عالى مردمى با جنبشها تنها به تدريج شكل گرفت و تا دوران پس از جنگ اول جهانى اهميت چندانى نداشت.

    امروز اين نهادها، هرچند كه دگرگون شده‏اند، هم‏چنان به حيات خود ادامه مى‏دهند؛ شهرداريها اداره كتابخانه‏هاى مردمى را بر عهده گرفته‏اند؛ و پيوند انجمنهاى مطالعه، كه محفلها را سازمان مى‏دهند، با جنبشهاى مردمى تضعيف شده است. هم‏چنين شمار مدارس عالى مردمى بسيار بيشتر از گذشته ــ 147 مدرسه در سال 1999 (شوراى آموزش مردمى، c 1999) ــ است. اهداف آنها نيز دگرگون شده است، بيش از هر چيز به دليل نقششان همچون گزينه‏اى در برابر نظام آموزشى متعارف (برنتسون، 1999). بازتاب اين نقش را مى‏توان در تنش ميان خواست متفاوت بودن، از يك سوى، و تشابه با مدارس عادى در عمل، از سوى ديگر، مشاهده كرد.

    ترديدى نيست كه برقرارى يك دمكراسى صورى سنگ زيربنايى با پيامدهاى عظيم در حكومت بر كشور بود. حق رأى كامل و برابر در سوئد در سال 1918 به دست آمد (اِهنمارك [Ehnmark] ، 1994). به هر تقدير، وجه ديگر استقرار يك جامعه دمكراتيك همانا ظهور يك جامعه مدنى دمكراتيك بود. اين جامعه مدنى پيش از پيدايش دمكراسى صورى گسترش يافت. اگر حضور انجمنها و جنبشهاى آزاد و داوطلبانه، و نيز امكان بحث و گفتگو و شكل‏گيرى عقايد، وجوه كليدى جامعه مدنى است، آن‏گاه سوئد در اواخر سده نوزدهم بى‏ترديد بنيانگذارى يك جامعه مدنى را تجربه مى‏كرد. آن دوران زمان تشكيل شمار بزرگى از انجمنها با انواع هدفها بود. جنبشهاى مردمى نيز در آن زمان پا گرفتند. در پيوند با اين تحولات، بحث و گفتگوهايى هر چه علنى‏تر در روزنامه‏ها و نيز از طريق برقرارى جلسات در جريان بود. و بالأخره وجه پُر اهميت ديگر همانا برقرارى يك فرهنگ دمكراسى بود ــ يك «فرهنگ جلسات» كه از طريق ساختارهاى نوينى همچون جنبشهاى مردمى و انجمنهاى ديگرى كه به سرعت در اواخر سده در حال رشد و نمو بودند، استقرار مى‏يافت. اين جنبشها به صحنه‏هايى براى آموزش تصميم‏گيريهاى دمكراتيك تبديل شدند (برداشت از آموزش به مثابه شركت در كنش جمعى از سوى برخى از نظريه‏هاى آموزشى مورد تأكيد قرار گرفته است ( ليو و ونگر [Lave & Wenger] ، 1991؛ لارسون a 1997؛ كيلگور، 1999 ) ). محفلهاى مطالعه جزء لاينفك اين تحولات بودند.

    كرد و كار جنبشهاى آغاز سده بيستم با هدف دگرگونى بنيادى جامعه و در تضاد و كشاكش با قدرت حاكم و نخبگان فرهنگىِ مستقر در جامعه صورت مى‏گرفت (آرويدسون، 1989). اين جنبشها، همراه با ديگر انجمنهاى دمكراتيك جامعه‏اى مدنى تشكيل مى‏دادند، پيش از آن‏كه ساختارهايى همچون دولت و حكومتهاى محلى از طريق حق رأى همگانى تحت قاعده دمكراسى صورى قرار گيرند. پژوهشها و مطالعاتى كه از سوى جنبشهاى مردمى سازماندهى مى‏شد، پشتوانه بسيج و آماده‏سازى قدرت سياسى مردم در يك دمكراسى رشد يافته بود.

    اسكار اولسون، كه به عنوان پدر محفلهاى مطالعه شناخته مى‏شود، مفهوم «خود ـ آموزى» را مطرح كرده است. جوهر اين مفهوم آن بود كه شركت‏كنندگان در محفل به عنوان يك جمعْ آموزش خويش را خود رهبرى كنند (آرويدسون، 1996، ص 10). از آن‏جا كه فعاليتهاى انجمنهاى مطالعه اساساً از سوى جنبشهاى مردمى كنترل مى‏شد (تصميمات درباره شكل و محتواى مطالعه به گونه‏اى دمكراتيك در درون جنبش انجام مى‏گرفت) اين امكان بود كه مضامين مطالعه در مناسبت با فعاليت سياسى و نيز علائق ديگر جنبشها قرار داشته باشد. جان ديويى از اهميت فكرى اين امر سخن مى‏گويد: «خواست انطباق بر اهداف بيرونى، تا زمانى كه ضابطه دمكراتيكِ اهميت ذاتى هر تجربه بالنده‏اى شناخته نشده باشد، ما را دچار اغتشاش فكرى خواهد كرد» (ديويى، 1996، ص 109).

    شواهد موجود دالّ بر آن‏اند كه شركت در جنبشها و محفلهاى مطالعه، در مقايسه با نهادى آموزشى كه نخبگان در آن تحصيل مى‏كردند (يعنى همان مدرسه گرامر اقتدار)، براى اعمال قدرت در يك دولت دمكراتيك آمادگى بهترى ايجاد مى‏كرد.

    با اين همه، گرايش قدرتمندى به ارج‏گذارى دانش علمى موجود بود؛ محفل مطالعه در واقع فضايى براى جهان‏بينيهاى گوناگون به وجود مى‏آورد. از اين جهت، ساختار سازمانى انجمنهاى مطالعه مستقل از يكديگر، با وابستگيهاى ايدئولوژيك متفاوت، در واقع به تنوع جهان‏بينيها يارى مى‏رسانيد.

    وجود تنوع هم‏چنين در اين واقعيت بيان مى‏شد كه شركت در محفلها، دست‏كم در نيمه نخست سده بيستم، اغلب به صورت عضويت در يكى از جنبشهاى متعددى بود كه هر يك بافتى براى شمار زيادى از نيازهاى آدمى را عرضه مى‏داشتند. از آن‏جا كه آن جنبشها گستره‏اى چنان وسيع از نيازها را در بر مى‏گرفتند، مى‏توان از آنها به عنوان «شيوه‏هاى زندگى»، كه در عين حال بيانگر هويتهاى متفاوت بودند، سخن گفت. تعلق به جنبش كارگرى غالباً به معناى وابستگى به مجموعه‏اى از سازمانها و شركت در فعاليتهايشان بود: از جمله مشاركت سياسى، فعاليتهاى اتحاديه‏اى، محفلهاى مطالعه، سازمانهاى جوانان، تعاونيهاى مصرف و نيز تفريحاتى از قبيل تئاتر و رقص وغيره (آمبيورسون، 1988). پايه‏هاى «مادى» اين فعاليتها را «مردم‏سرا»ها و پاركهاى مردم، و نيز شمارى نشريه تشكيل مى‏دادند. الگوى مشابهى نيز در جنبش كشاورزان وجود داشت، با باشگاههاى جوانان، بانكها، تعاونيهاى توليدكنندگان، محفلهاى مطالعه و فعاليتهاى حزبى همراه با انواع گوناگون تفريحات در اماكن ويژه. جنبشهاى «كليساى آزاد» و «باده‏پرهيزى» نيز، با تفاوتهايى در نوع فعاليت انجام شده، سبك زندگى و هويتهاى ويژه خويش را ارائه مى‏دادند. در درون هريك از آنها علائق و ارزشها و باورهاى مشترك موجود بود. بنابراين، شركت در محفلهاى مطالعه در نيمه نخست سده بيستم غالباً بخشى از يك رابطه نسبتاً قدرتمند، و گاه مبتنى بر جايگاه طبقاتى، با يكى از جنبشهاى مردمى بود.

    جامعه مدنى تأثيرگذار
    در نيمه نخست سده بيستم، جنبشهاى مردمى و آموزشِ مردمىِ پيوسته با آنها، در كانون جامعه مدنى به نظر مى‏رسند. نهادهايى كه بنيانهاى جامعه مدنى را تشكيل مى‏دهند عبارت‏اند از : خانواده، انجمنها و جنبشهاى آزاد و داوطلبانه، به اضافه ساختارهاى گوناگون براى گفتمان عمومى (كوهن و آراتو، 1995). فعاليتهاى جنبشهاى مردمى خانواده‏ها را به گونه‏اى بنيادى، همچون اعضاى خويش در بر مى‏گرفت؛ و از سوى ديگر اين جنبشها تركيبى از انجمنها بودند و از طريق مطبوعات و سخنرانيهاى همگانى بانگ رسايى در گفتمان عمومى جامعه داشتند. آنها با دولت و بازار در تعارضى شديد بودند. همان‏طور كه آرويدسون (1985) خاطرنشان كرده است، در دوره نخست، بين جنبشها و ارزشهاى حاكم بر دولت و بازار تعارضى بنيادى وجود داشت. اما جنبشهاى مردمى در نهايت نفوذ قدرتمندى بر دولت و بازار اعمال مى‏كردند. به ويژه آن‏گاه كه دمكراسى، دولت را در دستان نخبگان جنبشها و آموزش مردمى قرار داد. اعمال نفوذ بر بازار نه تنها از طريق ارگانهاى سياسى، بلكه هم‏چنين از طريق اتحاديه‏هاى قدرتمند، و نيز تعاونيهاى توليد و مصرف انجام مى‏پذيرفت. جنبشها و آموزش مردمى هدف دگرگون‏سازى جامعه را در راستاى يوتوپيايى كه بنيانهاى هنجارى داشت، در سر داشتند. آنان براى برابرى و بهبود شرايط زندگى خويش از راه جامعه‏اى هشيار تلاش مى‏ورزيدند. بدين‏ترتيب، فعاليتهاى محفلهاى مطالعه و دانشِ منتج از آن به عنصرى اصلى در جامعه مدنى و نيز قدرت در آن جامعه تبديل شد. بنابراين، جامعه مدنى نه تنها در انزوا قرار نداشت، بلكه نيروى بالقوه‏اى بود كه در شكل‏دهىِ جامعه بر دولت و بازار موءثر واقع مى‏شد.

    جنبشها در طول نيمه دوم سده بيستم به ضعف گراييده‏اند، و مشاركت اعضا ژرفاى كمترى يافته است. در واقع در همان سالهاى دهه 1950 سخن از وجود بحران در جنبشهاى مردمى در ميان بود. يوهانسون (1954) به اين نتيجه مى‏رسد كه مى‏بايست در انتظار كاهش شمار اعضاى فعال جنبشها بود. به زعم او اين امر شكلى براى دمكراسى به شمار مى‏رفت؛ يعنى خطر آن مى‏رفت كه جنبش به ابزارى در دست اقليتى از شهروندان تبديل شود. فريزر (1999) خاطرنشان مى‏سازد كه اين سخن از وجود يك بحران بخشى از گفتمان موجود در نيمه دوم سده بيستم در بريتانياست و به نظر مى‏رسد در مورد سوئد نيز صادق باشد.

    تحول ديگر همانا تحليل رفتن تدريجى آن پيوند آهنين بين جنبشها و محفلهاى مطالعه است؛ و اين نه تنها به شكل رسمى، بلكه هم‏چنين در اذهان شركت‏كنندگان محفلها، و به ويژه به دليل فروپاشى فرهنگهاى جنبشهاى مذكور كه براى اعضاى آنها در حكم شيوه زندگى و هويت بودند. نتايج اين بحران را مى‏توان امروز مشاهده كرد: شركت‏كنندگان در محفلهاى ABF (انجمن مطالعه كارگران) با شركت‏كنندگان در محافل وابسته به انجمنهاى ديگر تفاوتى ندارند. 28 درصد از شركت‏كنندگان نام انجمن سازمان‏دهنده آخرين محفلى را كه در آن شركت داشتند به خاطر نمى‏آورند. بسيارى از شركت‏كنندگان اهميت چندانى براى ايدئولوژى انجمنى كه محفلها را سازمان مى‏دهد قائل نيستند. اما روى ديگر سكه آن است كه محفلهاى مطالعه خود در فعاليتهايشان به بحران مشابهى دچار نشده‏اند. محفلها كماكان شمار بزرگى از مردم را در بر مى‏گيرند. اين را چگونه بايد تفسير كرد؟ يكى از دلايلى كه معمولاً ارائه مى‏شود اين است كه جهت‏گيرى جمعى كه در گذشته غالب بود ديگر به قوّت پيش وجود ندارد. مردم ديگر به منظور ايجاد جامعه‏اى هشيار، يا براى رهايى طبقه خويش، در محفلها شركت نمى‏كنند؛ اين‏كه آدمى شهروندى آگاه باشد، على‏رغم آن كه فرد كارگر يا كشاورزى فاقد تحصيلات رسمى است، ديگر براى مردم مايه مباهات نيست. به نظر مى‏رسد كه گسترش كمّى محفلها در حوزه‏هاى وابسته به علائق شخصى بوده است، نه حوزه‏هاى مرتبط با تحولات اجتماعى يا هر نوع فعاليتى كه بتوان آن را چونان قوام‏دهنده جامعه مدنى به حساب آورد. بدين‏ترتيب، شواهد دال بر آن‏اند كه شركت در محفلها هرچه بيشتر با انگيزه‏هاى فردگرايانه صورت مى‏گيرد. از سوى ديگر، اين امر ضرورتاً بدان‏معنا نيست كه شمار مطلق فعاليتهاى مطالعه در رابطه با انجمنها يا اتحاديه‏ها كاهش يافته است. مطالعات انجام‏شده در سال 1992 حاكى از آن است كه 5 درصد از شركت‏كنندگان در محفلها چنان نيّتى را دنبال مى‏كردند (سوِنسون، 1996، ص 62). شمارِ مطلق اين دسته از مردم (5 درصد در سال 1992) معادل با 55 درصد در سالهاى 51-1950 است. نتيجه‏اى كه به دست مى‏آيد اين است كه بين محفلهاى مطالعه و انجمنها و اتحاديه‏ها كماكان پيوندى، در سطح شركت‏كنندگان، وجود دارد. جهت‏گيرى جمعى كاملاً از بين نرفته است. اما شمار شركت‏كنندگان با انگيزه‏هاى جمع‏گرايانه از نوع مذكور در قياس با كل شركت‏كنندگان در محفلها اندك است.

    پس رابطه با جنبشها و انجمنها و اتحاديه‏ها پابرجاست، اما انگيزه‏ها و فعاليتهاى ديگر، آن رابطه را در سايه قرار داده است. بحران نه در انجمنها و محفلهاى مطالعه، بلكه در جنبشهاى مردمى است، به ويژه آنهايى كه در دوره نخست از همه قدرتمندتر بودند. بحران موجود در جنبشهاى مردمى و احزاب در گزارش اخير مورد تأكيد قرار گرفته است: شمار اعضاى فعال در حال كاهش است. الگوى مشابهى در بسيارى از كشورها گزارش شده است (فريزر، 1999، ص 6). با اين حال، مى‏بايد امكاناتى را كه محفلهاى مطالعه با شيوه‏هايى وراى شيوه سنتى در اختيار دمكراسى مى‏گذارند پذيرا باشيم. الگوهاى نوين تأثيرگذارى و نگرشهاى نوين به دمكراسى اين امكان را برجسته ساخته‏اند كه جنبه‏هاى ديگرى از شركت در محفل‏هاى مطالعه مى‏توانند همچون نيروهاى بالقوه‏اى در گفتمان دمكراسى عمل كنند.

    محفلهاى مطالعه و دولت
    توصيفى كه قبلاً از مرزبندى قاطع بين آموزش مردمىِ آزاد و داوطلبانه، از يك سوى، و دولت، از سوى ديگر، به دست داده شد در اوايل سده بيستم صادق بود. على‏رغم اين امر، دولت به زودى با حمايت مالى خويش در توسعه و تكامل محفلهاى مطالعه شركت جست. در واقع اين امرى است بسيار جالب توجه، چرا كه برخى از انگاره‏ها از رابطه بين دولت و جامعه مدنى را به چالش مى‏خواند. حتى مى‏توان اين پرسش را طرح كرد: آيا حمايت دولتى براى بقاى محفلهاى مطالعه و تحول آن به صورت پديده‏اى در مقياس بزرگ حياتى بوده است؟

    نخستين انجمن مطالعه در 1912 تأسيس شد. چشم‏انداز كسب حمايت مالىِ دولت علت بلافاصله اين اقدام بود. اين فرضى منطقى به نظر مى‏رسد كه حمايت دائمى دولت عاملى بنيادى در ارتباط با ابعاد مشاركت در محفلها و نيز رشد و گسترش يك «نهادِ محفل مطالعه» با دستگاه ادارى قدرتمند بوده است. اين امر، همان‏طور كه مى‏توان انتظار داشت، مبناى مداخله دولت در آموزش آزاد و داوطلبانه را تشكيل داده است. در طول سده بيستم قواعدى براى استفاده از يارانه دولتى وضع شدند كه هريك از آنها به نحوى بر فعاليت مذكور تأثيرگذار بوده‏اند.

    اما تصور عمومى بر آن است كه اين مداخله در ماهيت اين فعاليت ــ يعنى اين‏كه محفلهاى مطالعه داوطلبانه و تابع علائق شركت‏كنندگان و سازمانهاى درون جامعه مدنى هستند ــ تغييرى ايجاد نكرده است. جمعيتهاى مطالعه همواره مستقل از دولت بوده‏اند، و ارگان توزيع‏كننده يارانه دولتى در واقع از سوى انجمنهاى مطالعه و مدارس عالى مردمى انتخاب مى‏شود. نفوذ دولت بيشتر غيرمستقيم و از طريق امكاناتى بوده است كه به يارانه و قواعد اخذ آن مربوط مى‏شوند.

    چشمگيرترين جنبه استقلال انجمنهاى مطالعه همانا استقلالشان از محتواى آن محفلهاست. محدوده‏هاى فعاليت و مضمونهاى مطالعه در محفلها همواره بسيار گسترده بوده‏اند؛ و در اين دوران، همان‏گونه كه از نامهاى ذكرشده برخى محافل مى‏توان استنباط كرد، تقريباً هيچ محدوديتى در اين باره وجود ندارد. نهادهاى آموزشى معدودى چنين تنوع گسترده‏اى از محتوا را عرضه مى‏دارند. شايد اين امر كه چنين چيزى در نهادى رخ مى‏دهد كه وسيعاً از سوى دولت حمايت مى‏شود، نامنتظره جلوه كند.

    در مورد سوئد، به هر تقدير، مى‏توان ديد كه يارانه دولتى به تنوع محتواى فعاليت محفلها يارى رسانيده است، چرا كه نبودِ اين حمايت مى‏توانست از ابعاد اين بخش بكاهد. بدون كمك مالى دولت، انجمنهاى مطالعه احتمالاً ناچار مى‏شدند كه بر مشتريانى داراى امكانات مالى، مانند كارفرمايان يا پروژه‏هاى آموزش دولتى، تكيه كنند؛ و بدين‏ترتيب هرچه بيشتر تحت تابعيت نهادها و سازمانهاى ديگر قرار داشته باشند. چنين امرى احتمالاً فعاليتهايى را كه در پيوند با سياستهاى آموزشى دولت نباشند يا چونان سرمايه‏گذاريهاى سودآور در زندگى كارى به نظر نرسند، كمتر ممكن مى‏ساخت. مطالعه‏هاى مرتبط با زيست ـ جهان شركت‏كنندگان احتمالاً كاهش مى‏يافت، به ويژه آنانى كه از رفاه كمترى برخوردارند. به هر حال، مى‏توان استعاره‏اى به عاريت گرفته از بازار را در اين‏جا به كار گرفت. استقلال نسبى از جنبشها و سازمانهاى مردمى ديگر از جمله به اين گرايش منجر مى‏شود كه، با ارزش‏گذارى هنجارى كمتر، به فعاليتهايى پرداخته شود كه تقاضاى بيشترى برايشان موجود است (آرويدسون و لارسون، 1996). اما اين استعاره بازارى به دلايل گوناگون كاربرد محدودى در اين بافت دارد. نخست اين‏كه اين بازار، بازار پول نيست، بلكه بازار شركت‏كنندگان در محفلهاست. در اين‏جا نمى‏توان شمار بسيارى از افراد را كه مبلغ اندكى پرداخت مى‏كنند با تعداد اندكى كه مبلغ زيادى مى‏پردازند مبادله كرد. دوم آن‏كه، در اين‏جا محدوديتى در مورد «فعاليتهاى سوداگرانه» وجود دارد؛ بدين‏شكل كه ارائه آموزش براى بازار، آن‏جا كه خريداران عبارت از شركتها و امثالهم باشند، ممنوع اعلام شده است. نشانه‏هايى در دست است كه اين مداخله از سوى دولت همچون عاملى براى نظارت بر علاقه برخى از انجمنهاى مطالعه به فعاليت با انگيزه سودگرانه عمل كرده است. بدان‏معنا، مى‏توان گفت كه قواعد «ضد سوداگرانه» موءثر واقع شده‏اند. جنبه ديگر آن است كه سازمانهاى درون جامعه مدنى كماكان به انجمنهاى مطالعه دسترسى داشته و مى‏توانند از آنها براى آموزش اعضا و فعاليت خود بهره جويند. آشكار است كه انجمنهاى مطالعه در خدمت سازمانهاى مبتنى بر مبانى هنجارى‏اند، اما نشانه‏هايى هست حاكى از آن‏كه بسيارى از كارمندان، با تلاش براى شكل بخشيدن يا ترويج محتوايى كه جامعه مدنى را تقويت كند، بر مبنايى هنجارى عمل مى‏كنند (ليندگرن، 1996). بدين‏ترتيب بافتى پيچيده ظهور مى‏كند. نتيجه، در هر حال، اين است كه محفلهاى مطالعه امكانات فراوانى در اختيار جامعه مدنى قرار مى‏دهند. در اين‏جا به نظر مى‏رسد كه تا حدّى از قاطعيت مرزبندى بين دولت و جامعه مدنى كاسته مى‏شود.

    عدم وجود مقرراتى در مورد محتواى محفلها، كه امرى عمومى به نظر مى‏رسد، هم‏چنين به معناى انعطاف در ايجاد محفلهايى يا محتواى نوين است. اين امر به جامعه مدنى امكان مى‏دهد تا در هماهنگى با موضوعات مبرم در هر مقطع زمانى مطالعات فرهنگى را سازمان دهد. انرژى هسته‏اى، اتحاديه اروپا، آلودگى آب، سلامتى كارگران، نابرابريها، نافرمانى مدنى ــ آرى، به شرط وجود شركت‏كننده، همه اينها مى‏توانند مضامين باارزشى براى تشكيل يك محفل از سوى انجمن مطالعه باشد. تشكيل محفلهاى مطالعه مى‏تواند از منابع متفاوتى سرچشمه بگيرد. اين كار غالباً از سوى انجمن مطالعه، در سطح محلى يا كشورى، صورت مى‏پذيرد. در بيشتر موارد سازمانهاى مستقل گوناگون (NGOs) ، كه با انجمنها پيوند دارند، ابتكار عمل به خرج مى‏دهند؛ و نيز سرچشمه تشكيل يك محفل مى‏تواند گروهى از افراد علاقه‏مندى باشد كه تشكيل محفلى را به يك انجمن مطالعه پيشنهاد مى‏كنند.

    اميدوارم كه اين مقدمه نسبتاً طولانى براى طرح انگاره‏هايى درباره تاريخ، بافتها و محتواى محفلهاى مطالعه مفيد واقع شده باشد. قدم بعدى، تمركز بر دمكراسى در ارتباط با محفلهاى مطالعه واقعاً موجود در دوران ما خواهد بود.

    هفت جنبه دمكراسى در محفلهاى مطالعه
    اهميت محفلهاى مطالعه براى دمكراسى را بايد در بافت وسيعترى بررسى كرد، كه همانا وضعيت جامعه مدنى به عنوان يك كليت باشد؛ يعنى اين‏كه دمكراسى در چه شرايطى است. مى‏توان انتظار داشت براى مفهوم دمكراسى، كه جايگاهى چنين مركزى در عرصه سياسى دارد، هيچ معناى سرراستى موجود نباشد. برداشتهاى متفاوتى از اين مفهوم وجود دارد و گفتمان نظرى در اين باب پيچيده است. در اين نوشته، برداشتهاى متفاوت از دمكراسى به مثابه ابزارهاى تفسيرى براى فهم محفلهاى مطالعه، آن‏گونه كه در پژوهشهاى تجربى معرفى مى‏شوند، به كار گرفته خواهند شد. چنين به نظر مى‏رسد كه نظريه‏هاى مختلف جنبه‏هاى متفاوتى از دمكراسى را برجسته مى‏كنند. مى‏توان ديد كه آن جنبه‏ها ضرورتاً نافى يكديگر نيستند، بلكه در روشن ساختن وجوه مختلف محفلهاى مطالعه يكديگر را تكميل مى‏كنند. هدف من ارائه تصويرى چندوجهى از پرسش موردنظر است. هريك از عنوانهاى اين بررسى با انگاره‏اى متفاوت از دمكراسى پيوند دارد. در خاتمه، درباره اين پرسش كه آيا محفلهاى مطالعه به اقتدار شهروندان يارى مى‏رسانند، بحث خواهم كرد. باور ما بر آن است كه دمكراسى در نهايت مى‏بايد امرى باشد درباره قدرت شهروندان عادى ــ يعنى مردم. على‏رغم به كارگيرى ساختارهاى نظرى بسيار در اين نوشته، نگرش نخبه‏گرا، كه دمكراسى را امرى مربوط به رقابت بين نخبگان براى جلب آراى مردم مى‏داند، مورد عنايت قرار نگرفته است (كوهن و آراتو، 1995).

    1. برابرى
    ايده آموزش مردمى، آن‏گاه كه در طول سده نوزدهم رشد و قوام مى‏يافت، چالشى بود در مقابل آن نگرش كه آموزش را امتيازى براى نخبگان به حساب مى‏آورد. در واقع، آموزش مردمى نوعى تناقض‏گويى به نظر مى‏رسيد، چرا كه معمولاً از طبقه تحصيلكرده سخن گفته مى‏شد. چگونه اين نگرش مى‏توانست با اين ايده كه طبقات پايين جامعه مى‏بايست آموزش ببينند، همراه شود؟ همين تقابل را مى‏توان در رابطه با دمكراسى مشاهده كرد ــ ايده آموزش مردمى در تقابل با حكومت نخبگان است: «ايده دمكراسى بر آن است كه تمامى شهروندان در تصميم‏گيريها درباره آينده مشترك، از اهميت يكسانى برخوردارند (پترسون و ديگران، 1998). برابرى، جايگاهى مركزى در فكر دمكراسى دارد. دمكراسى، در تقابل با شيوه‏هاى حكومتى ديگر ــ مانند تئوكراسى، حكومت اشراف، اليگارشى، پادشاهى و حكومت توانگران ــ مبتنى بر انگاره‏اى از حكومت است كه بنا بر آن حكومت در اختيار گروهى از نخبگان نباشد. برابرى، هم در آموزش مردمى و هم در دمكراسى امرى بنيادى است. حق رأى همگانى و برابر، آزادى بيان، آزادى سازماندهى و حق رقابت براى به دست‏گيرى قدرت دولتى در انتخابات آزاد، از اصول بنيادين دمكراسى به شمار مى‏روند. اين خواسته‏ها در بسيارى از كشورها برآورده نمى‏شوند و مردم در مقابل نخبگان حاكم ناتوان مى‏مانند. آنچه كه گاه دمكراسى رسمى خوانده مى‏شود، به عنوان عامل نظارت، بسيار پُر اهميت است، اما چشمداشت از دمكراسى مى‏تواند فراتر از اين باشد. ليندگرن (1996) از دمكراسى ژرفترى سخن مى‏گويد كه در آن هم‏چنين به شرايط برابر براى تأثيرگذارى در جامعه توجه شده است. انگاره دمكراسى مشاركتى با بينش مشابهى كار مى‏كند (پيتمن، 1970).

    اين نگرش در ميان كسانى كه ايده «خود فهمى» را در درون آموزش مردمى آزاد و داوطلبانه وضع كردند، و نيز در متون تدوين‏شده از سوى دولت، پايگاه محكمى دارد. اين نكته در آخرين گزارش دولتى درباره آموزش مردمى بزرگسالان به وضوح بيان شده است: يارانه دولت به آموزش مردمى بزرگسالان مى‏بايد «... اين امكان را براى مردم ميسر سازد كه بر شرايط زندگى خويش تأثير گذارند و به عنوان نمونه از طريق فعاليت سياسى و فرهنگى و اتحاديه‏اى در تحولات جامعه مشاركت جويند ( لايحه [Prop.] ، 98-1997، ص115). در قطعه‏اى كه به دنبال مى‏آيد چنين گفته مى‏شود كه تعيين اولويتها مى‏بايد از اصل برابرى پيروى كند؛ بدين‏معنا كه مى‏بايست به شهروندانى كه در موقعيت ضعيفترى قرار دارند اولويت بخشيد. در اين چشم‏انداز، آموزش مردمى بزرگسالان، كه محفلهاى مطالعه جزئى از آن است، نقشى اصلى در جهت تقويت شرايطى بر عهده دارد كه مردم در آن بتوانند از تأثيرگذارى هرچه بيشتر بر جامعه برخودار شوند، كه به نوبه خويش به توزيع متعادل‏تر قدرت مى‏انجامد.

    چشم‏اندازِ برابرى از سوى شمار بسيارى در «عرصه فرمولبندى»، يعنى آن‏جا كه وظيفه سياست‏گذارى مطرح است، بيان شده است؛ با اين حال ببينيم در واقعيت چه مى‏گذرد: شركت‏كنندگان در آموزش مردمى چه كسانى هستند؟ آيا مشاركت در عمل بر چشم‏انداز برابرى منطبق است؟ پرسش فوق را مى‏توان به گونه‏اى قويتر طرح كرد؛ يك بررسى اخير درباره مشاركت سياسى موءثر در سوئد نتايج مأيوس‏كننده‏اى در ارتباط با برابرى به دست مى‏دهد (پترسون و ديگران، 1998). تفاوتهاى بزرگ و رشديابنده‏اى بين مهاجران و بوميان، و نيز بين بيكاران و شاغلان، به چشم مى‏خورد. هم‏چنين اختلاف طبقاتى گسترده و نيز سلطه كارمندان عالى‏رتبه در گفتمان عمومى و تصميم‏گيريهاى عمومى گزارش شده است. از سوى ديگر، نابرابريهاى جنسى و تفاوتهاى بينامنطقه‏اى ناچيز بوده‏اند. اين واقعيت مى‏تواند پس‏زمينه پرسش قويترى باشد كه قصد طرح آن را در بالا داشتيم: آيا محفلهاى مطالعه همچون نيرويى در مقابله با نابرابريهاى موجود عمل مى‏كنند؟

    از آن‏جا كه الگوهاى مشاركت در پژوهشهاى گوناگونى بررسى شده‏اند، مى‏توان پاسخ نسبتاً روشنى بدين پرسشها به دست داد. بررسيها نشان مى‏دهند كه محفلها از جنبه مشاركت برابر نبوده‏اند. الگويى مشابه با آنچه را كه در رابطه با قدرت سياسى در بالا تصوير شد را مى‏توان به طور عمومى در مشاركت در محفلهاى مطالعه يافت. طبقات بالاتر جامعه از درجه بالاترى از فعاليت در محفلها برخوردارند، و شمار افرادى از آن طبقات كه دست‏كم يك بار در محفلى شركت كرده‏اند از طبقات فرودست جامعه بيشتر است (يانسون و گِهلر، 1995). شمار نسبى كارگرانى كه به اين گروه فعال تعلق دارند از طبقات ديگر كمتر است. انحرافى كه از الگوى عمومى در اين‏جا به چشم مى‏خورد آن است كه كشاورزان بالاترين شمار را در فعالترين گروه داشته و كسبه داراى كمترين تعداد در اين دسته‏اند. بيكاران به دسته اخير تعلق دارند. يانسون و گهلر (1995، ص 57) به تفاوتهاى بزرگ بين درجه مشاركت مهاجران از كشورهاى غيرشمالى و بوميان سوئد اشاره مى‏كنند؛ مشاركت اين دسته از مهاجران تنها معادل با 40 درصد از مشاركت سوئديهاى بومى است.

    نتيجه اين كه مشاركت در محفلهاى مطالعه نابرابر است. از سوى ديگر، برابرى در اين محفلها از اشكال ديگر آموزش بزرگسالان بيشتر است. اختلافات اندكى در مشاركت بين افراد با سابقه تحصيلى متفاوت گزارش شده است (ياتسون و گهلر، 1995، ص23). به بيان ديگر چنين مى‏نمايد اختلافات پيش از آن‏كه به سابقه تحصيلى افراد مربوط باشد به تعلق طبقاتى‏شان بازمى‏گردد. نتيجه ديگر اين‏كه محفلهاى مطالعه نيروى مخالفى در برابر گرايش موجود در جهت به حاشيه راندن بيكاران و مهاجران در جامعه سوئد تشكيل نمى‏دهد. گمانه مبنى بر «نيروى مخالف» بودن محفلها باطل است، و به نظر مى‏رسد كه محفلها با گرايشهاى عمومى جامعه همسويى داشته باشند. محفلهاى مطالعه همچون اهرمى متعلق به مردم در مقابل نخبگان نيست؛ بلكه همان نابرابريهايى را در خود دارند كه در جامعه به طور اعم يافت مى‏شوند.

    با اين حال، برجسته‏ترين تفاوتى كه با الگوى معمول جامعه در اين‏جا خود را نشان مى‏دهد اين است كه 32 از شركت‏كنندگان در محفلها را زنان تشكيل مى‏دهند (سوِنسون، 1996، ص58)، كه همانا گروهى ستمديده ــ با دستمزدهاى پايين‏تر از مردان و سهم اندك در قشر نخبگانِ در قدرت، به ويژه در بخش تعاونى ــ به شمار مى‏رود. محفلهاى مطالعه را مى‏توان، در آن معنا، همچون نيرويى مخالف در جامعه در نظر گرفت. به هر حال، بنا بر پژوهشهايى كه به فعاليت سياسى معطوف‏اند، زنان قدرت كمترى از مردان ندارند. اين نتيجه‏گيرى ظاهراً مبتنى بر پيش‏فرضهايى است كه دامنه تأثيرگذارى سياسى را به ساختارهاى سياسى رسمى محدود مى‏كند و ساختارهاى ديگر قدرت را، كه وجود نابرابريهاى جنسى در آنها آشكار است، ناديده مى‏گيرد.

    موضوع ديگر، و كمتر شناخته‏شده، جنبه سنّى و تعلق به نسلهاست. تمامى گروههاى سنى در محفلهاى مطالعه شركت دارند. شمار نسبى كسانى كه به گروه سنى 74-55 سال متعلق‏اند، در مقايسه يا سهم اين گروه از جمعيت، كمى بيشتر از گروههاى سنى ديگر است. اما در مجموع الگوى سنى در محفلها بر دموگرافى جمعيت جامعه منطبق است. اين امر در تقابل چشمگير با ديگر نهادهاى آموزشى، از جمله اشكال ديگر آموزش بزرگسالان، قرار دارد. مى‏توان چنين نتيجه گرفت كه محفلهاى مطالعه مهمترين و گاه تنها نهاد آموزشى است كه براى نيمى از جمعيت بزرگسال ــ يعنى آنانى كه بيش از 50 سال دارند ــ عملاً در دسترس است. مشكل بتوان گفت كه اين گروه از قدرت كمترى در جامعه برخوردار است ــ آنان در احزاب و در انتخابات فعالترند، اما ابتكار عمل كمترى به خرج مى‏دهند؛ تماسشان با ديگران كمتر است و از اعتماد به نفس كمترى برخوردارند (پترسون، 1998، ص83). گويى نسل جوانتر براى تأثيرگذارى از راههاى فردگرايانه مجهزتر است، درحالى‏كه مسن‏ترها بيشتر در تأثيرگذارى از طرق رسمى و جمعى فعاليت نشان مى‏دهند.

    بنابراين، نتيجه نهايى اين خواهد بود كه محفلهاى مطالعه مى‏توانند نيروى مخالف بالقوه‏اى در ارتباط با قدرت زنان، و نيز تقويت نيمه مسن‏تر جمعيت بزرگسال جامعه به حساب آيد. محفلهاى مطالعه در مورد طبقات، به ويژه آن‏جا كه مسأله به حاشيه‏رانى بيكاران و مهاجران غيرشمالى مطرح است، همچون يك نيروى مخالف اجتماعى عمل نمى‏كنند. هم‏چنين، آشكار است كه گروه اخير (مهاجران غيرشمالى) علاوه بر جنبه قدرت سياسى، از جنبه‏هاى ديگر نيز، مانند آموزش و مسكن و بهداشت، و هم‏چنين درآمد، در موقعيت تبعيض‏آميزى قرار دارد.

    2. روابط (Relations)
    حال پرسش در باب نفس مشاركت را كنار مى‏نهيم و به برآمدهاى مشاركت‏جويى ــ يعنى به فرآيند آن ــ مى‏پردازيم. آيا تعامل درونى محفل مطالعه به خودى خود مى‏تواند تأثيرى بر دمكراسى داشته باشد؟ برخى از متون در باب نظريه دمكراسى بر اهميتى كه تعامل و ايجاد روابط ميان شهروندان براى دمكراسى در بر دارد تأكيد كرده‏اند.

    فيلسوف آمريكايى، جان ديويى، چنين بينشى را در سال 1916 در اثر اصلى خود دمكراسى و آموزش بيان مى‏دارد. بنا بر استدلال وى غلبه بر انزواى افراد و فقدان علاقه به امر مشترك همانا جان كلام در دمكراسى است. او بر اين باور است كه، اولاً، مسأله بر سر ساختن منافع مشترك است و اين‏كه شهروندان به ميزان هر چه بيشترى منافع مشترك را به مثابه امرى پُراهميت براى نظم اجتماعى به حساب آورند. ثانياً، دمكراسى با عادتهايى سروكار دارد كه ناشى از انطباق متقابل گروههاى اجتماعى هنگام برخورد با يكديگر در شرايط مختلف است:

    دمكراسى چيزى بيش از شكلى از حكومت است؛ دمكراسى در درجه نخست شيوه‏اى از زندگىِ به اشتراك درآمده، از تجربه متحدِ منتقل شده به يكديگر است. گسترش فضاى آن تعداد افرادى كه در علاقه مشتركى شركت مى‏جويند، بدان‏گونه كه هريك از آنان مى‏بايد كنش خويش را به كنش ديگران ارجاع دهد، و كنش ديگران را به مثابه معنابخش و جهت‏دهنده كنش خويش قلمداد كند، معادل با فرو ريختن موانعى است كه طبقه و نژاد و قلمرو ملّى بر پا داشته‏اند، و آدميان را از ادراك معناى فعاليتشان بازمى‏دارند. شمار و گونه‏گونى هرچه بيشتر اين نقاط پيوند، دال بر تنوع بيشتر انگيزشهايى است كه فرد مى‏بايد بدانها پاسخ دهد؛ در نتيجه، اين نقاط همچون معيارى براى تنوع كنش او خواهند بود. آنان رهايى نيروهايى را تضمين مى‏كنند كه، مادام كه محركهاى كنش به حوزه محدودى تعلق دارند، سركوب‏شده مى‏مانند؛ همان‏گونه كه در يك گروه ــ كه اختصاصى‏بودنش راه را بر علائق بسيارى مى‏بندد (ديويى، 1966، ص87).

    اين نگرش، كه ريشه در پراگماتيسم دارد، معنايى به دمكراسى مى‏بخشد بسيار متفاوت با دمكراسى رسمى كه به نظارت بر قدرت سياسى از سوى مردم وابسته است. ديويى، نظرات و تصميم‏گيريهاى روزمره و در مقياس كوچك، و پرورش يك منش جمع‏گرا را در كانون مى‏گذارد.

    انديشمند سياسى پاتنام (1993)، بر مبناى براهينى در همين راستا، پژوهشى درباره كارآمدى سياسى در مناطق مختلف ايتاليا ارائه مى‏دهد. بنا بر استدلال وى، شهروندان مى‏بايست روابط افقى را گسترش دهند تا «سرمايه اجتماعى» را بسازند (فيلد، 1998). روابط افقى نه بر سلسله‏مراتب بلكه بر برابرى مبتنى هستند. همكارى از طريق سلسله‏مراتب روابط عمودى خوانده مى‏شود. روابط افقى بنيادهاى آن تعهدى را از سوى شهروندان مى‏سازند كه بر كارآمدى حكومت موءثر واقع مى‏شود. بنا بر استدلال پاتنام، مبناى اين روح در بين شهروندان اعتماد متقابلى است كه هنگام همكارى ــ در گروههاى آوازخوانى، تيمهاى فوتبال، و انجمنهاى ديگر ــ در مردم شكل مى‏گيرد و عادتى مبنى بر هميارى متقابل در درون و بيرون گروه در آن وجود دارد. حال، چگونه مى‏توان محفلهاى مطالعه را به آن چشم‏اندازى كه ديويى و پاتنام تصوير مى‏كنند مرتبط ساخت؟

    شكى نيست كه محفلهاى مطالعه محلى براى ملاقات و انجام كارهاى مشترك است. در اين‏جا امكان بالقوه‏اى وجود دارد. اگر محفلهاى مطالعه، آن‏گونه كه همواره ادعا مى‏شود، فضاهايى غيرآمرانه‏اند، پس بايد امكانى براى ايجاد روابط افقى ارائه كنند. آيا شاهدى تجربى براى اين ادعا مى‏توان يافت؟ پژوهشهاى گوناگونى بر اين نكته تأكيد دارند كه «با هم بودن» مضمونى بسيار قوى در اذهان شركت‏كنندگان است. در مصاحبه‏هاى انجام‏شده در يك پژوهش كيفى درباره معنا و منظور از شركت در محفل مطالعه، «با هم بودن» يكى از مقوله‏هاى مورد پرسش بود و تمامى شركت‏كنندگان در مصاحبه آن را به عنوان يكى از دلايل شركت در محفل اظهار داشتند (آندرسون و ديگران، 1996). در بررسى سوِنسون (1996) كه در آن مصاحبه‏شوندگان مى‏بايست تنها يك گزينه را انتخاب كنند، 33 درصد انگيزه «ملاقات ديگران، با هم بودن» را به عنوان انگيزه شركت در محفل ذكر كردند. اين بدان‏معناست كه برقرارى روابط براى يك سوم از شركت‏كنندگان دليل اصلى شركت در محفل است.

    اين امر آشكارا نگرش جان ديويى مبنى بر ضرورت تلاش براى غلبه بر انزواى افراد را تأييد مى‏كند. شمار زنانى كه «با هم بودن» را به عنوان انگيزه اصلى شركت در محفل مطالعه ابراز مى‏دارند از شمار مردان بيشتر است (سوِنسون، 1996، ص62). با توجه به اين‏كه اكثريت بزرگى از شركت‏كنندگان را زنان تشكيل مى‏دهند، ارقام فوق موءيد اين نتيجه‏گيرى است كه محفلهاى مطالعه نقش ويژه‏اى را به عنوان محلى براى تعامل و در نتيجه ايجاد روابط، كه مى‏توان آنها را روابط افقى دانست، براى شركت‏كنندگان بازى مى‏كند. اين امر براى 10 درصد از مردم، كه شركت‏كنندگان هميشگى محفلها هستند، بسيار آشكارتر جلوه مى‏كند. بيش از نيمى از شركت‏كنندگان معلول، انگيزه اصلى خود را «با هم بودن» مى‏دانند (سوِنسون، 1996، ص63). به سادگى مى‏توان نتيجه گرفت كه اولويت داشتن اين انگيزه در برخى از موارد به دليل انزوا و تلاش براى غلبه بر آن است. اما، همان‏گونه كه از داده‏ها برمى‏آيد، شركت‏كنندگان در محفلها، در مقايسه با شهروند متوسط، فعاليت بيشترى در انجمنها از خود نشان مى‏دهند، و بنابراين عرصه‏هاى ديگرى، با امكانات همكارى از طريق روابط افقى، بر آنان گشوده است.

    پژوهش تجربى ديگرى (آندرسون و ديگران، 1996، صص191-185)، نوع روابط در محفلها را مورد تحليل و بحث قرار مى‏دهد. ويژگى اين رابطه «وظيفه‏مندى همراه با صميميت كنترل‏شده» است. حضور در يك محفل مطالعه معمولاً به معناى انتظاراتى براى ادامه روابط در خارج از محفل نيست؛ اين رابطه، رابطه‏اى است محدود. جنبه ديگر اين است كه فرد، مردم جديدى را ملاقات مى‏كند؛ مردمى كه گاه پيشينه‏ها و ارزشهايى را نمايندگى مى‏كنند متفاوت با آنچه كه او به طور معمول با آن در تعامل است. در اين‏جا نگرش ديويى به ذهن متبادر مى‏شود، مبنى بر اين‏كه ملاقات بين گروههاى اجتماعى به عادات نوينى مبتنى بر سازگارى متقابل منجر مى‏شود.

    يكى از شروط اساسى روابط در محفلها فقدان اجبار است؛ مشاركت داوطلبانه است. افزون بر اين، هيچ‏گونه امتحان يا ارزشيابى، كه مى‏تواند رابطه‏اى عمودى بين قضاوت‏كننده و قضاوت‏شونده برقرار كند، معمولاً در محفل مطالعه مطرح نيست. اين امر مبنايى است بر اين فرض كه روابط در مجموع افقى است، به هر حال، شيوه‏هاى آموزش در محفلها بسيار متنوع است و بى‏شك در محفلهاى بسيار، رهبر محفل نقش مسلط را ايفا مى‏كند. بدين‏ترتيب تنها پارى مى‏توان اطمينان داشت كه روابط در محفلها افقى است. با اين حال مى‏توان از جانب ديگر نتيجه گرفت كه محفلهاى مطالعه محل بسيار نامناسبى براى رشد روابط عمودى است. هيچ مبناى قدرتى در محفل وجود ندارد كه اساسى براى ايجاد يك سلسله‏مراتب ايجاد كند، تنها قدرت ارتباطى موجود است؛ اين قدرت نيز غالباً تحسين‏شده نيست، مگر آن‏كه در راستايى وظيفه‏مند باشد.

    اگر بتوانيم اين همه را به گونه‏اى با مفهوم پاتنام «روح شهروند» مرتبط سازيم، مى‏توانيم چنين فرض كنيم كه محفلهاى مطالعه، و نيز انجمنها و عرصه‏هاى غيررسمى روابط افقى، به پرورش چنان فضايل شهروندى يارى مى‏رسانند كه كارآمدى يك حكومت دمكراتيك را تقويت مى‏كند. در مقايسه با نظمهاى آموزشى ديگر، دلايلى براى اين باور هست كه محفلهاى مطالعه شرايط بسيار مناسبى براى ايجاد روابط برابر و مبتنى بر همكارى پديد مى‏آورند. اين امر، از آن‏جا كه سخن از يك پديده توده‏اى در ميان است، مى‏تواند نقش بسيار مهمى در بر داشته باشد، حتى اگر تمامى روابط افقى نباشند. به هر تقدير، از آن‏جا كه مشاركت در محفلها برابر نيست، اين تأثير تخفيف مى‏يابد و عمدتاً به كسانى كه در ژرفاهاى تاريك جامعه زندگى نمى‏كنند، محدود مى‏شود.

    3. تبادل‏نظر (Deliberation)
    ارتباط ميان شهروندان مضمونى است كه در انديشه معاصر در باب دمكراسى به تأكيد درآمده است. اصطلاحات گوناگونى ــ از جمله دمكراسى مبتنى بر تبادل نظر، گفتگو يا بحث (هابرماس، 1991؛ پترسون، 1998) ــ دالّ بر اين تأكيدگذارى‏اند. از جمله، اصطلاح دمكراسى ارتباطى نيز به كار گرفته شده است (آندرسون و ديگران، 1996، ص226). واژه «تبادل نظر» رساننده اين منظور است؛ يعنى اين‏كه شهروندان در ارتباط و دادوستد فكرى شركت مى‏جويند، و اين همانا جايى است كه آنان مى‏توانند براهين گوناگون را مورد غور و ارزيابى قرار دهند و از اين طريق براى اتخاذ موضع در مسائل گوناگون آمادگى بيشترى كسب كنند. اين شيوه تفكر تازگى ندارد. آلف آلبرگ، مدير يكى از مدارس عالى مردمى وابسته به جنبش كارگرى، نمونه مجسم يك روشنفكر آموزش مردمى، همين فكر را در يكى از كتابهايش در دهه 1930 بيان مى‏كند: «يك بحث واقعى مى‏بايست يك همكارى باشد»، همكارى‏اى كه در آن بتوان «به وارسى و روشن‏سازى يك پرسش اميدوار بود، كه مى‏بايد امكانات بيشترى براى موضعگيرى بر مبنايى موجه در اختيار گذارد» (آلبرگ، 1935، ص174). در يك پژوهش دولتى درباره آموزش مردمى بزرگسالان، كه در سال 1944 آغاز شد، مى‏توان نگرشى مشابه به دمكراسى را سراغ گرفت؛ يعنى اين بينش كه پيش‏فرض دمكراسى همانا وجود بحث دائمى حول مباحث موردعلاقه عمومى است، و اين‏كه شهروندان امكان شكل‏دهى به نظرات خويش را به طور مستقل در اختيار داشته باشند (ليندگرن، 1996، ص33).

    آن فرمولبنديهاى قديمى را مى‏توان در پرتو دمكراسى نوينى به فهم درآورد كه از سوى نگرشهاى تماميت‏خواهانه به مبارزه كشيده مى‏شوند ــ نگرشهايى كه بحث و تصميم‏گيرى بر مبناى استدلالهاى موجه نه تنها موردعلاقه‏شان نيست، بلكه منزجركننده به نظر مى‏رسد. در دوران ما، هم‏چنين مى‏توان براهين ارائه‏شده به سود تبادل‏نظر را از پس‏زمينه صنعت رسانه‏هاى عمومى ملاحظه كرد، يعنى آن‏جا كه نظرات و عقايد توسط قدرتهايى ساخته مى‏شوند كه مسلّماً به گونه‏اى دمكراتيك انتخاب نشده‏اند، بلكه بر سرمايه فراملّى، كه در رسانه‏ها سرمايه‏گذارى شده‏اند، تكيه دارند. با توجه به اين واقعيت، و نيز فعاليت گروههاى فشار، آشكار است كه ديدگاهها به كالاهايى تبديل مى‏شوند كه مى‏توانند توسط كسانى كه توانايى خريدشان را دارند ابتياع شوند. هدف، خير عمومى نيست، بلكه استفاده از امكانات عمومى است. اين نكته نيز خاطرنشان شده است كه در اين ميان جهان‏بينيهاى معينى سلطه يافته و نگرشهاى ديگر را در سايه قرار مى‏دهند. نمونه اخير همانا اقتصادگرايى است كه در دهه گذشته نگرش غالب بوده است. اين سلطه آن‏جا كه استدلالهاى اقتصادى تنها براهين موجه در بحث سياسى قلمداد مى‏شوند خود را مى‏نماياند. گفتمان مسلط فضاى اندكى براى تبادل نظر باقى مى‏گذارد (فوكو، 1993). برخى متذكر شده‏اند كه اين امر در اساس مبارزه‏اى براى تعيين دستور جلسه بحث سياسى است (پترسون و ديگران، 1998، ص96).

    هابرماس (1991) شرحى به دست مى‏دهد از اين‏كه چگونه جامعه مدنى به استعمار طرز تفكرى درمى‏آيد كه با نيروهاى نظامهايى همچون اقتصاد، كه كنش استراتژيك در آنها به هنجار تبديل شده است، سازگار شده‏اند. در نتيجه مردم حسِّ انديشيدن و كنش در جهت خير عمومى را از دست مى‏دهند. آنچه بر كنش حكم مى‏راند ديگر عادلانه و آبرومندانه بودن كنش يا ديدگاههاى اخلاقى از اين دست نيست، بلكه سودآورى آن است. حتى اگر اين سودآورى ستمگرانه به نظر رسد، يا در نهايت همگى زيان ببينند، انگاره‏هايى مانند همبستگى معناى خود را از دست مى‏دهند. مردم مى‏توانند براى مصون داشتن خويش در برابر اين گرايش به ارتباط و مبادله آراء بپردازند، و اين همان گاهى است كه مى‏توان بر امر صحيح براى انديشه و عمل تأمل كرد.

    آن‏جا كه تبادل نظر در كانون توجه است، ظاهراً محفلهاى مطالعه بهترين شكل آموزش را ارائه مى‏دهند: يك دمكراسى مبتنى بر تبادل نظر را مى‏توان دمكراسى محفل مطالعه‏اى نيز خواند. مسأله اين است كه الگوى تعامل در محفلهاى مطالعه روشن و يكدست نيست. آندرسون (1998) پژوهشى مبتنى بر مصاحبه با گردانندگان محفلها انجام داده است. اين پژوهش اطلاعات پُراهميتى درباره شيوه كار محفلها به دست مى‏دهد. طبق اين پژوهش، سه نوع محفل را مى‏توان از هم تميز داد: محفلهاى درسى، محفلهاى بحث، محفلهاى كار دستى. در اين محفلها مى‏توان درجات متفاوتى از امكان تبادل نظر را مشاهده كرد. صرف نظر از آنچه كه در زمان تنفس مى‏گذرد، به نظر مى‏رسد كه محفلِ درسى كمترين امكانات را براى تبادل نظر در اختيار مى‏گذارد. بنا بر نظر آندرسون، در محفل درسى، محتواى آموزشى همراه با مواد در نظر گرفته شده براى تدريس در كانون توجه جاى دارند. گرداننده محفل نقشى همانند يك معلم سنتى بر عهده دارد، همچون رهبر و كسى كه به سوءالات پاسخ مى‏گويد. از سوى ديگر، آنچه در محفل بحث مشاهده مى‏كنيم به تبادل نظر آزاد و فارغ از اجبار بسيار نزديك است. بحث، مطلب اصلى در اين‏گونه محفلهاست و رهبر محفل اساساً در حكم رئيس جلسه‏اى است كه به بحث سازمان مى‏دهد. به نظر مى‏رسد كه شركت‏كنندگان خود مسئوليت تعيين محتوا را در دست دارند، حتى زمانى كه بحث حول متون مورد مطالعه انجام مى‏شود. اين همان نوع محفلى است كه دمكراسى محفل مطالعه‏اى را نمايندگى مى‏كند.

    نوع سوم، يعنى محفل كار دستى، چيزى ديگر وراى گفتگو ــ يعنى يك فعاليت عملى ــ را در دستور قرار مى‏دهد. اين به معناى فردى بودن آهنگ كار است، و گرداننده محفل، كه غالباً در آن كار متخصص است، بيشتر نقش مشاور را بر عهده دارد. در محفل كار دستى، ارتباط و تبادل نظر در كانون جاى ندارد، و در نتيجه در مقايسه با فعاليت اصلى در حاشيه است.

    اگر بر مبناى نوع فعاليتهاى اصلى در محفلها نتيجه‏گيرى كنيم، مى‏توانيم گفت كه دمكراسىِ تبادل نظرانه مى‏تواند تنها در مورد محفل بحث مناسبت داشته باشد.

    حال، در واقع شواهدى حاكى از ناپختگى اين نتيجه‏گيرى در دست است. يك پروژه مطالعاتى در مورد شمارى «محفل بافندگى» شواهدى به دست مى‏دهد دال بر اين‏كه اين محفلها عملكردى همچون عرصه‏هاى ارتباطى براى شركت‏كنندگان، در اين مورد زنان، داشته‏اند (والدِن، 1994). داده‏هاى مبتنى بر مشاهده نشان مى‏دهند كه فعاليت ارتباطى به موازات انجام كار دستى صورت مى‏پذيرد. طبق آن مشاهدات، كارِ دستى در جاى نخست، گفتگو درباره خانواده و فعاليتهاى خانگى در جاى دوم، و بالأخره تفسيرهايى درباره جامعه در مقام سوم قرار مى‏گرفتند. گفتگوها حول سياست، در معناى محدود كلمه، دور نمى‏زدند؛ اما، در بافت تجربيات روزمره ريشه داشتند. مضمون گفتگوها عبارت بودند از : تاريخچه زندگىِ شركت‏كنندگان در محفل، بيمه بيكارى، مخارج مسكن، كيفيت سيستم بهدارى، يا بى‏كفايتى شهردارى. به نظر مى‏رسد كه آنان تقريباً درباره تمامى مباحث عمده گفتمان سياسى گفتگو مى‏كردند، با اين ويژگى كه موضوع گفتگو مستقيماً با مسائل محلّى يا تجربيات شخصى‏شان مرتبط بود. در اين‏جا ايده هابرماس مبنى بر عقلانيتى مبتنى بر زيست ـ جهان به ذهن متبادر مى‏شود (والدن، 1994، ص111). اما در عين حال، ساخته‏هايى كه از رسانه‏هاى عمومى سرچشمه مى‏گرفتند، به وضوح قابل مشاهده بودند.

    اهميت اين يافته‏ها آشكار است، چرا كه از نتيجه‏گيريهاى عجولانه جلوگيرى مى‏كنند. جذابيت اين يافته‏ها به ويژه از اين جهت است كه ما را بدين [ مطلب ] كه تبادل‏نظر با توانايى سياسى چه بيانهاى گوناگونى مى‏تواند داشته باشد آگاه مى‏كنند. اگر بخواهيم از موضعى انتقادى برخورد كنيم مى‏توانيم پرسيد كه آيا ارتباط و مراوده‏گونگى تبادل نظر، يا بنا بر فرمولبندى آلبرگ كه پيشتر ذكر شد، «وارسى و روشن‏سازى يك پرسش است كه مى‏بايد امكانات بيشترى براى موضعگيرى بر مبنايى موجه در اختيار بگذارد؟» طرح اين پرسش هم‏چنين به معناى ناروشن بودن اين نكته است كه شركت‏كنندگان در محفلها در جستجوى يافتن ديدگاهى معطوف به خير عمومى باشند. هيچ نشانه آشكارى كه براى پرسشهاى فوق پاسخ ارائه دهد و پيوند مستقيمى با نظريه‏هاى دمكراسى تبادل نظرى برقرار كند در دست نيست.

    در محفلهاى از نوع ديگر مى‏توان از محتواى فعاليتشان دريافت كه ارتباط و مراوده ميان شركت‏كنندگان مى‏بايست پيوندى از نوع مذكور به دست دهد. از جمله محفلهايى كه در بافت انجمنها تشكيل مى‏شوند يا، دست‏كم، آنهايى كه محتوايشان پيوند آشكارى با موضوعات سياسى دارد. به عنوان نمونه، آنهايى كه تحت عنوان محفلهاى علوم اجتماعى دسته‏بندى مى‏شوند مى‏بايست چنين توانى داشته باشند. شكلى موجود در رابطه با اين فرضيات همانا كيفيت نازل داده‏هاست. مبناى اين محفلها عناوين يا معيارهاى بسيار كلى و خام است. كتاب جامعه محفل مطالعه (آندرسون و ديگران، 1996) نمونه‏هايى از چگونگى شكل‏گيرى ديدگاهها ارائه مى‏دهد. يكى از شركت‏كنندگان كه از طريق اتحاديه در محفل شركت كرده است، بر اهميت بحث آزاد در جمعى متشكل از نمايندگان بخشهاى مختلف جامعه، غير از آنچه خود او بدان تعلق دارد، تأكيد مى‏ورزد. با اين همه، در مصاحبه‏هاى انجام شده، نشانه‏هاى زيادى از نقاط پيوند با دمكراسى تبادل نظرى نمى‏توان يافت. به نظر مى‏رسد كه دمكراسى، مضمونى مسكوت در نظرات بيان شده از سوى شركت‏كنندگان درباره معانى ضمنى شركت در يك محفل مطالعه است.

    هارتمان (در مطالعه در انجمنها، 1996) گزارشى ارائه مى‏دهد از تحقيق درباره چهار محفل كه جزئى از فعاليتهاى انجمنها را تشكيل مى‏دهند. اين گزارش امكان يك بازبينى نزديكتر از مواردى را به دست مى‏دهد كه مى‏توان به وجود تبادل نظر در آنها اميدوار بود. صرف‏نظر از يك مورد، هيچ نشانه‏اى از پيوندى آشكار با تبادل‏نظرهايى كه بر شكل‏گيرى ديدگاه يا كنش متمركز باشد، در اين محفلها نمى‏توان سراغ گرفت. مورد استثنايى، يك انجمن تاريخ محلى، محفل بحثى بود كه در آن خودآموزى در كانون توجه بود، اما تصميمهايى عملى نيز در آن اتخاذ مى‏شد. موضوع موردعلاقه محفل كاملاً در ارتباط با محيط محلى بود.

    نتيجه اين‏كه احتمالاً تبادل‏نظرها عموميت دارند، اما شواهدى قاطع از گفتمانى كه نشانگر چگونگى شكل‏گيرى ديدگاهها باشد (معيار آلبرگ) در دست نيست. مسأله ديگر فقدان شواهدى عينى است حاكى از آن‏كه شركت‏كنندگان در محفلها ديدگاههاى خود را بر زمينه زيست ـ جهانشان شكل مى‏دهند؛ هم‏چنين به نظر نمى‏رسد كه بحثهاى آنان در راستاى عقلانيت ابزارى باشد (معيار هابرماس). با توجه به فقدان شواهد به دشوارى مى‏توان گفت كه آيا ديدگاهها به گونه‏اى مستقل شكل مى‏گيرند يا از بين آنچه كه رسانه‏ها عرضه مى‏كنند، انتخاب مى‏شوند (استدلال مبنى بر كنترل دستور جلسه ــ ميشل فوكو). يكى از مشكلات موجود در اين پژوهشها اين است كه مصاحبه‏شوندگان به دمكراسى به عنوان يك هدف نمى‏نگرند، يعنى آنان براى «انجام دمكراسى» در محفل شركت نمى‏كنند. بلكه، اين امر در پس‏زمينه موضوع يا فعاليتى كه مدّ نظر آنان است قرار مى‏گيرد. مشكل ديگر نازل بودن شناخت شركت‏كنندگان از گفمان دمكراسى است، و اين بدان‏معناست كه آنان در تشخيص جنبه‏هايى از فعاليتهاى محفل مطالعه كه مى‏توانند از نظر پرسشهاى مطروحه براى ما پُر اهميت باشند، با دشواريهايى مواجه‏اند. و آخرين مسأله، كه براى هر كسى مطرح است، مشكلات موجود در دسته‏بندى علت و معلول در مورد رابطه بين فعاليتهاى محفل مطالعه، بحثهاى جارى در آن، ديدگاههاى شكل يافته و بالأخره فعاليت سياسى و تأثيرگذارىِ برآمده از آن است. امور زندگى روزمره معمولاً در هم بافته و پيچيده‏تر از آن‏اند كه بتوان از هم جدايشان كرد.

    4. دانش
    «دانش قدرت است.» سرچشمه اين عبارت را مى‏توان تا فرانسيس بيكن، در پايان سده شانزدهم دنبال كرد (هولم، 1976). اين گفته به رابطه‏اى بين دمكراسى و دانش اشاره مى‏كند. دانش عاملى تعيين‏كننده براى تأثيرگذارى بر جامعه است، اما به نظر مى‏رسد كه دانش هم‏چنين مى‏تواند پشتيبانى باشد براى مشروعيت بخشيدن به دمكراسى. «كسب آموزش، از جمله، با حمايت از ارزشهايى از قبيل روادارى (در مقابل نژادپرستى) و آزادى و برابرى (در مقابل اقتدارگرايى و سلسله‏مراتب)، و نيز مشاركت سياسى (شركت در انتخابات، مبارزه سياسى، عضويت و مشاركت در انجمنهاى مدنى) در پيوند است» (فريزر، 1999، ص9). از سوى ديگر، كسانى كه از طريق انتخابات در قدرت قرار گرفته‏اند مى‏بايد، به منظور استفاده از موقعيتشان در جهت خدمت به شهروندان، صاحب دانش باشند. چگونگى ارتباط انواع متفاوت دانش با دمكراسى، به هر حال موضوعى پيچيده است. دمكراسى، همان‏طور كه هم‏اينك خاطرنشان شد، عموماً در پيوند با جنبش روشنگرى قرار داده شده است. به يارى عقلانيت و دانش علمى مى‏توان با اسطوره‏ها و خرافات، كه اين‏چنين موءثر مورد استفاده نازيها، به عنوان نمونه، قرار مى‏گيرند، به مبارزه برخاست (آلبرگ، 1935). بيش از دو سده پيش، كانت بينشى سياسى از روشنگرى درباره به كارگيرى دانش فردى در شكل بخشيدن به نظرات فرمولبندى كرد (1989، ص27).

    آشكار است كه كانت نوع ويژه‏اى از دانش را مدّ نظر داشت؛ دانشى كه در شكل‏بخشى نظرات، اتخاذ ديدگاهى در مسائل زندگى، به ويژه مسائل جامعه، به كار مى‏آيد. دمكراسى مطلبى است در باب سرپيچى از قبول اطاعت. در اين‏جا بينشى از خودگردانى مطرح است، دانشى مستقل كه فرد را از ساختارهاى قدرت كه بر آمريت و سلسله‏مراتب مبتنى هستند مستقل سازد. آموزش مردمى بزرگسالان، به طور رسمى، داراى استقلالى است كه شرايط مشاركت آزاد و داوطلبانه را فراهم مى‏كند. دولت درباره محتواى آموزش تصميمى اتخاذ نمى‏كند، يعنى تصميم‏گيرى در مورد دانشى كه مهم تلقى مى‏شود بدون مشورت با دولت صورت مى‏گيرد. آموزش مردمى بزرگسالان مجاز به فعاليت سوداگرانه نيست، يعنى توسط كارفرمايان اداره نمى‏شود. هيچ‏كس نمى‏تواند فردى را مجبور به شركت كند. اين آموزش «آزاد و داوطلبانه» است.

    مفهوم «خود آموزى» در اين بافت بسيار جالب توجه است. اين مفهوم بر خودگردانىِ جنبشها و محفلها تأكيد داشته و، در نتيجه، چونان نگرشى به آموزش كه به جامعه مدنى تعلق دارد جلوه مى‏كند. به گفته آرويدسون «جوهر اين مفهوم آن است كه ابتكار عمل از كجا مى‏آيد و چه كسى بر محتوا و اشكال آموزش نظارت دارد. پيشوند "خود" در مفهوم خود آموزى وجه تعيين‏كننده معناى آن است» (آرويدسون، 1996، ص10). اُسكار اولسون عبارت ديگرى را، كه تقريباً همين معنا را افاده مى‏كند، به كار مى‏گيرد: «آموزش براى مردم و از طريق مردم.» ارتباط اين ايده با دمكراسى آشكار است. اولسون از اين سخن آبراهام لينكلن الهام گرفته است كه مى‏گويد: «دمكراسى يعنى حكومت تمامى مردم، توسط تمامى مردم، براى تمامى مردم» (هولم، 1976). معقول به نظر مى‏رسد كه خود آموزى و جامعه مدنى را در پيوند با يكديگر ببينيم. مى‏توان خود آموزى را، در بيان اشكال آموزشى موجود، آموزشى به موازات دمكراسى و جامعه مدنى دانست. در اين شيوه آموزش فرض بر آن است كه نظارت بر آموزش در اختيار شركت‏كنندگان، و نه گروهى از نخبگان، قرار دارد. فلسفه پشتوانه محفلهاى مطالعه متضمن اين امكان است كه شركت‏كنندگان در محفل دانش خويش را مى‏آفرينند و در نتيجه در حوزه‏هايى صاحب دانايى هستند كه خود با اهميت قلمداد مى‏كنند.

    اگر به شواهد تجربى درباره سطح معلومات جمعيت بزرگسال سوئد نگاهى بيندازيم، منابع معدودى براى كسب برخى اشارات در اختيار خواهيم داشت. نخست، به نظر مى‏رسد كه بزرگسالان سوئد آمادگى بسيارى براى آموختن دارند. در بررسى نسبتاً پيچيده‏اى كه درباره ميزان فهم مطالعه، مبتنى بر آزمونهايى در گروههاى نمونه در شمارى از كشورهاى پيشرفته صنعتى انجام شد، بزرگسالان سوئد در رتبه نخست جاى گرفتند؛ به اين ترتيب كه هم بيشترين شمار از افراد با بالاترين درجه عملكرد را صاحب بودند، و هم شمار كسانى كه پايين‏ترين عملكرد را داشتند در ميانشان اندك بود ( 1995 Canada, Statistics and DECD ). اين امر دال بر آن است كه كشورهاى ديگرى كه از نظر اقتصادى، برحسب توليد ناخالص ملى، در رديف سوئد يا بالاتر از آن‏اند، از جنبه مذكور در سطح پايين‏ترى قرار دارند.

    در پژوهشى ديگر، كه توجه بيشترى به دانش براى دمكراسى داشت، دگرگونى در دانسته‏هاى شهروندان درباره سياست و نيز كارآمديهاى آنان براى كنش به عنوان يك شهروند در 20 سال گذشته مورد تحقيق قرار گرفت. نتايج تحقيق حاكى از آن بود كه مقدار دانسته‏ها افزايش يافته، اما فعاليتهاى مبتنى بر كارآمديهاى شهروندى نابرابر بوده است (پترسون و ديگران، 1998).

    شركت‏كنندگان در محفلهاى مطالعه بر «يادگيرى» به عنوان بخش مهمى از فعاليت محفل تأكيد مى‏گذارند: «يادگيرى» يكى از مقولات اصلى در پژوهش كيفى آندرسون و همكارانش (1996، ص68) است. در پژوهش كمّى سوِنسون (1996، ص62) اكثريت بزرگى از شركت‏كنندگان در همين راستا مى‏انديشند و بر اين باورند كه شركت در محفل مطالعه دانشى مفيد در اختيارشان مى‏گذارد.

    از چشم‏انداز شركت‏كنندگان، محفلهاى مطالعه به افزايش دانش مردم يارى مى‏رسانند. از جنبه دمكراسى مى‏توان پذيرفت كه اين امر نشانه‏اى از افزايش قدرت شهروندان به طور كلى است. اما، كماكان فهم دقيقى از اهميت دانش كسب شده در محفلهاى مطالعه براى اتخاذ ديدگاهها و كنش دمكراتيك در دست نيست. چه نوع دانشى در ارتباط با كنش معطوف به دگرگونى اجتماعى داراى اهميت است؟ روشنگرى كارآمد در محفلها چيست؟ ما فاقد بينشهاى مبتنى بر پژوهش علمى در اين باره هستيم. اين‏جا مسأله صرفاً بر سر كمبود پژوهش نيست، بلكه هم‏چنين مشكلات پژوهش درباره چنين پرسشهايى مطرح است.

    اگر نمى‏توانيم درباره شواهد تجربى محفلهاى مطالعه و يارى آنها به گسترش دانشى مفيد براى شهروندان سخنى قاطع اظهار كنيم، با اين حال مى‏توان از محفلها به مثابه يك نيروى بالقوه بحث كرد. از منظرى بين‏المللى، به نظر مى‏رسد كه نهاد محفل مطالعه در جامعه سوئد موردى استثنايى است كه گونه متفاوتى از امكان مطلع ساختن خويش از موضوعات پُراهميت سياسى را در اختيار شهروندان قرار مى‏دهد. اين نهاد مشروعيت خويش را بر اين مبنا جستجو مى‏كند، و در عمل نيز براى سازماندهىِ موقعيتهاى آموزشى كه به افرادى با چنين علايقى معطوف‏اند، آمادگى فراوانى از خود نشان مى‏دهد. اما به نظر مى‏رسد كه علاقه‏مندىِ سازمان‏دهندگان محلى محفلها براى پيشبرد صريح اين هدف بيشتر از شركت‏كنندگان باشد (ليندگرن، 1996). به هر رو، اين نهاد به مثابه امكانى براى جامعه مدنى پُراهميت خواهد بود. محفلهاى مطالعه، آن‏گاه كه موضوعات مهمى در دستور قرار مى‏گيرند، به ابزارى سازمانى بدل مى‏شود براى يادگيرى بيشتر در جهت شكل‏دهى به نظراتى كه، به درجات متفاوت، به كنش منجر خواهد شد. تاريخچه محفلهاى مطالعه به ما مى‏آموزد كه اين محفلها، در مقاطعى كه وجود جامعه مدنى امرى حياتى بوده است، نقش سياسى پُراهميتى ايفا كرده‏اند.

    به نظر مى‏رسد كه گرايش عمومى در بسيارى از كشورها در جهت محدود كردن دامنه آموزش بزرگسالان به مهارتهاى شغلى و تخصصى يا آموزش پايه است. چنين گرايشى را مى‏توان از جمله در سوئد، در گفتمان مربوط به آموزش، اسناد سياسى و نيز رسانه‏هاى عمومى مشاهده كرد، اما، هنوز به نابودى نهاد آموزش مردمى بزرگسالان منجر نشده است. در اين بينش تنگ‏نظرانه از آموزش، روشنگرى در معناى كانتى آن از صحنه بيرون مى‏شود. در نتيجه امكانى براى بزرگسالان براى يادگيرى از طريق نهادى آموزشى به منظور اتخاذ ديدگاه درباره موضوعات اجتماعى باقى نمى‏ماند. كاهش حجم فعاليت در نهادهاى مشابه آموزش مردمى در سطح بين‏المللى را مى‏توان همچون عاملى در تضعيف جدّى جامعه مدنى در آن كشورها تلقى كرد. اين به معناى كاهش توان و شادابى دمكراسى است ــ امرى كه گاه به مثابه بخشى از گرايش سياست‏زدايىِ جامعه آشكارا مشروعيت مى‏يابد. اين گرايش بر آموزش و تعليمى كه از سوى كارفرماها و دولت كنترل مى‏شود تأكيد دارد. بين اين گرايش و بينش اسكار اولسون مبنى بر «آموزش براى مردم و از طريق مردم» فاصله‏اى بعيد وجود دارد.

    5. تنوع
    ظهور تحولات بنيادى در جامعه معاصر مضمون بحثهاى پُرشورى ميان نظريه‏پردازان اجتماعى در دهه‏هاى اخير بوده است. بسيارى از آنان چنين استدلال مى‏كنند كه جوامع ثروتمندتر جهان در معرض تحولى كيفى به جامعه‏اى از گونه‏اى نوين هستند. اسامى گوناگونى ــ پسين يا پسامدرن ــ براى ناميدن اين جامعه به كار گرفته شده‏اند. برخى از ويژگيهاى عمومى اين جامعه، كه غالباً مورد تأكيد قرار مى‏گيرند، از اين قرارند: جهانى شدن اقتصاد و فرهنگ، كه در آن وجه جهانى و وجه محلى به شدّت تداخل مى‏كنند، و اين تحولى است مبنى بر اين‏كه عادات زندگى در ارتباط هر چه كمترى با توليد و رابطه بيشتر با مصرف قرار مى‏گيرند؛ فرو ريختن هويتهاى جمعى و فردى شدن هويت (گيدنز، 1991؛ اوشر، برايانت و جانستون، 1997). اين جامعه در حال ظهور از امنيت كمترى برخودار است، و يكى از دلايل آن تضعيف دولت رفاه، به ويژه با جهانى شدن اقتصاد است، بدان‏معنا كه دولتها مى‏بايد خود را با منافع سرمايه جهانى منطبق سازند (كاستلز، 1996؛ والترز، 1997). جنبه ديگر كاهش امنيت بازار كارِ انعطاف‏پذير و سريعاً دگرگون‏شونده است.

    وجه ديگر اين جامعه نوين از ميان رفتن مرزهاست: مرز بين كار و اوقات فراغت (به عنوان نمونه، كار از راه دور)، امر خصوصى و امر سياسى، هويتهاى جنسى در امور خانه‏دارى)، و نيز مرز بين جامعه مدنى و دولت. مرزبنديهاى كهن، به ويژه در مورد هويتها از ميان رفته‏اند ــ جنسيت، نژاد، فرهنگ، مليّت و طبقات موانعى اجتماعى تلقى مى‏شوند كه بر تركيبهاى پيچيده‏تر و آفرينش فعال هويتها پرده مى‏افكنند. يكى از ملاحظاتى كه در اين رابطه مى‏توان ارائه كرد اين است كه اين همه چيزى كاملاً نوين به نظر نمى‏رسد. اين تحولات را مى‏توان بيشتر به مثابه دگرگونى در چشم‏انداز قلمداد كرد تا توصيفى از جامعه‏اى نوين. يكى از ايده‏هاى مطرح آن است كه افراد هويت خويش را از طريق گزينش يك شيوه زندگى، كه غالباً در الگوهاى مصرف و عقايد و غيره بيان مى‏شود، شكل مى‏دهند. آنان بدين‏ترتيب زندگى‏نامه خود را خلق مى‏كنند (آلهايت، 1994). جامعه، در اين تصوير، پديده‏اى همگن و متحدالشكل نيست، بلكه نامتجانس و چندبُعدى است (كواله، 1997).

    اين عدم تجانس از چشم‏انداز دمكراسى بسيار جالب توجه است، چرا كه گرايش موجود در برخى از نظريه‏هاى دمكراسى را به چالش مى‏خواند؛ يعنى باور به وجود عقلانيتى جهانشمول كه مثال نهايى حقيقتى جهانشمول را، كه تمامى انواع مرزبنديها را در هم مى‏نوردد، تشكيل مى‏دهد. بنا بر گزينه متقابل، هيچ حقيقت جهانشمول يا تصميمى «صحيح» در كار نيست. بدين‏ترتيب دمكراسى عبارت از راههاى صلح‏جويانه براى منافع و جهان‏بينيهاى متعارض است؛ يا به بيان ديگر، مذاكرات و سازشها ميان تكثّرى از گروهها در اجتماعى كه نمايندگان خويش را انتخاب كرده است. وجود امكانات براى بسط تنوعى از نظرات و تشكيل سازمانهايى مبتنى بر اين تنوع از ملزومات اين دمكراسى است (جانستن، 1999، ص183). اصطلاح «شهروندى پلوراليستى» را به كار مى‏گيرد، كه حاوى تنوع و پلوراليسم فرهنگى است. در اين‏جا با نوعى ناسازه مواجهيم. تمجيد از نگرش خاص‏گرا (particularistic) خود بر برخى ارزشهاى جهانشمول مبتنى است: از جمله پذيرش و احترام به تنوع، و نيز ارزش برابر تمامى افراد، صرف‏نظر از اين‏كه به كدام گروه تعلق دارند.

    مفهوم «سياست بازشناسى» با هدف مشابهى ــ يعنى پاسخگويى به چالشهاى ناشى از عدم تجانس ــ بسط يافته است (نوژن، 1995). «بازشناسى» واژه‏اى است كه در اصل از سوى هگل به كار گرفته شده است. نكته مورد نظر اين است كه فرد موظف به بازشناسى و احترام به ديگرى است تا مورد بازشناسى و احترام قرار گيرد. عدم بازشناسى بدان منجر خواهد شد كه هر دو طرف در اين ميانه بازنده شوند. سياست بازشناسى مى‏تواند، در بافت يك جامعه پلوراليستى، هدف عمده‏اى را تشكيل دهد. نمونه‏اى مشخص عبارت است از آفريقاى جنوبى و سياست «آشتى دوباره» كه اصل راهنماى (قويّاً مرتبط با ماندلا) در دوران پس از جدايى نژادى بوده است. اصل بنيادى در اين‏جا، در همسويى با «بازشناسى»، نه سركوب اقليت، بلكه پذيرش آن بوده است. گزينه ديگر مى‏توانست انتقام‏جويى از اقليتى باشد كه سركوبى چنان گسترده را در مورد اكثريت مردم اعمال كرده بود. عواقب سياستهاى مبتنى بر عدم بازشناسى را مى‏توان، به عنوان نمونه، در بوسنى و كوسوو، تيمور شرقى و ليبريا مشاهده كرد.

    نبود هويتهاى سنتى كه پيشتر در چارچوب جنبشهاى مردمى شكل مى‏گرفتند، امرى است كه هم نگرشهاى مشترك به جامعه مدنى و هم بافتهاى محفلهاى مطالعه را به چالش مى‏خواند. سنت محفل مطالعه در دوران قديم پيوندى تنگاتنگ با هويتهاى جمعىِ سنتى داشت. حال، ماهيت آموزش مردمى و داوطلبانه در جامعه‏اى كه هويتها در آن به حال شناور بوده و در حال ساخته شدن و باز ساخته شدن هستند، چه مى‏تواند باشد؟ چنين چالشى از سوى آنانى كه در جامعه به حاشيه رانده شده‏اند به ميان كشيده مى‏شود ــ و اينان همان كسانى هستند كه در جامعه مدنى نيز در حاشيه قرار گرفته‏اند. يك مبناى ارزشى دمكراتيك ما را به مبارزه با اين به حاشيه‏راندگى فرامى‏خواند؛ يعنى، مى‏بايست با فقدان سرمايه اقتصادى و اجتماعى، با انقياد و فقدان خودگردانى به مثابه عواقب بيكارى و دريافت كمك هزينه از جامعه، مبارزه كرد (جانستون، 1998).

    چالشى كه وجود تنوع در جامعه در برابر محفلهاى مطالعه قرار مى‏دهد همانا تقويت شبكه‏هاى اجتماعى اين گروه و افزودن بر امكاناتشان براى ساختن هويتهاى فرهنگى به طريقى است كه به جدايى بيشتر آنان از جامعه منجر نشود. جنبه ديگرى از تلاقيهاى موجود بين دمكراسى و تنوع آن است كه امكاناتى براى شكل بخشى به تنوعى از هويتها در اختيار شهروندان قرار گيرد، آنچنان كه از به حاشيه‏راندگى اجتناب شود. اين به معناى فهم ژرفترى از مفهوم ارزش برابر افراد است. جامعه معاصر بى‏ترديد از برخى جهات نامتجانس است ــ گاه اصطلاح چندفرهنگى در اين مورد به كار گرفته مى‏شود. اما بحث نه بر سر فرهنگ در معناى سنتى آن، بلكه در رابطه با افراد و گروههايى است كه شيوه زندگى خاص خود را انتخاب مى‏كنند و هويتهاى خويش را مى‏آفرينند. بدين‏ترتيب شمار گروه‏بنديها بسيار است، از جمله گروه‏بندى بر مبناى سليقه موسيقى، زبان، طبقه، گرايش جنسى، گرايش سياسى. در بيشتر موارد، هويتها بر تركيبى از اين عناصر مبتنى هستند؛ امرى كه مى‏تواند مايه مجادله دانشمندان علوم اجتماعى در رابطه با پرسش اساسى بودن يا روبنايى بودن اين يا آن عنصر باشد. بدين‏ترتيب، مرزبنديها ناروشن هستند. چالشِ پيش روى دمكراسى همانا پذيرش اين تنوع و مقابله با طرد اجتماعى افراد و گروهها بر مبناى تفاوتهاست، يعنى دفاع از اين ايده كه همگى داراى ارزش برابرند.

    در اين‏جا وادار به ورود به مباحثه درباره عام‏گرايى و خاص‏گرايى مى‏شويم. آشكار است كه گرايشهاى «ايدئولوژيك» پسامدرنيستى بر تمجيد از تنوع و تكثرى از هويتهاى انعطاف‏پذير ــ يعنى يك آرمان جهان‏وطنى ــ استوارند. به ويژه تقسيم‏بنديهاى كهنه ــ مبتنى بر نژاد، مليت، طبقه، جنسيت و فرهنگ ــ فاقد مشروعيت اعلام مى‏شود؛ چرا كه تركيب، آميختگى، و فقدان مرزهاى صريح امورى بديهى جلوه مى‏كنند. آن مرزبنديها در واقع برساخته‏هاى اجتماعى و غالباً سركوب‏گرانه‏اند، چرا كه بر انگاره خلوص بنا شده‏اند. گويى سخن از هويتهاى جوهرين در ميان است (عثمان، 1999).

    در نتيجه شاهد برساخته‏هايى از قبيل يك سوئدى واقعى، يك كارگر واقعى، يك زن واقعى و يك كولى واقعى هستيم. اين برساخته‏ها، از آن‏جا كه تمهيداتى بلاغى با تأثيرى نيرومندند، از اهميت برخوردارند. اما نكته در آن است كه اينها همگى ساختگى‏اند. هويتها در حالتى از سياليّت دائمى به سر مى‏برند؛ نژادهاى مختلف با هدف جداسازى براى استثمار برساخته‏شده‏اند (به عنوان نمونه آپارتهايد) و هويتهاى ملى با هدف سلطه و مقاومت در بازى قدرت (به عنوان نمونه در بالكان)؛ و هويتهاى جنسى چونان عواملى محدودكننده براى مردان و زنان عمل مى‏كنند. گزينه متقابلِ اين نوع جوهرباورى همانا تجليل از آميختگى، تركيبها و مرزهاى ناروشن است. اين نيز انتقادى است از يكدستى و يگانه كردن چشم‏اندازها ــ يعنى روايات اعظم، صرف‏نظر از آن‏كه بر چه مبنايى ساخته شده باشند. تنوع، در چشم‏اندازى دمكراتيك مى‏بايد هم‏چنين متضمن تركيب متناقضِ احترام به فرد (خاص) به مثابه ارزشى جهانشمول باشد.

    حال، محفلهاى موجود چگونه با موضوع تنوع برخورد مى‏كنند؟ در واقع بايد گفت رابطه اين دو بسيار رضايت‏بخش است. هرگونه مقايسه‏اى با ساير نهادهاى آموزشى حاكى از آن است كه محفلها از تنوع بيشترى برخوردارند (لارسون، 1998). همان‏طور كه اشاره كرديم، تنوع در محفلها از نظر محتوا، و گونه‏گونگى فعاليتها در پيوند با هرگونه علاقه و هدف بسيار زياد است. به سادگى مى‏توان گونه‏هاى نوينى از محتوا را در راستاى واحدى به كار گرفت؛ اين امر با ارائه فضاهاى يادگيرى به خلق هويتهاى نوين يارى مى‏رساند. نمونه‏اى از اين دست مى‏تواند عرصه موسيقى باشد؛ علاقه‏مندان به موسيقى مى‏توانند در هريك از انواع گوناگون آن ــ از راك و جاز گرفته تا موسيقى مردمى و اشكال مدرن ــ بدون هيچ‏گونه محدوديت فعاليت كنند. نمونه ديگر محفلهايى است كه محتواى فعاليتشان بر علائق گروههاى اجتماعى مبتنى است، مانند اتحاديه‏ها، مهاجران از كشورهايى معين، سازمانهاى سياسى و نيز باشگاههاى ورزشى، كه مى‏توانند در راستاى علايقشان «برنامه‏هاى آموزشى» خود را به اجرا درآورند. در محفلها، برخلاف نظام مدارس عمومى، موضع بى‏طرفانه نسبت به نگرشهاى سياسى و مذهبى در محتواى مطالعه امرى اجبارى نيست. بدين‏ترتيب نوعى بازشناسى «ساختارى» از «ديگرى» در اين‏جا موجود است. عدم وجود يكدستى در محفلهاى مطالعه، فضايى براى شكوفايىِ گوناگونى و تنوع ايجاد مى‏كند.

    از منظرى ديگر، تنوع در ميان شركت‏كنندگان محفلها نيز بسيار گسترده است. تمامى گروههاى سنّى در محفلها شركت دارند؛ «آموزش مردمى بزرگسالان» در واقع معادل رسايى در اين رابطه نيست، چرا كه بسيارى از كودكان نيز در محفلها شركت مى‏جويند. در آن سوى طيف، ميزان شركت اشخاص مسن و حتى كهنسال بسيار بالاست ــ و اين در حالى است كه اكثر نهادهاى آموزشى، حتى آنهايى كه به آموزش بزرگسالان اشتغال دارند، طيف سنّى بسيار محدودى را در بر مى‏گيرند. بيكاران از محفلهاى مطالعه حذف نمى‏شوند؛ و نيز در مورد كسانى كه فاقد صلاحيت تحصيل، چه رسمى و چه واقعى، هستند هيچ‏گونه حذفى صورت نمى‏گيرد.

    اگر بتوان درباره نظام محفل مطالعه چيزى گفت، اين است كه اين نهاد بسيار آنارشيستى است. سرچشمه اين خصوصيت را به دشوارى مى‏توان مشخص كرد، اما چند عامل را مى‏توان برشمرد. نخست اين‏كه هيچ برنامه آموزشى عمومى يا قواعد روشنى براى فعاليتهايى كه به يارانه دولتى وابسته‏اند وجود ندارد، على‏رغم اين واقعيت كه حجم اين يارانه بسيار قابل ملاحظه است. دوم اين‏كه يازده انجمن كشورى مستقل، كه همگى شعبه‏هاى محلىِ كم‏وبيش مستقلى دارند، براى اين فعاليتها تصميم مى‏گيرند. مضافاً اين‏كه، اين يازده انجمن به شمار بزرگى از جمعيتها و سازمانها وابسته‏اند ــ انجمنهاى مطالعه در واقع به آن سازمانها و جمعيتها متعلق‏اند، تا جايى كه آنها مبانى رسمى انتخاب هيأت‏مديره و غيره را در انجمنهاى مطالعه تعيين مى‏كنند. با اين حال جنبه ديگرى هست كه مى‏توان از محفلهاى مطالعه به مثابه يك نهاد سخن گفت؛ اين جنبه وجود يك دستگاه ادارى با كارمندان نسبتاً كارآمد است. تلاش اين كارمندان بر آن است كه فعاليت محفلها را در سطح بالايى نگاه دارند؛ بدين معنا كه آنان در جستجوى علايقى در بين شركت‏كنندگان آتى محفلها هستند كه نهادهاى آموزشى ديگر امكانى به آنان عرضه نمى‏كنند. همه اين عوامل به تنوعى آنارشيستى، چه در مورد محتواى فعاليت و چه شركت‏كنندگان در محفلها، دامن مى‏زنند.

    آندرسون و همكارانش (1996) بدين نتيجه مى‏رسند كه «تنوع» عموميترين ويژگى محفلهاست. آنان در پژوهش خويش براى فهم چگونگى ارتباط بين شركت در محفلها و شرايط زندگى مردم تأكيد عمده‏اى داشته‏اند. نتايج به دست‏آمده نشانگر پيچيدگى و چندجانبگى اين ارتباط است. يكى از وجوه پيچيدگى آن بود كه محفلهاى مطالعه تقريباً همواره از راههاى مختلفى به افراد يارى رسانيده‏اند، كه در تركيب با يكديگر به شرايط زندگى خاص هر فرد مرتبط بوده‏اند. در عين حال، اين بدان معناست كه شركت‏كنندگان در يك محفل مى‏توانند بسته به شرايط زندگى متفاوتشان، چيزهاى مختلفى از آن محفل كسب كنند. چنين تفاوتهايى در سابقه افراد معمولاً در نهادهاى آموزشى ديگرمى‏تواند به طرق گوناگون كاهش يابد، به عنوان نمونه از طريق پيش‏نيازهاى لازم براى ورود يا شرايط سنّى. احتمالاً تنوع شركت‏كنندگان در اغلب نهادهاى آموزشى كه به نظام شايسته‏سالارى متصل‏اند، با محدوديت مواجه است؛ و اين امرى است كه به طور معمول در مورد محفلهاى مطالعه صادق نيست. در پژوهش فوق‏الذكر، 44 طريق به طور كيفى متفاوت براى معنا بخشيدن به شركت در محفل مطالعه در ميان شركت‏كنندگان تشخيص داده شد.

    ايده تنوع چيزى نيست كه تنها در محفلهاى كنونى يافت شود، بلكه به مثابه يك هنجار از همان ابتدا مطرح بوده است. ريكارد ساندلر (1937)، نخستين رهبر اولين انجمن مطالعه، به سود تنوع و دگرگونى دائم استدلال مى‏كرد و حتى از واژه‏اى به عنوان متضاد تنوع و تكثر استفاده مى‏كرد كه در عين حال هم به معناى يكدستى و هم بلاهت بود.

    به نظر مى‏رسد كه محفل مطالعه مى‏تواند با چالش تنوع، كه در ايدئولوژى پسامدرن مورد تأكيد بسيار بوده است، به سادگى مواجه شود. نهاد محفل مطالعه به صورت نظامى بسط يافته است كه تنوع و انعطاف‏پذيرى، بدون ارجاع به چنين ايدئولوژى‏اى، هم‏اينك در آن موجود است (لارسون، 1998). با اين حال، همان‏طور كه ديديم، عرضه اين تنوع دچار مشكلاتى است؛ از جمله اين‏كه برخى از گروهها در محفلها شركت نمى‏كنند و محفلهاى مطالعه در حمايت از گروههاى به حاشيه‏رانده‏شده، بدين‏منظور كه ديگرگونه بودنشان دليلى براى حذف آنها قرار نگيرد، همواره موفق نبوده‏اند.

    ظاهراً محفلهاى مطالعه برخى ويژگيهاى ناسازنما را با خود حمل مى‏كند. يكى اين‏كه محفل مطالعه از حيث محتوا و اهداف شركت‏كنندگان آنارشيستى است؛ درحالى‏كه اين فعاليت توسط سازمانى انجام مى‏گيرد كه نهادينه شده و داراى سطوح متفاوت از جمله كشورى است. يكى از دلايل اين انعطاف‏پذيرى اين واقعيت است كه محفلهاى مطالعه، در رابطه با نهادهاى آموزشى ديگر، در خط مقدم قرار دارد، و اين‏كه نهادهاى ديگر وظايف مربوطه را پس از محفلهاى مطالعه به عهده مى‏گيرند. زمانى كه تنها نخبگان تحصيل مى‏كردند، محفلهاى مطالعه امكانات آموزشى را به كسانى عرضه مى‏كردند كه تحصيلات نازلى داشتند. سپس نظام آموزش عمومى ايده آموزش براى همه را از آنِ خود كرد؛ به عنوان نمونه مى‏توان از آموزش زبان سوئدى براى مهاجران در محفلهاى مطالعه نام برد. پس از محفلها، مدارس بزرگسالان وابسته به شهردارى اين آموزش را بر عهده گرفت. آن‏جا كه محدوديت كمترى در كار است، انعطاف‏پذيرى و خلاقيت رشد مى‏يابد. از سوى ديگر، براى كسانى كه از طريق آن سازمانها امرار معاش مى‏كنند، تلاش براى بالا بردن شمار شركت‏كنندگان در محفلها امرى حياتى است.

    ناسازه ديگر اين است كه محفلهاى مطالعه از دولت يارانه دريافت مى‏كنند بى‏آن‏كه هيچ‏گونه مداخله مستقيمى از سوى دولت در مورد محتواى فعاليت محفلها در كار باشد ــ دولت تنها اشاراتى مى‏كند مبنى بر اين‏كه محفلهاى مطالعه در خدمت دمكراسى و دگرگونى اجتماعى باشند. بدين‏ترتيب، جامعه مدنى چيزى كاملاً متفاوت و مستقل از دولت نيست، بلكه دير زمانى است كه از دولت حمايت مالى دريافت داشته است. شواهد حاكى از آن‏اند كه بدون كمك مالى دولتى محفلهاى مطالعه نمى‏توانستند به پديده‏اى توده‏اى تبديل شوند. اين به معناى وابستگى مالى به دولت اما استقلال در محتواى فعاليت است.

    ناسازه سوم به مدرنيته و پسامدرنيته بازمى‏گردد. محفلهاى مطالعه به مثابه بخشى از پروژه مدرن و جنبشهايى كه تضمين‏كننده تحول به مدرنيته بودند ظهور كرد. امروزه در سوئد، گاه محفلهاى مطالعه همچون جزئى از يك شيوه زندگى «از مد افتاده» قلمداد مى‏شود. با اين حال، به نظر مى‏رسد كه اين همان نهاد آموزشى است كه براى پاسخگويى به خواستهاى نگرش پسامدرن بيشترين آمادگى را دارد (لارسون، 1998). اوشر (Usher) ، برايانت و جانستون (1997) در كتاب خويش درباره چالشى كه پسامدرنيته در مقابل آموزش بزرگسالان قرار مى‏دهد، از سنتهاى آموزشى آنگلوساكسون به شدت انتقاد مى‏كنند و گزينه‏اى براى مواجهه با آن چالش ارائه مى‏دهند. نگرش آنان تا حدى با سنت محفل مطالعه در سوئد در تطابق است؛ امرى كه به يك معنا همچون طنز تاريخ به نظر مى‏رسد.

    تا اين‏جا مى‏توان نتيجه گرفت كه سنت محفل مطالعه نظامى ارائه مى‏دهد كه داراى آمادگى بسيار براى پشتيبانى از تنوع است. هم‏چنين مى‏توانيم گفت كه اين تنها امكانى بالقوه نيست، بلكه محفل مطالعه در واقع عملاً همچون محلى براى توليد و بازتوليد هويتهاى گوناگون مورد استفاده قرار مى‏گيرد.

    با اين حال، موفقيتهاى به دست آمده در اين زمينه محدود است. در مقدمه اين فصل به شواهدى اشاره كرديم حاكى از وجود اقليتهاى به حاشيه رانده‏شده مانند بيكاران و مهاجران و كسانى كه كار دائم ندارند. فعاليت موءثر آنان در حيات سياسى جامعه از جمله شركت در انتخابات به مراتب كمتر از ديگران است. داده‏هاى ديگر حاكى از آن است كه اين گروه هم‏اينك پارى از مشاركت دمكراتيك در جامعه حذف شده‏اند. بدين‏ترتيب، همراه با تأثيرگذارى كمتر بر گفتمان عمومى يا تصميم‏گيريهاى سياسى، نقش اين گروهها در جامعه مدنى محدود شده است.

    اين به حاشيه رانده شدگى تا حد زيادى در ارتباط با پرسش تنوع در جامعه است، چرا كه اين گروه از مردم اغلب احساس مى‏كنند كه با ديگران متفاوت‏اند و به دليل اين تفاوت احساس مى‏كنند كه به جامعه مدنى، كه محل بحث و تبادل نظر ديگران است، تعلق ندارند. مشكلى كه محفلهاى مطالعه با آن مواجه‏اند اين است كه على‏رغم آمادگيشان براى پشتيبانى از تنوع، شركت نازل گروههاى حاشيه‏اى در محفلها از همان الگويى پيروى مى‏كند كه در بخشهاى ديگر جامعه يافت مى‏شود. انجامِ تلاشى جدّى براى مشاركت دادن اين گروهها مبرمترين چالشى به نظر مى‏رسد كه انجمنهاى مطالعه با آن مواجه‏اند. اين چالشى است درباره پشتيبانى از هويت گروههاى حذف شده، و نيز ابراز احترام و حمايت از نياز آنها به سازماندهى خويش براى مشاركت سياسى و دگرگونى اجتماعى. مبارزه‏اى كه خود آن گروهها پيش روى دارند همانا ساختن موقعيتى قدرتمند در جامعه مدنى براى تأثيرگذارى بر ساختارهايى است كه به زندگيشان شكل مى‏بخشد.

    6. دمكراسى درونى
    آيا تصميم‏گيرى در درون محفلها دمكراتيك است؟ آيا شركت‏كنندگان مى‏توانند بر روند محفل خويش تأثير بگذارند؟ مضمون كلى اين مقاله رابطه بين دمكراسى به طور اعم و نقشى است كه محفلهاى مطالعه مى‏توانند در حمايت از دمكراسى بازى كنند. در اين‏جا پرسش دمكراسى در درون محفل ــ يا دمكراسى درونى ــ را پيش روى داريم. اين پرسشى است درباره، از يك سو، تقسيم قدرت در درون محفلها، و از سوى ديگر، ميزان تأثيرگذارى شركت‏كنندگان بر نهاد محفل مطالعه در سطوح مختلفِ انجمنهاى مطالعه و شوراى آموزش مردمى بزرگسالان. جنبه نخست در پيوند با دمكراسى مشاركتى است، درحالى‏كه جنبه دوم به دمكراسى از طريق نمايندگان منتخب مربوط مى‏شود.

    مفهوم دمكراسى مشاركتى ريشه در برداشت كهن از دمكراسى دارد. در دمكراسيهاى يونان باستان، على‏رغم حذف زنان و بردگان، شاهد گونه‏اى دمكراسى مشاركتى هستيم. آن دمكراسى حكومتى بود كه بنيان آن در ميدان شهر ( آگورا ) قرار داشت، جايى كه امور مشترك، بدون وجود نظامى مبتنى بر نمايندگان مورد بحث و تصميم‏گيرى قرار مى‏گرفت. آنچه را كه در آگورا اتفاق مى‏افتاد مى‏توان سرمشق دمكراسى‏اى دانست با گفتمانى عمومى كه مستقيماً به تصميم‏گيرى مرتبط بود. مفهوم دمكراسى مشاركتى بار ديگر در دهه 1960 زنده شد (پيتمن، 1970). در آن‏زمان سرسخت‏ترين رقباى دمكراسى مشاركتى از استعاره بازار براى بيان نگرش خويش استفاده مى‏كردند؛ در نگاه آنان دمكراسى نظامى بود كه در آن نخبگان گوناگون براى كسب آراى مردم با يكديگر به رقابت مى‏پرداختند. تا جايى كه به محفلهاى مطالعه و نقش آنها در دمكراسى بازمى‏گردد، برداشتى از دمكراسى، وراى رقابت نخبگان مورد نياز است. يكى از موضوعات بنيادى، رابطه بين مشاركت محلى در مقياس كوچك و ساختارهاى گسترده‏تر است. پس از دوران باستان شاهد تبديل دولت ـ شهرها به ملتها بوده‏ايم، و ضعف دمكراسى در اين دوران با جهانى شدن اقتصاد و فرهنگ مرتبط است (كورس گور، 1997).

    اين‏كه محفلهاى مطالعه در راستاى دمكراسى فعاليت مى‏كنند به مثابه اصليترين ويژگى محفلها تلقى مى‏شود، و نيز همين جنبه است كه آنها را به گلهايى نادر و جذاب در بوستان آموزش تبديل مى‏كند. ايدئولوژىِ خود آموزى نيز بدين مجموعه تعلق دارد. اين انديشه حاوى جنبه‏هاى گوناگونى بود؛ به عنوان نمونه، اين‏كه جمع كنترل آموزش را به دست داشت، يعنى تصميمها در درون ساختارهاى جمعى خاصى اتخاذ مى‏شد كه از نظر اصولى همواره دمكراتيك بودند. خود آموزى ضرورتاً به محفل مطالعه منجر نمى‏شد بلكه مى‏توانست براى هريك از جنبشها شكل مناسب خود را بيابد. اين مفهوم اعتقادى را در برداشت مبنى بر اين‏كه: «شركت‏كننده، محتواى مورد مطالعه را بدون هيچ واسطه با تصحيحاتى تفسير كرده و به تصاحب خويش درمى‏آورد» (آرويدسون، 1996، ص10).

    «فضاى بازى» براى تصميم‏گيريهاى محلى در محفلهاى مطالعه با اغلب نهادهاى آموزشى ديگر در سوئد متفاوت است. اين‏جا هيچ برنامه آموزشى واحدى در سطح كشورى وجود ندارد، يعنى از اين جنبه اصولاً موانع چندانى تصميم‏گيريهاى محلى را محدود نمى‏كنند (لارسون، 1993)؛ اعمال نفوذ از سوى نمايندگان منتخب مردم، پارلمان و دولت بسيار اندك است، و در رابطه با يارانه دولتى تنها برخى اهداف، و نيز خواسته ارزيابى منظم از فعاليتهاى انجام‏شده، مطرح است. محدوديتهاى ديگر عبارت از قواعدى است كه در درون انجمنهاى مطالعه وضع شده‏اند. در اين‏جا دو جنبه دمكراسى مطرح است: نخست، تأثيرى كه شركت‏كنندگان مى‏توانند در سطوح انجمن مطالعه داشته باشند؛ دوم آن «فضاى بازى»اى كه در تصميم‏گيرى به شركت‏كنندگان داده مى‏شود. در رابطه با جنيه نخست مى‏توان تنها تصويرى ناروشن از داده‏هاى تجربى به دست آورد. در اغلب انجمنهاى مطالعه، شركت‏كنندگان در محفلها به طور مستقيم داراى نماينده نيستند؛ بدين دليل كه سازمانهاى مرتبط با انجمنهاى مطالعه مختلف هم‏آنهايند كه مبناى انتخاب نمايندگان انجمنها را تشكيل مى‏دهند. در نتيجه، در اغلب انجمنها، آن دسته از شركت‏كنندگان در محفلها كه در سازمانهاى پشتوانه انجمنها عضويت دارند داراى نماينده در انجمن مطالعه‏اند؛ عضويت در سازمانهاى مذكور معمولاً در مورد شركت‏كنندگان صدق نمى‏كند (هارتمان، 1998). بنابراين، دمكراسىِ نمايندگى در انجمنهاى مطالعه امرى دوپهلوست: انجمنها از طريق تصميم‏گيرى دمكراتيك اداره مى‏شوند، ولى شركت‏كنندگان لزوماً در اين‏جا رأيى ندارند. بنابراين بسيارى از شركت‏كنندگان از تأثيرگذارى بر روند تصميم‏گيرى كه در خارج محفل صورت مى‏گيرد محروم‏اند. پشتوانه تاريخى اين امر مى‏تواند اين باشد كه محفلهاى مطالعه در اوان كار كاملاً در جنبشهاى مردمى و سازمانهاى آنها ادغام بودند.

    جنبه ديگر، «ابعاد فضاى بازى» در درون هر محفل مطالعه است. در اين باره نيز نمى‏توان نتيجه‏اى روشن و يكسره ارائه كرد، بلكه مى‏بايد بين گونه‏هاى متفاوت تمايز قايل شد. آندرسون (1998)، در تفسيرهاى مقدماتى‏اش از بررسى رهبران محفلها، سه نوع محفلِ به طور كيفى متفاوت را از هم متمايز مى‏كند: محفل درسى، محفل بحث، محفل كار دستى. توان بالقوه اين محفلها براى دمكراسى درونى با هم متفاوت است. در محفلهاى بحث، برابرى بين رهبر محفل و شركت‏كنندگان از بيشترين صراحت برخوردار است. افزون بر اين، شركت‏كنندگان تأثير بيشترى بر محتواى فعاليت دارند، هرچند كه مبناى كار اغلب متون درسى است. بنا بر توصيف رهبران محفلها، به نظر مى‏رسد كه آن محفلها برخى ويژگيهاى خودآموزى جمعى را، كه چونان جوهر اين سنت تلقى شده است، دارا هستند. در بررسى ديگرى كه از سوى هارتمان انجام شده است (1996)، يكى از چهار محفل مورد بررسى به انجمن تاريخ محلى مرتبط است. هارتمان مشاهده مى‏كند كه چگونه شركت‏كنندگان با ارائه مضامينى كه مناسب تلقى مى‏كنند، به ويژه با همراه آوردن اشيائى از خانه براى بحث در باره‏شان، سمت و سوى فعاليت را تعيين مى‏كنند. در اين مورد، تصميمهايى درباره فعاليتهاى بيرونى براى ايجاد علاقه به تاريخ محلى و توريسم اتخاذ مى‏شوند. بنا بر اظهار آندرسون، الگوى تصميم‏گيرى در محفلهاى كار دستى متفاوت است؛ آهنگ فعاليت در اين محفلها فردى است و نابرابرى بين شركت‏كنندگان و رهبر محفل بيشتر است. رهبر محفل در اين مورد يك متخصص است. در محفل درسى، نابرابرى بين شركت‏كنندگان و رهبر محفل از اين هم صريحتر مى‏شود. شركت‏كنندگان در اين محفلها بنا بر قاعده‏اى، هرچند نانوشته، از همان ابتدا در اطاعت رهبر محفل‏اند.

    هارتمان، در پروژه ناتمامى كه مبتنى بر مشاهده شركت‏كنندگان است، نگاه دقيقترى به روند تصميم‏گيرى مى‏افكند. وى، بر مبناى بررسى تعداد محدودى از محفلها مقدمتاً چنين نتيجه مى‏گيرد كه شيوه آموزش در محفلها، تا آن‏جا كه به تصميم‏گيرى بازمى‏گردد، يكدست نيست. در يك نمونه از محفلها، تمامى روند آموزش حول رهبر محفل كه تقريباً به شكل پدرسالارانه تمامى تصميمات را اتخاذ مى‏كند، متمركز است. در مورد دوم، شاهد همكارى اصيل شركت‏كنندگان در شكل‏دهى به روند تصميم‏گيرى هستيم و در مورد سوم، فقدان مسئوليت و نبود خط‏مشى روشنى را در سراسر روند تصميم‏گيرى ملاحظه مى‏كنيم.

    بديهى است پيش از تشكيل محفل و ورود شركت‏كنندگان به روند تصميم‏گيرى، تصميمات بسيارى از سوى انجمن مطالعه اتخاذ شده‏اند. همان‏طور كه پيشتر ذكر شد، ميزان اين امر به نوع محفل بستگى دارد. محفلهاى متشكل از گروهى كه طى سالها حول مضامين متفاوت مطالعه مى‏كنند، امكان بالقوه بيشترى براى دمكراسى درونى دارند. اينها مى‏توانند درباره محتواى مطالعه تصميم‏گيرى كنند و تأثيرگذارى رهبرى كه از پيش برنامه‏ريزى كرده باشد كاهش مى‏يابد. اين امكان، در موارد ديگر، جايى كه شركت‏كنندگان در محفلى شركت مى‏كنند كه رسماً اعلام شده است، كمتر مى‏شود؛ چرا كه در اين موارد محتواى فعاليت مشخص و رهبر گروه، كه معمولاً حقوق دريافت مى‏كند، تعيين گشته و فعاليت مطالعاتى از پيش توسط وى برنامه‏ريزى شده است. در موارد اخير، شعبه محلى انجمن مطالعه، از طريق كارمندان محلى، قدرت فراوانى در اختيار دارد (آسارسون و لارسون، 1996). اما، از آن‏جا كه شركتْ آزاد و داوطلبانه است، حتى در اين موارد، شركت‏كنندگان آتى آن محفلها از طريق ابراز يا عدم ابراز علاقه به شركت در آنها محتواى محفل را شكل مى‏دهند؛ به عبارت ديگر، آنان با پاهايشان رأى مى‏دهند. به هر حال، اين يك استعاره بازار است و در بافت مضمون تصميم‏گيريهاى دمكراتيك مناسبت ندارد.

    شكلهاى تصميم‏گيرى دمكراتيك كه به ويژه همچون بخشى از «فرهنگ جنبشهاى مردمى» استقرار يافته‏اند، حاوى مقادير فراوانى رويه و روال‏اند. هسته مركزى اين رويه‏ها در اصلْ آن است كه همگان حق رأى برابر دارند و اكثريت از تصميمهاى اخذشده پشتيبانى مى‏كنند. معادل چنين چيزى را نمى‏توان در محفلهاى مطالعه يافت. وجه غالب در محفلها عملكرد غيررسمى است. اما، همان‏گونه كه بررسى اشاره‏شده در بالا نشان مى‏دهد، اين غيررسمى بودن مى‏تواند با انواع گوناگون تصميم‏گيرى، از پدرسالارانه تا هرج و مرج‏گونه، تلفيق شود. هنجار عمومى آن است كه نسبت به همه يا محبت رفتار شود و فضايى دوستانه ايجاد گردد، اما، تصميم‏گيرى دمكراتيك لزوماً با اين هنجار به ظهور نمى‏رسد. به نظر مى‏رسد آن نوع قاعده دمكراتيك كه مى‏تواند اين‏جا مطرح باشد از هيچ رويّه استانداردى پيروى نمى‏كند. مسأله اين است كه در اين‏جا براى برابرى آراء و حمايت اكثريت تضمين زيادى وجود ندارد. جنبه غيررسمى كار احتمالاً به طور غيرمستقيم داراى اهميت است، چرا كه امنيتى روانى به شركت‏كنندگان مى‏بخشد كه براى ابراز عقيده و شركت در بحثها اهميت فراوانى دارد. اما، تمامى اينها براى سخن گفتن از تصميم‏گيرى دمكراتيك كفايت نمى‏كند ــ شواهد تجربى حاكى از آن‏اند كه غيررسميت مى‏تواند، اگر از چشم‏انداز يك دمكراسى مشاركتى به مسأله بنگريم، با قواعد غيردمكراتيك تلفيق شود.

    زمانى كه اسكار اولسون، «پدر محفلهاى مطالعه»، شعار «آموزش براى مردم و از طريق مردم» را به ميان كشيد، آموزش مورد نظر وى از طريق فعاليتهاى مطالعاتى در درون جنبشهاى مردمى بود. در دوران ما، مى‏بايد معناى ضمنى اين ايده مورد نظر قرار گيرد، بدان منظور كه محفلهاى مطالعه به طور بنيادى براى مردم و تحت حاكميت آنان باشند. يكى از راههاى بديهى براى پيشبرد اين هدف ترويج محفلهايى است كه براى امر مذكور استعداد بيشترى دارند؛ يعنى، محفلهايى مركب از گروهى معين كه در يك رشته محافل شركت مى‏كنند. راه ديگر، كه مى‏تواند از اين هم مفيدتر باشد، آن است كه درباره راههاى تقويت تأثيرگذارى شركت‏كنندگان در محفل مطالعه به گونه‏اى خلاّق تصميم‏گيرى شود.

    7. معانى دمكراسى به مثابه زنجيره‏اى كه مى‏بايد جامعه را شكل دهد
    در آنچه گذشت، تلاش كرده‏ام تا با به كارگيرى انگاره‏هاى متفاوت برگرفته از گفتمان دمكراسى، جنبه‏هاى مختلف محفلهاى مطالعه، دمكراسى و جامعه مدنى را روشن سازم. خطوطى كه بدان طريق ترسيم شد، تصويرى پيچيده به دست داد، كه به هر حال اميدوارم از نظر معنا و نيز ساختار پُربار باشد. در اين بخش پايانى، برآنم كه نگاه جامعترى به پديده مورد توجه‏مان بيافكنم.

    دمكراسى را مى‏توان همچون فرآيندى مركب از حلقه‏هايى ضرورى در يك زنجيره تصور كرد. آنچه در بالا به عنوان جنبه‏هاى دمكراسى خوانده شدند، بدين‏ترتيب همان حلقه‏هاى ضرورى دمكراسى‏اند. كامل بودن دمكراسى مستلزم وجود اين حلقه‏هاست. تمامى مردم بايد در امور جامعه دخالت داشته باشند و نيز با همبستگى در اجراى تصميمات اتخاذشده همّت عمل نشان دهند؛ مبناى مسئوليت مردم قدرت آنها (جنبه برابرى) است. بنابراين، شهروندان مى‏بايد امكان ايجاد محلى را براى فرمولبندى ديدگاههايشان درباره امور حياتى خويش در اختيار داشته باشند. اين محل مى‏بايد فرد را از انزوا بيرون كشيده و در همكارى مشتركى بر مبناى تساوى قرار دهد (جنبه روابط). محل مذكور مى‏بايد به گونه‏اى مستقل از تأثيرات استراتژيك باشد كه مردم را هدف دارند، تا بتوانند به عقايدى كه بيانگر ديدگاههاى آنان است شكل بخشند. نوعى خودگردانى مى‏بايد موجود باشد وگرنه دمكراسى بامعنايى وجود نخواهد داشت. مبادله نظرات مى‏بايد فارغ از اجبار باشد (جنبه تبادل نظر). براى اخذ تصميمات عاقلانه، تبادل نظرها مى‏بايد همراه با اطلاع‏رسانى باشد و بر آنچه كه به قضاوت شركت‏كنندگان دعاوى موجه در موضوع مطروحه هستند بنا شود (دانش مورد نظر همانى است كه يونانيان باستان آن را خرد عملى "فرونسيس" مى‏خواندند). شهروندان مى‏بايست امكان شكل‏دهى به عقايدشان و عمل كردن بر مبناى ديدگاههايشان بر طبق نيّات و هويتها و منافع گوناگون را داشته باشند (جنبه تنوع). به هر حال، در نهايت مى‏بايد محصولى از اين همه به بار آيد؛ قدرتى كه كارى انجام دهد مى‏بايد موجود باشد، يعنى تمامى اين فرآيندها مى‏بايد بر جامعه تأثير بگذارند. پيتمن (1970) اين مطلب را نخست با عنوان «تأثيرگذارى» و هابرماس (1991) با اصطلاح «كنش ارتباطى»، كه كنش را هماهنگ كرده و در نتيجه به جامعه شكل مى‏بخشد، مورد بحث قرار مى‏دهند. به بيان ديگر، جامعه مدنى مى‏بايد از چنان قدرتى برخوردار باشد كه به جامعه شكل دهد. اين موضوع را مى‏توان براى محفلهاى مطالعه به اين صورت مطرح كرد: آيا محفل مطالعه در راستاى تحكيم قدرت جامعه مدنى گام برمى‏دارند؟

    محفلهاى مطالعه مى‏بايست آن شكل از آموزش را كه به بهترين وجه پاسخگوى نيازهاى يك جامعه مدنى است ارائه دهند؛ آموزشى كه در آن مردم مى‏توانند، بنا بر قاعده، امكان يادگيرى درباره موضوعات در بافتهاى گوناگون را ــ يعنى بافتهايى كه مبانى ارزشى‏شان بنا بر پيش‏فرضهاى انجمنهاى مطالعه متفاوت است ــ در اختيار داشته باشند. محفلهاى مطالعه در دسترس همه‏اند ــ اين‏جا اصولاً عواملى كه مانع از شركت افرادى در محفلها بشود وجود ندارد. و نيز اين واقعيت كه محفل مطالعه پديده‏اى فراگير در سوئد است، محفلها را چيزى معمول و در دسترس مى‏سازد. موانع بيرونى چندى در مقابل خود آموزى ــ همان اصل دمكراتيك محفلها ــ وجود دارند. به نظر مى‏رسد كه محفلهاى مطالعه امكان بالقوه عظيمى در اختيار جامعه مدنى قرار مى‏دهند. پرسش اين است: آيا اين امكان بالقوه به فعل درمى‏آيد؟ يعنى، آيا محفلهاى مطالعه عملاً به تقويت جامعه مدنى يارى مى‏رسانند؟

    اگر به آنچه انجام پذيرفته است نظر افكنيم، ويژگى خاصى را در همه‏جا مشاهده مى‏كنيم: محفل مطالعه در ايفاى اين نقش دمكراتيك تنها پارى موفق بوده است. شركت در محفلها در مقايسه‏اى بين‏المللى بسيار عظيم بوده است. اين امر براى بخش عمده‏اى از زنان سوئد و نيز بخش كوچكترى از مردان به جزئى از زندگى روزمره بدل شده است. بنابراين محفلهاى مطالعه به طور اخص امكانى براى جنس كم‏قدرت‏تر جامعه‏اند. اين محفلها تقريباً تنها امكان براى نيمه مسن‏تر بزرگسالان جامعه به شمار مى‏روند. اما از سوى ديگر تمامى جامعه در آن شركت ندارد ــ آنان كه، به ويژه از نظر تأثيرگذارى دمكراتيك، در لايه‏هاى پايين جامعه‏اند، از مشاركت كمترى برخوردارند. به نظر مى‏رسد كه محفلها سكويى براى ايجاد روابط افقى در ميان اكثريت شركت‏كنندگان است. بنابراين انجمنهاى مطالعه مى‏بايد شمار هرچه بيشترى از مردم را در بر بگيرند، و نيز بدان كسانى كه در بدترين وضعيت هستند دست يابند.

    امكان بالقوه موجود در محفلها براى عملكرد به عنوان محل تبادل نظر نيز به گونه مشابهى تنها پارى تحقق يافته است. به نظر مى‏رسد كه بسيارى از محفلها در اين زمينه همّت به خرج نمى‏دهند، و رهبران محفلها اغلب از اين جنبه ناآگاه‏اند. هيچ شاهدى دالّ بر وجود رويه‏هاى هميشگى كه تضمين‏كننده دمكراسى درونى باشند وجود ندارد. در پس پشت روابط بى‏تكلّف و غيررسمى، انواع گوناگون رابطه قدرت پنهان شده است. بدين‏ترتيب اين روابط را نمى‏توان همواره به مثابه روابط افقى به حساب آورد. با اين همه، شواهد حاكى از اين‏كه بسيارى از محفلها، به ويژه محفلهاى بحث، به شيوه دمكراتيك كار مى‏كنند در دست است.

    به نظر مى‏رسد كه محفلها به مثابه محلى براى تبادل نظرِ فارغ از اجبار عمل مى‏كنند؛ هرچند كه اين جنبه اغلب در حاشيه فعاليت اصلى قرار دارد. محتواى فعاليت در بيشتر محفلها تبادل نظر را در كانون قرار نمى‏دهد، بلكه ابراز عقيده درباره موضوعات اجتماعى به عنوان فعاليتى جانبى مطرح مى‏شود. از اين رو، مى‏توان گفت كه محفلها به دو طريق به شكل‏گيرى عقايد يارى مى‏رسانند: يكى از راه مطالعات انجام‏شده، و ديگرى از راه تأثيرِ عملكرد محفل به مثابه محل تجمعى كه آراء و نظرات مى‏توانند در آن‏جا به آزمون درآيند يا در راستاى فعاليت اصلى محفل بسط و تكامل يابند. به هر تقدير، شواهدى كه روشنگر كيفيت اين مكالمه‏ها باشند در دست نيست؛ يعنى اين‏كه آيا اين گفتگوها تبادل نظرند، يا عقلانى هستند، يا اين‏كه آيا استدلالها مورد بازبينى نقادانه قرار مى‏گيرند.

    محفلهاى مطالعه از تنوع پشتيبانى مى‏كنند ــ اين امر به وضوح محصول تنوع گسترده محتواى فعاليتها و نيز پيوند با سازمانهاى گوناگون است. بدين‏ترتيب، محفلهاى مطالعه به وسيله‏اى براى ساختن تقريباً هرگونه هويتى تبديل مى‏شود. از اين نظر، محفلهاى مطالعه كم‏وبيش بى‏رقيب‏اند. با اين حال، اين‏كه گروههاى به حاشيه‏رانده شده در مقايسه با ديگران از دخالت كمترى برخوردارند از وجود مشكلى خبر مى‏دهند. پذيرش و حمايت از هويت اين گروهها مسلّماً عامل بازدارنده‏اى در مقابل به حاشيه رانده شدنشان است.

    برآمدهاى ناشى از اين حلقه‏هاى مرتبط، يعنى تغييرات اجتماعى، يا برآمدهايى برحسب تأثيرگذارى در جامعه را اغلب نمى‏توان در پژوهشهاى انجام‏شده به روشنى تشخيص داد. بدين‏ترتيب، در پرداخت به موضوع اصلى در دمكراسى ــ يعنى اين‏كه جامعه به مثابه يك فرآيند شكل مى‏گيرد ــ شواهد اندكى حاكى از تأثيرگذارى در دست داريم. تفسير اين نتيجه‏گيرى دشوار است. تنها مى‏توان در اين باره به بحث پرداخت و در راستاى برخى از امكانات اشاراتى كرد.

    در مجموع، به نظر مى‏رسد كه كنش جمعى، به مثابه بخشى از فعاليتهاى محفل مطالعه، اغلب غايب است. اگر اين فقدان با فعاليتهاى مشخصى در بافت ديگر، مبتنى بر فعاليتهاى محفل مطالعه، جبران نشود، توان دمكراتيك محفل مطالعه ناچيز خواهد بود. در آن صورت، برآمدهاى شركت در محفل مطالعه بيش از آن‏كه در حمايت از تأثيرگذارى و قدرت جامعه مدنى در مقابل قدرتهاى اجتماعى ديگر باشد، امرى فردى و خصوصى خواهد بود.

    به هر تقدير، براى اين‏كه اين برداشت كلى از فقدان كنش سياسى را در جاى واقعى‏اش قرار دهيم، بايد به دو نكته توجه كنيم. نخست اين‏كه محفلهاى مطالعه ــ گذشته از كنش سياسى ــ عموماً با هدف انجام كنش تشكيل نمى‏شوند. در اين رابطه مى‏توان به تمامى آن محفلهاى اوليه اشاره كرد كه به ادبيات و هنر توجه داشتند، با اين هدف كه همه به فرهنگ دسترسى يابند. شركت در محفل داراى معانى بسيارى است سواى آنچه كه به دمكراسى مربوط مى‏شود. اين امر به ويژه آن‏گاه كه به شركت‏كنندگان گوش فرامى‏دهيم، آشكار مى‏شود. يعنى شركت‏كنندگان اهداف ديگرى در سر دارند كه به دشوارى مى‏توان نامشروعشان دانست؛ مانند يادگيرى و نيازهاى اجتماعى و نيز تمامى آن 44 انگيزه‏اى كه در پژوهش «جامعه محفل مطاله» برشمرده شده‏اند. از بين تمامى اين انگيزه‏ها تنها شمار معدودى مستقيماً به دمكراسى مربوط مى‏شوند. محفلهاى مطالعه همواره اهداف گوناگونى داشته‏اند. اگر نگرش شركت‏كنندگان را در اين باره بامعنا و مشروع بدانيم، اين نكته بداهت بيشترى مى‏يابد.

    افزون بر اين، اين گونه‏گونگى اهداف و كاربردهاى محفل مطالعه، به نحوى تركيب شده است كه تشخيص فعاليتهايى كه جامعه را شكل مى‏دهند از آنها كه چنين نيستند بسيار دشوار مى‏سازد. نمونه‏اى در اين بررسى خود را به چشم مى‏كشد و آن اشاره بدين نكته است كه محفلهاى كار دستى محصولات معينى را كه عناصر يك فرهنگ‏اند بازسازى مى‏كنند (به عنوان نمونه آلات موسيقى فنلاندى)، و از نظر هويت جمعىِ خاصى اهميت بنيادى دارند. آيا اين به معناى «شكل بخشى به جامعه» است؟ بدين‏ترتيب، حوزه‏هاى بينابينىِ بسيارى بين فعاليتهاى شكل‏دهنده جامعه و آنهايى كه چنين نيستند موجودند. نتيجه‏گيرى كلى اين است كه برجسته‏ترين ويژگى محفلهاى مطالعه گونه‏گونگىِ نيّات و انگيزه‏هاست. به نظر مى‏رسد كه بايد اين ويژگى را بپذيريم و براى يكدست كردن محفلهاى مطالعه با هدفى واحد تلاش نورزيم. هم‏اينك خاطرنشان ساختيم كه اين نگرش تازگى ندارد. ساده‏ترين استدلال براى اين نتيجه‏گيرى آن است كه عدم يكدستى مشاركت گسترده را تضمين مى‏كند. دمكراسى ارزشى عمده است، اما ارزشهاى ديگرى نيز در پيوند با محفلهاى مطالعه موجودند.

    نكته پُراهميت دوم اين پرسش است: آيا محفلهاى مطالعه بافت مناسبى براى كنش هستند؟ محفلهاى مطالعه در ابتدا جزئى از جنبشهاى مردمى و محمل آن بوده‏اند. محفل مطالعه جايى بود كه اعضاى جنبشها در آن به مطالعه، ارتقاء تحصيلات يا كسب آمادگى براى فعاليت در جنبش مى‏پرداختند. بدين‏ترتيب، كانون اصلى كنش اجتماعى در سازمانهاى گوناگون، و نه در محفلها، جاى داشت. نقش ميانجى محفلها بدين‏گونه بود كه افراد فعال در كنش جمعى مبناى نظرات خويش را در محفلها شكل مى‏دادند. اين موردى از بازسازى جمع در بافتى نوين است. شكى نيست كه اين نوع دگر گردانى امرى معمول در جنبشها بوده است ــ يعنى، فرد آنچه را كه در محفلها مى‏آموخت در فعاليتهاى انجمنها يا هيأت‏رئيسه يك اتحاديه يا تركيبى از سازمانهايى كه در آن عضويت داشت، به كار مى‏بست. آرويدسون (1996، ص23) خاطرنشان مى‏سازد كه محفلها ابزارهايى در پيوند با منافع جنبشها بودند. در اين مرحله هيچ مشكلى درباره ارتباط بين دانش و كنش وجود ندارد. آن‏گاه كه انجمن مطالعه هرچه بيشتر از جنبشها فاصله گرفته و شركت‏كنندگان در محفلها جزئى از جنبشها نباشند، با شرايط متفاوتى روبه‏رو خواهيم بود. الگوهاى مذكور (از ارتباط بين دانش و كنش) وضوح خود را از دست مى‏دهند. پژوهشهاى امروزين در سوئد، درباره اين‏كه چه كسى بر جامعه اعمال نفوذ مى‏كند، بدين سمت و سو اشاره دارند. به نظر مى‏رسد كه پژوهشهاى معدودى بر اين پرسش تمركز دارند: بافتهاى كنش مرتبط با آموزش در محفلهاى مطالعه معاصر در كجا هستند؟ علاوه بر اين‏كه بررسى اين نوع تأثيرگذاريها دشوار به نظر مى‏رسد، به ويژه بدان دليل كه خودِ اشخاص در دسته‏بندىِ طرقِ شكل‏گيرى نظرات و چگونگى تأثير آن نظرات بر كنش آنها با دشوارى مواجه‏اند.

    اما على‏رغم اين‏كه تصوير روشنى از حوزه كنش در دست نداريم، و اين امكان هست كه شركت در محفل مطالعه در مقياسى بالا به كنش منجر شود، مى‏بايست اين امكان را كه كنشى واقعى در ميان نيست مورد بحث قرار دهيم. حال، چگونه مى‏توان اين فقدان كنش را تعبير كرد؟

    يكى از راههاى بحث در اين باره مرتبط كردن آن با پيوند تاريخى بين محفلهاى مطالعه و جنبشهاى مردمى، به مثابه عرصه‏هاى جامعه مدنى براى كنش است. اين پيوند به تدريج جاى خود را به خودگردانى و جدايى آشكار محفلها و جنبشها از يكديگر داده است. هم‏چنين بحرانى را در درجه فعاليت و مشاركت در جنبشها شاهد بوده‏ايم. اين فرض منطقى به نظر مى‏رسد كه بهاى اين خودگردانى همانا از دست رفتن عرصه‏اى براى كنش بوده است؛ ديگر هيچ سكّوى ترديدناپذيرى براى كنش جمعى موجود نخواهد بود. تنها امكانى كه مى‏ماند آن است كنشْ خصلت فردى به خود بگيرد، امرى كه برخى ملاحظات تجربى موءيّد آن‏اند. برآمد نهايى احتمالاً آن خواهد بود كه جامعه مدنى به مثابه عرصه‏اى براى كنشِ هماهنگ تضعيف مى‏شود، يا به بيان ديگر، توان كمترى براى تأثيرگذارى بر آينده خواهد داشت.

    پرسشى كه مطرح مى‏شود اين است: آيا محفلها مى‏بايد نقش جنبش را بر عهده بگيرند و عرصه‏اى براى كنش ارائه كنند؟ در اين‏جا معضلى رخ مى‏نمايد و آن اين‏كه بحرانِ موجود در جنبشها احتمالاً بر تحولاتى اجتماعى مبتنى هستند كه محفلهاى مطالعه را نيز، در صورت ورود به عرصه كنشِ جمعى تحت‏تأثير قرار خواهند داد. به نظر مى‏رسد كه مى‏بايست جامعه مدنى را به عنوان يك كليت در كانون توجه جاى داد و در جستجوى راه‏حلها يا پيشبرد كل اين مجموعه بود، نه اين‏كه تنها يك موءلفه را، هرچند بزرگ، مورد نظر قرار داد. اما تحولات اجتماعى مذكور را چگونه مى‏توان ترسيم كرد؟

    نگاهى گذرا به تاريخ سده بيستم، كه شاهد پيشرفت دمكراسى بوده است، تصوير گسترده‏ترى به دست خواهد داد. در مرحله نخست، شمار بزرگى از مردم در تصميم‏گيريها در سطوح متفاوتِ دولت، اُستان و نيز بخشهاى محلى دخيل شدند. به موازات اين فرآيند، شاهد رشد يك جامعه مدنى بوده‏ايم كه از جنبشهاى مردمى و تمامى انواع سازمانهايى كه به شيوه دمكراتيك اداره مى‏شدند قدرت فراوان مى‏يافت. جامعه مدنى ساختارهايى همچون دولت و حكومتهاى محلى را تحت تأثير داشت و در نتيجه بين فعاليتهاى در مقياس كوچك در جامعه مدنى و تصميم‏گيريهاى كلان پيوندى موجود بود كه از طريق حق رأى برابر امكان‏پذير مى‏شد. بسيارى از مردم هم در جامعه مدنى و هم در ساختارهاى قدرتِ عمومى فعال بودند. شمار فراوانى فعاليت در سطح محلى وجود داشت كه مردم بسيارى را در امر تصميم‏گيرى دخيل مى‏كرد. از جمله اين فعاليتها مى‏توان از باشگاههاى ورزشى، اتحاديه‏ها، تعاونيهاى توليد و مصرف، انجمنهاى توزيع برق و انجمنهاى باده‏پرهيزى نام برد. اين فعاليتها در مقياس كوچك و در سطح محلى انجام مى‏شد و شمار بزرگى از مردم را در بر مى‏گرفت. در توصيفات مبتنى بر تاريخ محلى از نيمه اول سده، شمار نيازهاى برآورده شده توسط سازمانهايى كه از سوى شهروندان و با قاعده دمكراتيك اداره مى‏شدند، حيرت‏انگيز به نظر مى‏رسد.

    بخش بزرگى از اين همه ناپديد شده است ــ امروزه مردم به ميزان محدودى در سازمانهايى كه نيازهاى روزمره را برآورده مى‏كنند شركت دارند. يكى از تغييرات، ارائه اين‏گونه خدمات توسط كارگران و كارمندان است. دگرگونى ديگر، ادغام فعاليتها در واحدهاى بزرگ، سازمانهايى در جامعه مدنى و نيز بخش عمومى و تعاونى است. شمار بسيار كمترى از مردم در تصميم‏گيرى در مقياس كوچك دخيل هستند. نتيجه اين همه، همان‏طور كه يوهانسون در 1954 نوشت، اين است كه آن گروه از مردم كه در جنبشهاى سياسى فعال بودند، اگر نگوييم به قشرى از نخبگان، دست‏كم به گروهى برگزيده مبدل شدند. حتى اگر بين فعاليتهاى روزمره و تصميم‏گيرى در مقياس كلان پيوند برقرار باشد، اما آن مبناى مردمى كوچك شده است.

    جامعه هر چه بيشتر توسط نيروهاى خارج از جامعه مدنى شكل مى‏گيرد. يكى از عواملْ، جهانى شدن است كه بر قدرت بازار افزوده و سياست را تضعيف كرده است: در واقع هيچ قدرت منتخب دمكراتيكى كه بتواند به بازار جهانى رسيدگى كند وجود ندارد. جامعه مدنى به طور عمده با تأثيرگذارى بر ساختارهاى سياسى جامعه كار مى‏كند. اين تأثيرگذارى با كاهش توان ساختارهاى سياسى تضعيف مى‏شود (گورس‏گور، 1997). افزون بر اين، برخى تصميمات نيز در كاهش قدرت سياسى دخيل بوده‏اند، از جمله: خصوصى كردن، شبه ـ بازارها در بخش عمومى، و نيز اعطاى قدرت بيشتر به متخصّصان، از جمله در حوزه اقتصاد كه در بسيارى از كشورها شاهد آن هستيم.

    ظاهراً بايد نتيجه گرفت كه، با توجه به كاهش مواردى كه از طريق تصميم‏گيرى دمكراتيك در جامعه به عنوان يك كل تعيين مى‏شوند، قدرت و امكانات جامعه مدنى نيز كاهش يافته است. از اين استدلال نتيجه مى‏شود كه محفلهاى مطالعه به ميزان گذشته براى كنش جمعى منشأ اثر نمى‏شوند. همان‏گونه كه پيشتر گفته شد، اين به معناى بحرانِ محفلهاى مطالعه نيست، بلكه بحرانى است در بافتى وسيعتر، يعنى جامعه مدنى. با اين حال، مى‏بايد يادآورى كنيم كه اين استدلالى است مشروط، و مبتنى بر اين فرض كه محفلهاى مطالعه در سوئد سرمنشأ كنش جمعى درخور ملاحظه‏اى نيستند.

    يكى از عرصه‏هاى كاملاً متفاوت براى تأثيرگذارى بر جامعه همانا زندگى خصوصى است. كانون توجه در اين‏جا حكومت يا ساختارهاى قدرت منتخب نيستند، بلكه زندگى روزمره و ساختارهاى سياسى آن مورد توجه‏اند. اين‏كه «امر شخصى امر سياسى است» چشم‏اندازى است كه، به ويژه از سوى فمينيستها، مورد تأكيد قرار گرفته است. بين شيوه زندگى روزمره و پرسشهاى ارزش برابر افراد، تنوع، و تصميم‏گيرى دمكراتيك پيوندى تنگاتنگ برقرار است. اين‏جا مسأله برابرى در كارِ خانه و نيز چگونگى رسيدگى به آلودگى و محيط زيست در ميان است. اين جنبه شخصى، نه براى جنبشهاى مردمى، از جمله جنبش باده‏پرهيزى، تازگى دارد و نه براى انجمنهاى مطالعه؛ اينها هر دو درصدد بوده‏اند كه به زندگى مردمى كه به نخبگان جامعه تعلق نداشتند شأن بيشترى بخشند و آنان را از ارزش خويش آگاهتر سازند. محفلهاى مطالعه احتمالاً به ميزان درخور ملاحظه‏اى بر اين وجه از كنش سياسى تأثير مى‏گذارند. اما، گواه آشكارى درباره ارتباط بين شركت در محفل مطالعه و اين حوزه زندگى در دست نداريم. با اين حال، اين برداشت منطقى به نظر مى‏رسد كه محفلهاى مطالعه در قدرت بخشيدن به زنان، اگرچه نه به شكلى خاص، بلكه دست‏كم به گونه‏اى عمومى، يارى رسانيده‏اند.

    حال اگر به حوزه كمتر خصوصى بازگرديم، نتيجه حاصل از بحث بالا اين است كه مشكلِ فقدان برآمدهاى فعال از محفلهاى مطالعه را نبايد به مثابه مشكل درونى محفلها ملاحظه كرد. در باور من، مسأله مذكور بيشتر به تعامل بين محفلهاى مطالعه و جنبشهاى مردمى يا سازمانهاى غيردولتى (NGOs) ، كه عرصه‏هاى جامعه مدنى براى كنش جمعى‏اند، بازمى‏گردد. اين محفلهاى مطالعه نيستند كه در كار خويش ناموفق بوده‏اند، بلكه شرايط موجود ناشى از تضعيف بخشهايى از جامعه مدنى است، به ويژه آن بخشهايى كه وظيفه سازماندهى و شركت دادن شهروندان در فعاليتهاى معطوف به تأثيرگذارى بر جامعه، يعنى دگرگونى جامعه را بر عهده دارند. بدين‏ترتيب، مشكل موجود اساساً به كاهش مستمر قدرت جامعه مدنى در شكل‏دهى جامعه طبق انگاره‏هاى متنوع مربوط مى‏شود. محفلهاى مطالعه را مى‏توان، دست‏كم تا آن‏جا كه به مشاركت بازمى‏گردد، كماكان موفق دانست. شايد انجمنهاى مطالعه مى‏توانستند در اين ميانه كار بيشترى به انجام رسانند، كه در همين نوشته نيز اشاراتى در اين باره رفته است. اما به هر حال، آيا اين باور منطقى‏تر نيست كه براى درمان مشكلِ ضعفِ قدرت در جامعه مدنى به آن عرصه‏هايى كه به طور سنتى عرصه كنش جمعى بوده‏اند، زندگى دوباره ببخشيم؟

    آيا محفلهاى مطالعه همه‏جانبه و فراگير و معاصرند؟
    همان‏طور كه اشاره رفت، محفلهاى مطالعه همواره از راههايى غيرمستقيم به دمكراسى يارى رسانده‏اند. موجوديت محفلهاى مطالعه را مى‏توان از طرق مختلفى مشروعيت بخشيد؛ دمكراسى تنها يكى از وجوه موجود است. از نگاه شركت‏كنندگان، يادگيرى، پيگيرى علائق شخصى، و «با هم بودن» انگيزه‏هاى مهمى به شمار مى‏روند (آندرسون و ديگران، 1996). بايد پذيرفت كه محفلهاى مطالعه كاركردهاى پُراهميتى دارند، و اهميتشان، همان‏طور كه از نگاه شركت‏كنندگان برمى‏آيد، از جهات متفاوتى است. از سوى ديگر، همان‏گونه كه گوستاوسون (1991) نشان داده است، چندگانگى طرق مشروعيت بخشيدن به آموزش مردمى، از جمله محفلهاى مطالعه، خود جزئى از اين سنت است. از ابتدا تا كنون، همواره نگرشهاى رقيب در باب آموزش وجود داشته‏اند كه قادر به ادامه حيات در كنار يكديگر بوده‏اند؛ و اين همانا جنبه‏اى است از نبودِ يكدستى در اين سنّت. بخش ديگرى از پلوراليسم موجود همانا ابعاد مشاركت است. هر معيارى مبنى بر كاهش تنوع همچون عاملى كه به كاهش مشاركت منجر خواهد شد، تلقى مى‏شود. در اين‏جا دو واقعيت با هم برخورد مى‏كنند: از يك سوى، شمار بزرگى از محفلهاى مطالعه تأثيرى بر شكل‏گيرى جامعه ندارند، و از سوى ديگر، تقليل دادن محفلها به محفلهاى «جامعه مدنى ناب» به كاهش در بسيارى از فعاليتها منجر خواهد شد كه به شكل‏دهىِ جامعه مربوط‏اند. نمونه‏هايى از قبيل محفلهاى بافندگى به نقش اين‏گونه محفلها در امر تبادل نظر اشاره دارند. چنين كاهشى از ارزش منسوب به ايجاد روابط افقى كه به طور غيرمستقيم به كارآمدى دمكراسى مرتبط است، خواهد كاست.

    جنبه‏اى ديگر از محفلهاى مطالعه در بافت امكانات آموزشى به عنوان يك كليت اين است كه محفلها مروّج ارزشهايى آموزشى هستند كه از دهه گذشته، به دليل آن‏كه آموزش هرچه بيشتر در چارچوب يك جهان‏بينى اقتصادگرا قرار گرفته است، به حاشيه رانده شده‏اند. از آن‏جا كه آموزش در آن بافت تنها زمانى مشروعيت دارد كه به مثابه سرمايه‏گذارى سودآور باشد، ارزشهاى آموزشى از قبيل برابرى، دمكراسى، رشد شخصى، روشنگرى و شكل‏بخشى به هويتها از اهميت چندانى برخوردار نخواهند بود. به نظر مى‏رسد، با توجه به پيوستگى هرچه بيشتر نهادهاى آموزشى در سطح تحصيلات متوسطه و عالى با گفتمان مذكور، اهميت آموزش مردمى، از جمله محفلهاى مطالعه، به عنوان گزينه‏اى در مقابل گفتمان مسلط درباره آموزش افزايش مى‏يابد. بنابراين، محفلهاى مطالعه به تحقق انگاره آموزش همه‏جانبه (life-wide) ، يعنى امكانات آموزشى در پيوند با تمامى جنبه‏هاى زندگى يارى مى‏رسانند (روبنسون، 1996؛ لارسون، a 1997 ، b 1997).

    وجه همه‏جانبگى آموزش به محتوا مربوط است. ويژگى ديگرى كه مى‏بايست مورد تأكيد قرار گيرد، فراگير بودن محفلهاست. شمار عظيمى از شركت‏كنندگانِ محفلها عملاً از امكان شركت در آموزشهاى سازمان‏يافته ديگر محروم هستند. از چشم‏اندازى اقتصادگراى، گروه بزرگى از اينان سزاوار هيچ‏گونه تحصيل يا آموزش نيستند، چرا كه، به عنوان نمونه، به دليل سنّ، موقعيت در بازار كار يا خصوصيات فردى، سرمايه‏گذاريهاى مناسبى به شمار نمى‏روند. اين چشم‏انداز نه تنها در گسترش نيروى كار انسانى، بلكه حتى در نهادهايى مانند دانشگاه نيز رخنه كرده است. بخش بزرگى از جمعيت بزرگسال به دليل بازنشستگى يا مرخصى استعلاجى در بازار كار جايى ندارند. محفل مطالعه هيچ كس را بنا بر چنين دلايلى حذف نمى‏كند. بنابراين، يكى از وجوه محفلهاى مطالعه فراگير بودن آنهاست؛ وجهى كه در نهادهاى آموزشى ديگر غايب است.

    هرچند كه وجه اقتصادى جنبه‏اى معتبر و محورى در آموزش به شمار مى‏رود، اما تبديل آن به تنها چشم‏انداز موجود ما را از مواجهه با چالشهاى ديگرِ جامعه معاصر غافل مى‏دارد. خصلت آنارشيستى محفلهاى مطالعه آنها را به پديده‏اى معاصر تبديل مى‏كند. آنها مى‏توانند و بايد در راستاى نيازهاى مبرم جامعه به كار گرفته شوند: دمكراسى يكى از آن نيازهاست، هويت و روابط در درون جامعه نمونه‏هاى ديگر. از ديدگاهى بسيار عمل‏گرا، مى‏توان چنين نيز استدلال كرد كه محفلهاى مطالعه نقش ديگرى نيز، از طريق افزودن بر توليد كيفيات زندگى، بازى مى‏كنند كه نه تنها براى فرد باارزش است، بلكه هم‏چنين جامعه‏اى خلق مى‏كند با ميزان كمترى از خشونت و آزار، كه مردم در آن حس مى‏كنند كه مى‏توانند به بسط علايق خويش در همكارى با ديگران بپردازند. براى تحقق اين امر ضرورى است كه محفلهاى مطالعه آزاد و داوطلبانه باشند و محدوديتهاى زيادى از نظر فعاليتهاى ممكن نداشته باشند. محفلهاى مطالعه را مى‏توان همچون واحه‏اى در نظر آورد كه ارزشهاى انسان‏باورانه در آن تأثيرگذارند، و مى‏توان استدلال كرد كه هر جامعه دمكراتيك مى‏بايست چنين واحه‏هايى را بپروراند. اما درباره آينده چه مى‏توان گفت؟ محفلهاى مطالعه در جهانِ پسين يا پسامدرنى كه بنا به تصور در بخشهاى ثروتمندتر جهان ظهور كرده است، چه نقشى مى‏توانند بازى كنند؟

    به نظر مى‏رسد كه محفلهاى مطالعه براى ارتباط با اين جهان نوين در موقعيت بسيار مناسبى هستند. چالش پيش روى، همانا برقرارى ارتباط با اين جهان مبهم و چندپهلوست؛ جهانى كه مى‏دانيم مصرف، هويتها، تجربه‏ها، و نيز زيباشناسى را در كانون علاقه خويش جاى داده است. اين جنبه‏ها، در پيوند با تكنولوژى اطلاعات و تأثير قدرتمند يك اقتصادِ فرهنگى جهانى و نيز اقتصاد جهانى قرار دارند. اين عرصه‏هايى است كه محفلهاى مطالعه با مشاركت توده‏اى به شدّت در آن درگيرند. محفلهاى مطالعه احتمالاً آن نهاد آموزشى خواهند بود كه در درجه نخست از سوى جامعه در حال ظهور، به ويژه در ارتباط با فرهنگ و جامعه مدنى، به مبارزه فراخوانده مى‏شود. محفلهاى مطالعه مى‏بايد براى ترويجِ آنچه كه در راستاى ارزشهاى بنيادى اين نهاد به طور اعم قرار دارد، و نيز ويژگيهايى مرتبط با انجمنهاى مطالعه، تلاش ورزند. آنها مى‏بايد در پيوند با تنوعى باشند كه محرك هر دو گرايش مثبت و منفى است. آنها مى‏بايد به مصاف چالشهايى روند كه جهانى‏شدن و نيز اتحاديه‏ها و احزاب سياسى به شهروندان تحميل مى‏كنند. جهانى‏شدن يك خطر است، اما يك امكان نيز به شمار مى‏رود. محفلها مى‏بايست به كانون زيباشناسى بپردازند، كه مى‏تواند توشه‏اى باشد هم براى سريالهاى بازارى و هم آفرينش موسيقى و هنر. محفلهاى مطالعه بدين‏ترتيب جايگاه مناسبى در جهان معاصر به خود اختصاص مى‏دهند، اما هم‏چنين مى‏بايد ديدگاهى درباره چگونگى ارتباط با اين جهان اتخاذ كنند.

    سنت خود آموزى در جهان آنارشيستى محفلهاى مطالعه چنين خواهد گفت كه تصميم‏گيرى درباره چگونگى ارتباط با جهان معاصر به يك ميزان بر عهده انجمنهاى مطالعه و سازمانهاى درون جامعه مدنى است.

    مقاله فوق از سوى استفان لارسون به سمپوزيوم «آموزش مردمى بزرگسالان در فرانسه، آلمان و سوئد» (پاريس، 2001) ارائه شده است. گونه‏هاى اوليه اين مقاله به سوئدى و انگليسى به چاپ رسيده‏اند. مشخصات يكى از چاپهاى انگليسى آن به شرح زير است :

    Larsson, S. (2001), "Study Circles as a Democratic Utopia", in Bron, A. and Schemmann (eds.), Civil Society, Citizenship and Learning (Munster: LIT verlag), pp. 137-167.



    --------------------------------------------------------------------------------


    1Study associations [studie förbun



برگرفته از : فصلنامه ارغنون شماره ۲۰، تابستان ۱۳۸۱





تاریخ نقد جدید
رنه ولک
سعید ارباب شیرانی

خواندنی‌ها :

کتاب :