Tuesday, May 24, 2005
نوشته استفان لاشون ترجمه منوچهر حقيقىراد اولوف پالمه، نخستوزير فقيد سوئد، اين كشور را يك «دمكراسىِ محفل مطالعه» خوانده است (1969). اين گفته، همانند بيشتر عبارات بلاغى، تمامى واقعيت را در خود جمع ندارد. آنچه كه وى از «دمكراسى محفل مطالعه» در نظر داشته، احتمالاً انگارهاى از دمكراسى است كه در زندگى روزمره و جامعه مدنى جاى گرفته باشد. عبارت مذكور، به مثابه تمهيدى بلاغى، به يك ناكجاآباد اشاره مىكند، ولى در عين حال يك واقعيت ــ محفلهاى مطالعه ــ را نيز مدّ نظر دارد. سنّت محفل مطالعه وجه مهمى از زندگى روزمره سوئد را مىسازد. هر سال در سوئد بين 2/1 تا 6/1 ميليون نفر در يك محفل مطالعه شركت مىكنند. محفل مطالعه، علىرغم ريشههاى عميقش در سنّت مدرنيته، مضمون جذابى براى مباحث معاصر درباره آموزش و دمكراسى در جامعهاى كه از جمله پسامدرن خوانده شده است، به شمار مىرود (جانستون، 1999 ؛ لارسون، 1998). مضمون اصلى اين نوشته ارائه پاسخهايى به پرسش زير است: محفلهاى مطالعه از چه راههايى به دمكراسى يارى مىرسانند؟ محفلهاى مطالعه را مىتوان از زاويههاى متفاوت توصيف كرد؛ به عنوان نمونه همچون عرصهها يا نهادهاى آموزشى. چشمانداز دمكراسى يكى از اين زاويههاست، و با توجه به مباحث معاصر در باب دمكراسى، چشماندازى ثمربخش به نظر مىرسد. مبناى پاسخگويى به پرسشى كه در بالا طرح شد، پژوهشهاى تجربى اخير درباره محفلهاى مطالعه در سوئد است. در اين نوشته هفت جنبه متفاوت دمكراسى به عنوان ابزارهاى تفسيرى مورد استفاده قرار گرفتهاند. از آنجا كه گفتمان نظرى در باب دمكراسى معانى و برداشتهاى متفاوتى را در بر مىگيرد، تلاش من بر آن بوده است كه با استفاده از انگارهها يا چشماندازهاى گوناگون، كه امكانات مختلفى براى گفتگو درباره دمكراسى در رابطه با محفلهاى مطالعه معاصر سوئد در اختيار مىگذارند، پاسخهايى براى پرسش فوق ارائه كنم. در ابتدا قصد دارم، به منظور ارائه زمينه بحث، توصيفى مشروح از محفلهاى مطالعه و تاريخچه آن به دست دهم. محفل مطالعه چيست؟ در دوران اخير شاهد بحثهاى فراوانى درباره هويت سنّت آموزش مردمى بزرگسالان (Folkbildning) در سوئد هستيم، چرا كه دگرگونيها در جامعه و دستور كار سياسى، بنيادهاى اين سنّت را به چالش خواندهاند. محفلهاى مطالعه پيچيدگيهاى بسيارى دارند، و در نتيجه معرفى اين نهاد مىبايست از راهها و چشماندازهاى گوناگون صورت گيرد. ما بر اين باوريم كه اين نهاد آموزشى منحصربهفردى در رابطه با جامعه مدنى است. سنّت محفل مطالعه در بيرون دولت ــ توسط جنبشهاى اجتماعى، كه در آغاز با فرهنگ مسلط و ساختارهاى قدرت در تضاد بودند ــ شكل و گسترش يافت. اين سنّت با سازمانهاى دمكراتيكى كه با نخبگان در ستيز بودند، بسط پيدا كرد. شكى نيست كه كمتر نهاد آموزشىاى مىتوان يافت كه پيوندى چنين تنگاتنگ با آنچه كه به گونهاى قابل قبول بتوان «جامعه مدنى» تعريف كرد، داشته باشد. در مقياسى جهانى مىتوان اين سنّت را تجربهاى در مقياس بزرگ در طول بيش از صد سال در بخش كوچكى از جهان دانست. بنا بر برخى تعابير، مناسبت محفلهاى مطالعه با چالشهاى مطرح در جامعه پسين ــ يا پسامدرن بيش از آنى است كه از سنّتى نشأت گرفته و عميقاً ريشهدار در جنبشهاى مردمىِ سنتىِ اوايل سده بيستم مىتوان انتظار داشت. يكى از راههاى تعريف پديدهها كارى است كه معمولاً در دائرةالمعارفها انجام مىشود، يعنى ارائه عبارتى انتزاعى با معنايى خنثى. انجام اين وظيفه در مورد پديده محفلهاى مطالعه، دستكم مسألهساز خواهد بود. در واقع امر، معناى محفل مطالعه در طول تاريخ اين سنّت بارها مورد منازعه و اختلاف نظر بوده است. گاه حتى بدين پرسش به مثابه پرسشى ناممكن و باطل نگريسته شده است. ريكارد ساندلر، نخستين رهبر انجمن آموزشى كارگرى، نوشته است : اگر كسى بگويد «محفل مطالعه دقيقاً بايد اينچنين باشد و اينگونه كار كند»، بايد رك و راست چنين جوابى به او بدهى: آقا شما آدم حقهبازى هستيد، يك حقهباز واقعى، آقا! اما من، به هر تقدير، بر آنم كه علىرغم اين اندرزِ گِران، اين برنامه را دنبال كنم. او آن گفته را در بافتى ديگر و با هدف ديگرى بيان كرده بود. وظيفه من در اينجا معرفى محفل مطالعه به خوانندگانى است كه تجربه زيادى از اين پديده ندارند، درحالىكه ساندلر در مباحثهاى براى تصميمگيرى در باب آينده درگير بود. محفلهاى مطالعه اغلب به مثابه يك آموزه تعليم و تربيت (پداگوژى)، با شكلى آرمانى، برداشت مىشود. اما، اين پديده به عنوان فعاليتهايى كه از طريق انجمنهاى مطالعه(2) صورت مىگيرد نيز مورد نظر است. «تعريف» دوم بر اين واقعيت مبتنى است كه محفلهاى مطالعه در سوئد نهادينه شدهاند، به اين صورت كه سازمان ادارى، بودجه دولتى و نيز تاريخ سازمانى خود را دارند. در اين نوشته، محفلهاى مطالعه با توجه به اين «تعريف» سازمانى (نهادى) مورد بحث قرار خواهد گرفت. بنابراين، منظور از محفلهاى مطالعه فعاليتهايى خواهند بود كه از طريق يازده انجمن مطالعه، كه وظيفه اصليشان سازماندهى محفلهاى مطالعه است، صورت مىپذيرند. گرامر محفل مطالعه از چشماندازى نهادى ـ سازمانى مىتوان ويژگيهاى عمومى معينى در اين فعاليتها مشاهده كرد كه آنها را از مدارس عادى متمايز مىسازد. تياك و توبين Tobin) & (Tyack ويژگيهاى عمومى مدارس عادى را به عنوان «گرامر تحصيل» توصيف كردهاند. اگر بنا باشد كه به همين شيوه از «گرامر محفل مطالعه» سخن بگوييم، «قواعد» زير مىتوانند جنبههاى غالب آنرا برشمارند: 1- هيچ نوع امتحان و نمرهگذارى وجود ندارد. 2- شركت در آن داوطلبانه است. 3- شمار شركتكنندگان در هر محفل محدود، بين 10-5 نفر، است. 4- از زمان به شكلى متفاوت از مدارس عادى استفاده مىشود: جلسات يك محفل مطالعه معمولاً يك بار در هفته به مدت 3 ساعت، همراه با يك تنفس كوتاه در ميان اين مدت، برگزار مىشود. يك محفل مطالعه معمولاً متشكل از 10 تا 15 جلسه است. 5- محفل مطالعه معمولاً يك رهبر دارد كه ضرورتاً متخصص نيست، بلكه مىتواند يكى از همان شركتكنندگان باشد، هرچند اغلب افرادى كه اين نقش را بر عهده دارند متخصصاند. اين الگو، علىرغم استثنائاتى كه در آن هست، نمايشگر هنجارى است كه آن را از «گرامر تحصيل» متمايز مىسازد. بدينترتيب، هرچند كه آموزه تعليم و تربيت معينى در محفلها حاكم نيست، اما ويژگيهاى متمايزكننده معينى در آن هست كه مىتوان از «گرامر محفل مطالعه» سخن گفت. محتواى فعاليت محفلهاى مطالعه فعاليت محفلهاى مطالعه از نظر محتوا، تحت هيچ برنامه آموزشى ملّى يا نظارت دولتى قرار ندارد. همچنين، محتواى فعاليتها بسيار گوناگون است. اسامى برخى از محفلهاى مطالعه كه از سوى شركتكنندگان در يك مصاحبه پژوهشى ذكر شده است مىتواند تصويرى از اين گونهگونى به دست دهد (آندرسن و ديگران، 1996). محفلهاى مذكور چنين نامهايى داشتند: زبان انگليسى، موسيقى، تفسير انجيل، ساختن يك آلت موسيقى، بافندگى، ماهيگيرى، در راه آينده، نويسندگى، آموزش شنا به خردسالان، تابستان در مزارع، خياطى ژاپنى، مزرعه من در اتحاديه اروپا، مواد كانى سوئد، «ترانه بخوانيد، مردم سوئد!»، باغبانى، آشپزى، ترانهها و رقصهاى سدههاى ميانه، آوازخوانى در گروه كُر ، و ... . همانطور كه از اين اسامى برمىآيد، محتواى فعاليت محفلها بسيار گوناگون است. اين اسامى حتى گونهاى هرج و مرج را به ذهن متبادر مىكنند، كه البته كاملاً نادرست نيست. طبق برخى آمار، محتواى فعاليت محفلها در سال 1998 بدينصورت دستهبندى شده است: 49 درصد از محفلها هنر، 19 درصد علوم اجتماعى/ اطلاعات، 8 درصد زبان، 8 درصد علوم انسانى/ رفتارشناسى و 6 درصد رياضيات و علوم طبيعى بوده است (شوراى آموزش مردمى [Folkbildningsrådet] ، c 1999 ). محفلهاى مطالعه به مثابه يك پديده تودهاى در سوئد نخستين انجمن مطالعه، به نام ABF و در پيوند با جنبش كارگرى، در سال 1912 تأسيس شد. در نخستين سال، 57 محفل مطالعه ثبت شده بودند (آرويدسون، 1996 ، ص41). به تدريج انجمنهاى ديگرى تشكيل شدند كه همگى با جنبشهاى مردمى با ساير سازمانهاى جامعه مدنى پيوند داشتند. بدينترتيب، انجمنهايى در خدمت جنبش «بادهپرهيزى»، جنبش كليساى آزاد و جنبشهاى وابسته به كشاورزان و نيز كارمندان آغاز به كار كردند. نيروهاى ليبرال و محافظهكار نيز به تأسيس انجمن مطالعه همّت گماشتند، و همچنين انجمن مطالعهاى در پيوند با جنبش توسعه دانشگاه تأسيس شده است. آخرين انجمن مطالعهاى كه ساخته شد در ارتباط با ورزش است. مىتوان ديد كه اين يازده انجمن گستره وسيعى از بخشهاى جامعه مدنى را زير پوشش خود قرار دادهاند. در فاصله سالهاى 1992 تا 1998 شمار محفلهاى مطالعه بين 316 و 336 هزار و شمار شركتكنندگان بين 7/2 تا 9/2 ميليون نفر بوده است (شوراى آموزش مردمى، b 1999). شمار ساعات مطالعه، علىرغم كاهش يارانه مالى، به طور مستمر افزايش يافته است. در 1998 به طور متوسط 37 جلسه مطالعه در هر محفل تشكيل شده است. از آنجا كه برخى از مردم در بيش از يك محفل شركت مىكنند، ممكن است كه دو يا چند بار در آمار به حساب آمده باشند. بنابراين، محاسبات تخمينى گوناگونى براى تعيين شمار افرادى كه هر سال يك بار يا بيشتر در محفلهاى مطالعه شركت مىجويند، به عمل آمده است. ارقام تخمينى بين 2/1 تا 6/1 ميليون نفر از جمعيت 9 ميليونى سوئد نوسان مىكند كه، به هر تقدير، بخش قابل ملاحظهاى از مردم را در بر مىگيرد (يونسون و گهلر، 1995 ص 13 ؛ سوِنسون، 1996 ، ص 95). اين ارقام در مقايسه با ارقام مشابه در ميانه سده بيستم ــ يعنى 31 هزار محفل با حدود 315 هزار شركتكننده ــ افزايشى معادل با 10 برابر را نشان مىدهد (يوهانسون، 1954 ، ص 239). طبق آمار نسبتاً تازه ديگرى (يونسون و گهلر، 1995)، 75 درصد از جمعيت بالغ سوئد دستكم يك بار در محفل مطالعهاى شركت داشتهاند. شركت در محفل مطالعه براى 10 درصد از مردم بخشى از زندگى روزمره، و براى نيمى از اينان يك شيوه زندگى است. در مقياس بينالمللى شاهد كاهش يا ناپديد شدن كامل آموزش بزرگسالان در پيوند با جامعه مدنى هستيم (كورس گور، 1997). آموزش بزرگسالان در دهههاى گذشته به طور مستمر تابع نيازهاى محلى در رقابت براى كسب سهم هرچه بيشترى از سرمايه جهانى توسط نيروى كار ماهر به بهاى ارزان، يعنى در راستاى نيازهاى بازار، بوده است (جسكون، 1997؛ ولتون، 1997؛ والترز، 1999). در تقابل با اين پويش بينالمللى به نظر مىرسد كه شركت در محفلهاى مطالعه در سوئد معاصر پديدهاى تودهاى است، به ويژه براى زنان كه 32 شركتكنندگان را تشكيل مىدهند. اما به هرحال، در سوئد نيز مبارزهاى دائمى در باب مفهوم آموزش، به ويژه با سلطه بينشهاى اقتصادگرا در طول دهه گذشته، در جريان بوده است (او فتِدال ـ تِل هاوگ [Oftedal-Thelhaug] ، 1990 ؛ لارسون، b 1997). حمايت مالى دولت و شهرداريها از محفلهاى مطالعه موضوع معارضه است؛ نيروهاى محافظهكار موضعى انتقادى نسبت به اين حمايت مالى دارند و در شهرهايى كه قدرت را در اختيار مىگيرند به قطع اين كمكها همّت مىگمارند. تصويرى از يك محفل مطالعه تصاوير و روايتهاى مشخص مىتوانند به ايجاد پيوند شخصى با تجربه ملموس خواننده يارى رسانند. اين امر مىتواند مبنايى براى ادراك خواننده از محفلهاى مطالعه موجود به دست دهد. نمونه زير از نوشته هارتمان انتخاب شده است. مبناى اين توصيف مشاهده همراه با مشاركت نويسنده است. محفل مطالعه مربوطه را «انجمن تاريخ ملى» در يك حوزه روستايى سازمان داده است. هارتمان در جلسه محفل در كتابخانه محلى شركت دارد. در جلسه امشب 8 نفر، از جمله رهبر محفل، شركت دارند. همگى آنان از ساكنان قديمى بيورك ويك (Björkvik) و در فاصله سنى ميانسال تا كهنسال هستند. اعضاى محفل در طول سالهاى گذشته ثابت بودهاند. ساخت جلسه باز و بدون تشريفات است به گونهاى كه ابتكار عملها و پيشنهادهاى شركتكنندگان نقش پُراهميتى بازى مىكند. اين محفل از سال 1988 به نگارش دفتر خاطرات پرداخته است، و جلسه امروز با قرائت متن نوشته شده از جلسه گذشته آغاز مىشود. يكى از شركتكنندگان زن مقاله تازهاى را درباره پروژهاى در مورد بيكارى به نظر ديگران مىرساند. اين پروژه در ارتباط با خط آهنى بود كه در اوايل سده بيستم براى حمل الوار از بيورك ويك به ساحل دريا كشيده شد. هدف، آن بود كه الوارها حمله يك نوع پروانه مصمون بمانند. امروز تنها بخشى از بستر خط آهن بر جاى مانده است. در گفتگوى بىتكلفى، كه شيوه معمول كار در محفل بود، در مورد امكان استفاده از بخش باقيمانده بستر خط آهن براى ايجاد يك راه دوچرخهرو تبادل نظر شد. هدف جلب گردشگران بيشترى به بيورك ويك بود. موضوع فىالبداهه ديگر، گفتگو درباره يافتهاى بود از مزرعه يكى از شركتكنندگان در محفل ــ صفحهاى از يك دفتر راهنماى تلفن متعلق به دهه 1930 . اين گفتگو به طرح تصويرهاى بسيارى از دوران ميان دو جنگ منجر شد. يكى از شركتكنندگان گفت كه دفتر راهنمايى از زمان جنگ دوم در خانه دارد و قول داد كه آن را در ساعت تنفس، كه پسرش را از محل تمرين به خانه مىبرد، به جلسه بياورد. محفل بار ديگر مضمون خاطرات محلى را پى گرفت. آنان به يارى لغتنامههاى كتابخانه در باب مفهوم خاطرهنويسى و چگونگى ورود آن به زبان سوئدى به جستجو پرداختند. پس از وقت تنفس و صرف قهوه، در مورد يك نمايشنامه محلى درباره تفتيشهاى كليسا در دوران قديم بحث و گفتگو شد. اين نمايشنامه بخشى از برنامههاى تنظيمشده براى «روز بازگشتگان» در تابستان آن سال بود. در آن روز اهالى قديمى هر مجتمع يكديگر را ملاقات مىكنند. شناخت شركتكنندگان از يكديگر اهميت چشمگيرى در كار محفل داشت. اين بدانمعناست كه شركتكنندگان از علائق خاص و نيز دانش يكديگر باخبر بودند. در هر مورد «متخصص» مربوطه به پرسشها پاسخ مىگفت ــ ديگران تنها به او گوش فرامىدادند. رهبر محفل فعاليت چندانى از خود بروز نمىداد و زياد سخن نمىگفت. عدم تكلف وجه آشكارى در كار محفل بود. ساعت 5/9 شب زمان پايان جلسه فرا رسيد. نقلقول فوق تنها نمونهاى از يك محفل، با خصوصيات ويژه آن، بود؛ اما تصورى از اين كه يك محفل چگونه چيزى مىتواند باشد به دست مىدهد. از همين نمونه روشن مىشود كه فعاليت محفل مطالعه با بسيارى از فعاليتهاى كلاس درس متفاوت است. محفل بيورك ويك و جامعه مدنى آشكار است كه برنامه كار محفل از سوى شركتكنندگان آن شكل مىگيرد. آنها در اين معنا خودگردان هستند و از هيچگونه سلسلهمراتبى تابعيت نمىكنند. اين يك دمكراسى مستقيم و مشاركتى است. در اينجا نشانهاى دال بر امكان يك كنش استراتژيك به معناى هابرماسى آن وجود دارد ــ يعنى اين ايده كه آنان مىتوانند جريان گردشگران را با استفاده از بستر خط آهن به سوى بيورك ويك سوق دهند. به هر حال، هيچ نشانه آشكارى از اينكه اين همه چگونه نتايجى مىتوانست به بار بياورد ــ آيا اين كنشى استراتژيك در ارتباط با نظام اقتصادى يا بخشى از مشاركت در اجتماع محلى است ــ در دست نيست. جنبه ديگر آن است كه اين تأثيرگذارىِ احتمالى بر نظام اقتصادى نقش عمدهاى در روند امور بازى نمىكند. در مجموع، گفتگوها حول علاقه شركتكنندگان به تاريخ و كسب شناخت بيشتر از تاريخ محلى جريان مىيافت. محتواى گفتگوها بسيار «بافتارى» (contextual) است، بدينمعنا كه زندگى خودشان، رويدادها و برنامههاى محلى در هم تنيده شدهاند. شواهد اندكى موجود است كه اذهان شركتكنندگان تحت كنترل گفتمان محدودى باشد كه توسط رسانهها شكل يافته است. با اين حال، محتواى گفتگوها بسيار سنّتى است. هدف دگرگونسازى جامعه در راستاى معين و روشنى نيست ــ كرد و كارى بىخطر در جامعه مدنى. بين اين كرد و كار و خواستههاى جنبشهاى اجتماعى فاصلهاى بعيد موجود است. از سوى ديگر، مىتوان استدلال كرد كه محفل مذكور يك «اگورا» (agora) مىسازد ــ يعنى محل تجمعى كه تصميمگيرى درباره چگونگى شكلدهى جامعه مىتواند در آن امكانپذير باشد. مىتوان ديد كه چگونه آنان در تماس با فعاليت ديگرى كه با ابتكارات محلى شكل گرفته و اغلب همچون مبارزه با افول تدريجى مناطق روستايى قرار مىگيرند. اقتصاد سراسرى در اين محفل دخالتى ندارد، اما مضامينى از آن، به عنوان نمونه ناپديد شدن خط آهن و توليد لبنيات، در محفل مطرح مىشود. محفل مطالعه به دگرگونسازى آن اقتصاد نمىپردازد، بلكه بر آن تعمق مىكند. آنان به هيچ وجه نيّت دگرگون ساختن آن فرآيندها را در سر ندارند. از لحاظ شخصى، به نظر مىرسد كه شركتكنندگان در رابطهاى برابر قرار دارند. نشانههايى از شركتكنندگانى كه مضامين تازهاى مطرح مىكنند ديده مىشود، اما نشانى عملى از يك كنترل پايگانى به چشم نمىخورد. و نيز ديده نمىشود كه آنان در تلاش براى مشروعيت بخشيدن به تصميماتشان باشند ــ گويى آنان همچون گروهى حكمران بر خويش عمل مىكنند. بنا بر تصويرى عمومى كه از فعاليت گروه برداشت مىشود، رابطه محفل مورد بحث و جامعه مدنى پيچيده و مركب است. همچنين آشكار است كه جامعه مدنى چيزى است كماهميت و فرعى، و چالشگرى جدّى در برابر دولت و منافع شركتها و سيستم اقتصادى و سياسى به حساب نمىآيد. اين فعاليت، در مورد مذكور، كرد و كارى جانبى به نظر مىرسد. نشانههايى از دمكراسى تبادل نظرى (deliberative) در اينجا به چشم مىخورد، اما انگيزشى آشكار يا مسألهاى واقعى مبرمى در ميان نيست. محفلهاى مطالعه، جامعه مدنى و دولت تاريخچه محفلهاى مطالعه مورد جالبتوجهى از روابط پيچيده و چندجانبه بين جامعه مدنى و به ويژه دولت به دست مىدهد. محفلهاى مطالعه جزئى از آن پديدهاى به شمار مىرود كه در گذشته آموزش مردمىِ «آزاد و داوطلبانه» خوانده مىشد، و هنوز نيز تا حدودى خوانده مىشود. آشكار است كه ويژگى «آزاد و داوطلبانه» فعاليتهايى را نشانه مىگذارد كه جزئى از جامعه مدنىاند. طبق تعريفى كه من از جامعه مدنى در اينجا به كار مىگيرم، بين دولت و بازار و جامعه مدنى تمايز گذاشته مىشود (كوهن و آراتو، 1995). از راه مفهوم «جامعه مدنى» پيوندى با دمكراسى در اختيار ما قرار دارد. آموزش مردمىِ «آزاد و داوطلبانه» تنها پارى در درون بافت جنبشهاى مردمى بسط و گسترش يافت. كتابخانههاى مردمى، به ويژه در جنبش «بادهپرهيزى» و جنبش كارگرى بنيان نهاده شدند. فعاليت نخستين محفلهاى مطالعه غالباً بر مطالعه كتابهاى كتابخانه، كه سپس در جلسات مورد بحث قرار مىگرفتند، متمركز بود (آرويدسون، 1996، ص 31). خارج از جنبشهاى مردمى، مدارس عالى مردمى و جمعهاى سخنرانى با هدف روشنگرى تودههاى وسيع دست به كار بودند. پيوند مدارس عالى مردمى با جنبشها تنها به تدريج شكل گرفت و تا دوران پس از جنگ اول جهانى اهميت چندانى نداشت. امروز اين نهادها، هرچند كه دگرگون شدهاند، همچنان به حيات خود ادامه مىدهند؛ شهرداريها اداره كتابخانههاى مردمى را بر عهده گرفتهاند؛ و پيوند انجمنهاى مطالعه، كه محفلها را سازمان مىدهند، با جنبشهاى مردمى تضعيف شده است. همچنين شمار مدارس عالى مردمى بسيار بيشتر از گذشته ــ 147 مدرسه در سال 1999 (شوراى آموزش مردمى، c 1999) ــ است. اهداف آنها نيز دگرگون شده است، بيش از هر چيز به دليل نقششان همچون گزينهاى در برابر نظام آموزشى متعارف (برنتسون، 1999). بازتاب اين نقش را مىتوان در تنش ميان خواست متفاوت بودن، از يك سوى، و تشابه با مدارس عادى در عمل، از سوى ديگر، مشاهده كرد. ترديدى نيست كه برقرارى يك دمكراسى صورى سنگ زيربنايى با پيامدهاى عظيم در حكومت بر كشور بود. حق رأى كامل و برابر در سوئد در سال 1918 به دست آمد (اِهنمارك [Ehnmark] ، 1994). به هر تقدير، وجه ديگر استقرار يك جامعه دمكراتيك همانا ظهور يك جامعه مدنى دمكراتيك بود. اين جامعه مدنى پيش از پيدايش دمكراسى صورى گسترش يافت. اگر حضور انجمنها و جنبشهاى آزاد و داوطلبانه، و نيز امكان بحث و گفتگو و شكلگيرى عقايد، وجوه كليدى جامعه مدنى است، آنگاه سوئد در اواخر سده نوزدهم بىترديد بنيانگذارى يك جامعه مدنى را تجربه مىكرد. آن دوران زمان تشكيل شمار بزرگى از انجمنها با انواع هدفها بود. جنبشهاى مردمى نيز در آن زمان پا گرفتند. در پيوند با اين تحولات، بحث و گفتگوهايى هر چه علنىتر در روزنامهها و نيز از طريق برقرارى جلسات در جريان بود. و بالأخره وجه پُر اهميت ديگر همانا برقرارى يك فرهنگ دمكراسى بود ــ يك «فرهنگ جلسات» كه از طريق ساختارهاى نوينى همچون جنبشهاى مردمى و انجمنهاى ديگرى كه به سرعت در اواخر سده در حال رشد و نمو بودند، استقرار مىيافت. اين جنبشها به صحنههايى براى آموزش تصميمگيريهاى دمكراتيك تبديل شدند (برداشت از آموزش به مثابه شركت در كنش جمعى از سوى برخى از نظريههاى آموزشى مورد تأكيد قرار گرفته است ( ليو و ونگر [Lave & Wenger] ، 1991؛ لارسون a 1997؛ كيلگور، 1999 ) ). محفلهاى مطالعه جزء لاينفك اين تحولات بودند. كرد و كار جنبشهاى آغاز سده بيستم با هدف دگرگونى بنيادى جامعه و در تضاد و كشاكش با قدرت حاكم و نخبگان فرهنگىِ مستقر در جامعه صورت مىگرفت (آرويدسون، 1989). اين جنبشها، همراه با ديگر انجمنهاى دمكراتيك جامعهاى مدنى تشكيل مىدادند، پيش از آنكه ساختارهايى همچون دولت و حكومتهاى محلى از طريق حق رأى همگانى تحت قاعده دمكراسى صورى قرار گيرند. پژوهشها و مطالعاتى كه از سوى جنبشهاى مردمى سازماندهى مىشد، پشتوانه بسيج و آمادهسازى قدرت سياسى مردم در يك دمكراسى رشد يافته بود. اسكار اولسون، كه به عنوان پدر محفلهاى مطالعه شناخته مىشود، مفهوم «خود ـ آموزى» را مطرح كرده است. جوهر اين مفهوم آن بود كه شركتكنندگان در محفل به عنوان يك جمعْ آموزش خويش را خود رهبرى كنند (آرويدسون، 1996، ص 10). از آنجا كه فعاليتهاى انجمنهاى مطالعه اساساً از سوى جنبشهاى مردمى كنترل مىشد (تصميمات درباره شكل و محتواى مطالعه به گونهاى دمكراتيك در درون جنبش انجام مىگرفت) اين امكان بود كه مضامين مطالعه در مناسبت با فعاليت سياسى و نيز علائق ديگر جنبشها قرار داشته باشد. جان ديويى از اهميت فكرى اين امر سخن مىگويد: «خواست انطباق بر اهداف بيرونى، تا زمانى كه ضابطه دمكراتيكِ اهميت ذاتى هر تجربه بالندهاى شناخته نشده باشد، ما را دچار اغتشاش فكرى خواهد كرد» (ديويى، 1996، ص 109). شواهد موجود دالّ بر آناند كه شركت در جنبشها و محفلهاى مطالعه، در مقايسه با نهادى آموزشى كه نخبگان در آن تحصيل مىكردند (يعنى همان مدرسه گرامر اقتدار)، براى اعمال قدرت در يك دولت دمكراتيك آمادگى بهترى ايجاد مىكرد. با اين همه، گرايش قدرتمندى به ارجگذارى دانش علمى موجود بود؛ محفل مطالعه در واقع فضايى براى جهانبينيهاى گوناگون به وجود مىآورد. از اين جهت، ساختار سازمانى انجمنهاى مطالعه مستقل از يكديگر، با وابستگيهاى ايدئولوژيك متفاوت، در واقع به تنوع جهانبينيها يارى مىرسانيد. وجود تنوع همچنين در اين واقعيت بيان مىشد كه شركت در محفلها، دستكم در نيمه نخست سده بيستم، اغلب به صورت عضويت در يكى از جنبشهاى متعددى بود كه هر يك بافتى براى شمار زيادى از نيازهاى آدمى را عرضه مىداشتند. از آنجا كه آن جنبشها گسترهاى چنان وسيع از نيازها را در بر مىگرفتند، مىتوان از آنها به عنوان «شيوههاى زندگى»، كه در عين حال بيانگر هويتهاى متفاوت بودند، سخن گفت. تعلق به جنبش كارگرى غالباً به معناى وابستگى به مجموعهاى از سازمانها و شركت در فعاليتهايشان بود: از جمله مشاركت سياسى، فعاليتهاى اتحاديهاى، محفلهاى مطالعه، سازمانهاى جوانان، تعاونيهاى مصرف و نيز تفريحاتى از قبيل تئاتر و رقص وغيره (آمبيورسون، 1988). پايههاى «مادى» اين فعاليتها را «مردمسرا»ها و پاركهاى مردم، و نيز شمارى نشريه تشكيل مىدادند. الگوى مشابهى نيز در جنبش كشاورزان وجود داشت، با باشگاههاى جوانان، بانكها، تعاونيهاى توليدكنندگان، محفلهاى مطالعه و فعاليتهاى حزبى همراه با انواع گوناگون تفريحات در اماكن ويژه. جنبشهاى «كليساى آزاد» و «بادهپرهيزى» نيز، با تفاوتهايى در نوع فعاليت انجام شده، سبك زندگى و هويتهاى ويژه خويش را ارائه مىدادند. در درون هريك از آنها علائق و ارزشها و باورهاى مشترك موجود بود. بنابراين، شركت در محفلهاى مطالعه در نيمه نخست سده بيستم غالباً بخشى از يك رابطه نسبتاً قدرتمند، و گاه مبتنى بر جايگاه طبقاتى، با يكى از جنبشهاى مردمى بود. جامعه مدنى تأثيرگذار در نيمه نخست سده بيستم، جنبشهاى مردمى و آموزشِ مردمىِ پيوسته با آنها، در كانون جامعه مدنى به نظر مىرسند. نهادهايى كه بنيانهاى جامعه مدنى را تشكيل مىدهند عبارتاند از : خانواده، انجمنها و جنبشهاى آزاد و داوطلبانه، به اضافه ساختارهاى گوناگون براى گفتمان عمومى (كوهن و آراتو، 1995). فعاليتهاى جنبشهاى مردمى خانوادهها را به گونهاى بنيادى، همچون اعضاى خويش در بر مىگرفت؛ و از سوى ديگر اين جنبشها تركيبى از انجمنها بودند و از طريق مطبوعات و سخنرانيهاى همگانى بانگ رسايى در گفتمان عمومى جامعه داشتند. آنها با دولت و بازار در تعارضى شديد بودند. همانطور كه آرويدسون (1985) خاطرنشان كرده است، در دوره نخست، بين جنبشها و ارزشهاى حاكم بر دولت و بازار تعارضى بنيادى وجود داشت. اما جنبشهاى مردمى در نهايت نفوذ قدرتمندى بر دولت و بازار اعمال مىكردند. به ويژه آنگاه كه دمكراسى، دولت را در دستان نخبگان جنبشها و آموزش مردمى قرار داد. اعمال نفوذ بر بازار نه تنها از طريق ارگانهاى سياسى، بلكه همچنين از طريق اتحاديههاى قدرتمند، و نيز تعاونيهاى توليد و مصرف انجام مىپذيرفت. جنبشها و آموزش مردمى هدف دگرگونسازى جامعه را در راستاى يوتوپيايى كه بنيانهاى هنجارى داشت، در سر داشتند. آنان براى برابرى و بهبود شرايط زندگى خويش از راه جامعهاى هشيار تلاش مىورزيدند. بدينترتيب، فعاليتهاى محفلهاى مطالعه و دانشِ منتج از آن به عنصرى اصلى در جامعه مدنى و نيز قدرت در آن جامعه تبديل شد. بنابراين، جامعه مدنى نه تنها در انزوا قرار نداشت، بلكه نيروى بالقوهاى بود كه در شكلدهىِ جامعه بر دولت و بازار موءثر واقع مىشد. جنبشها در طول نيمه دوم سده بيستم به ضعف گراييدهاند، و مشاركت اعضا ژرفاى كمترى يافته است. در واقع در همان سالهاى دهه 1950 سخن از وجود بحران در جنبشهاى مردمى در ميان بود. يوهانسون (1954) به اين نتيجه مىرسد كه مىبايست در انتظار كاهش شمار اعضاى فعال جنبشها بود. به زعم او اين امر شكلى براى دمكراسى به شمار مىرفت؛ يعنى خطر آن مىرفت كه جنبش به ابزارى در دست اقليتى از شهروندان تبديل شود. فريزر (1999) خاطرنشان مىسازد كه اين سخن از وجود يك بحران بخشى از گفتمان موجود در نيمه دوم سده بيستم در بريتانياست و به نظر مىرسد در مورد سوئد نيز صادق باشد. تحول ديگر همانا تحليل رفتن تدريجى آن پيوند آهنين بين جنبشها و محفلهاى مطالعه است؛ و اين نه تنها به شكل رسمى، بلكه همچنين در اذهان شركتكنندگان محفلها، و به ويژه به دليل فروپاشى فرهنگهاى جنبشهاى مذكور كه براى اعضاى آنها در حكم شيوه زندگى و هويت بودند. نتايج اين بحران را مىتوان امروز مشاهده كرد: شركتكنندگان در محفلهاى ABF (انجمن مطالعه كارگران) با شركتكنندگان در محافل وابسته به انجمنهاى ديگر تفاوتى ندارند. 28 درصد از شركتكنندگان نام انجمن سازماندهنده آخرين محفلى را كه در آن شركت داشتند به خاطر نمىآورند. بسيارى از شركتكنندگان اهميت چندانى براى ايدئولوژى انجمنى كه محفلها را سازمان مىدهد قائل نيستند. اما روى ديگر سكه آن است كه محفلهاى مطالعه خود در فعاليتهايشان به بحران مشابهى دچار نشدهاند. محفلها كماكان شمار بزرگى از مردم را در بر مىگيرند. اين را چگونه بايد تفسير كرد؟ يكى از دلايلى كه معمولاً ارائه مىشود اين است كه جهتگيرى جمعى كه در گذشته غالب بود ديگر به قوّت پيش وجود ندارد. مردم ديگر به منظور ايجاد جامعهاى هشيار، يا براى رهايى طبقه خويش، در محفلها شركت نمىكنند؛ اينكه آدمى شهروندى آگاه باشد، علىرغم آن كه فرد كارگر يا كشاورزى فاقد تحصيلات رسمى است، ديگر براى مردم مايه مباهات نيست. به نظر مىرسد كه گسترش كمّى محفلها در حوزههاى وابسته به علائق شخصى بوده است، نه حوزههاى مرتبط با تحولات اجتماعى يا هر نوع فعاليتى كه بتوان آن را چونان قوامدهنده جامعه مدنى به حساب آورد. بدينترتيب، شواهد دال بر آناند كه شركت در محفلها هرچه بيشتر با انگيزههاى فردگرايانه صورت مىگيرد. از سوى ديگر، اين امر ضرورتاً بدانمعنا نيست كه شمار مطلق فعاليتهاى مطالعه در رابطه با انجمنها يا اتحاديهها كاهش يافته است. مطالعات انجامشده در سال 1992 حاكى از آن است كه 5 درصد از شركتكنندگان در محفلها چنان نيّتى را دنبال مىكردند (سوِنسون، 1996، ص 62). شمارِ مطلق اين دسته از مردم (5 درصد در سال 1992) معادل با 55 درصد در سالهاى 51-1950 است. نتيجهاى كه به دست مىآيد اين است كه بين محفلهاى مطالعه و انجمنها و اتحاديهها كماكان پيوندى، در سطح شركتكنندگان، وجود دارد. جهتگيرى جمعى كاملاً از بين نرفته است. اما شمار شركتكنندگان با انگيزههاى جمعگرايانه از نوع مذكور در قياس با كل شركتكنندگان در محفلها اندك است. پس رابطه با جنبشها و انجمنها و اتحاديهها پابرجاست، اما انگيزهها و فعاليتهاى ديگر، آن رابطه را در سايه قرار داده است. بحران نه در انجمنها و محفلهاى مطالعه، بلكه در جنبشهاى مردمى است، به ويژه آنهايى كه در دوره نخست از همه قدرتمندتر بودند. بحران موجود در جنبشهاى مردمى و احزاب در گزارش اخير مورد تأكيد قرار گرفته است: شمار اعضاى فعال در حال كاهش است. الگوى مشابهى در بسيارى از كشورها گزارش شده است (فريزر، 1999، ص 6). با اين حال، مىبايد امكاناتى را كه محفلهاى مطالعه با شيوههايى وراى شيوه سنتى در اختيار دمكراسى مىگذارند پذيرا باشيم. الگوهاى نوين تأثيرگذارى و نگرشهاى نوين به دمكراسى اين امكان را برجسته ساختهاند كه جنبههاى ديگرى از شركت در محفلهاى مطالعه مىتوانند همچون نيروهاى بالقوهاى در گفتمان دمكراسى عمل كنند. محفلهاى مطالعه و دولت توصيفى كه قبلاً از مرزبندى قاطع بين آموزش مردمىِ آزاد و داوطلبانه، از يك سوى، و دولت، از سوى ديگر، به دست داده شد در اوايل سده بيستم صادق بود. علىرغم اين امر، دولت به زودى با حمايت مالى خويش در توسعه و تكامل محفلهاى مطالعه شركت جست. در واقع اين امرى است بسيار جالب توجه، چرا كه برخى از انگارهها از رابطه بين دولت و جامعه مدنى را به چالش مىخواند. حتى مىتوان اين پرسش را طرح كرد: آيا حمايت دولتى براى بقاى محفلهاى مطالعه و تحول آن به صورت پديدهاى در مقياس بزرگ حياتى بوده است؟ نخستين انجمن مطالعه در 1912 تأسيس شد. چشمانداز كسب حمايت مالىِ دولت علت بلافاصله اين اقدام بود. اين فرضى منطقى به نظر مىرسد كه حمايت دائمى دولت عاملى بنيادى در ارتباط با ابعاد مشاركت در محفلها و نيز رشد و گسترش يك «نهادِ محفل مطالعه» با دستگاه ادارى قدرتمند بوده است. اين امر، همانطور كه مىتوان انتظار داشت، مبناى مداخله دولت در آموزش آزاد و داوطلبانه را تشكيل داده است. در طول سده بيستم قواعدى براى استفاده از يارانه دولتى وضع شدند كه هريك از آنها به نحوى بر فعاليت مذكور تأثيرگذار بودهاند. اما تصور عمومى بر آن است كه اين مداخله در ماهيت اين فعاليت ــ يعنى اينكه محفلهاى مطالعه داوطلبانه و تابع علائق شركتكنندگان و سازمانهاى درون جامعه مدنى هستند ــ تغييرى ايجاد نكرده است. جمعيتهاى مطالعه همواره مستقل از دولت بودهاند، و ارگان توزيعكننده يارانه دولتى در واقع از سوى انجمنهاى مطالعه و مدارس عالى مردمى انتخاب مىشود. نفوذ دولت بيشتر غيرمستقيم و از طريق امكاناتى بوده است كه به يارانه و قواعد اخذ آن مربوط مىشوند. چشمگيرترين جنبه استقلال انجمنهاى مطالعه همانا استقلالشان از محتواى آن محفلهاست. محدودههاى فعاليت و مضمونهاى مطالعه در محفلها همواره بسيار گسترده بودهاند؛ و در اين دوران، همانگونه كه از نامهاى ذكرشده برخى محافل مىتوان استنباط كرد، تقريباً هيچ محدوديتى در اين باره وجود ندارد. نهادهاى آموزشى معدودى چنين تنوع گستردهاى از محتوا را عرضه مىدارند. شايد اين امر كه چنين چيزى در نهادى رخ مىدهد كه وسيعاً از سوى دولت حمايت مىشود، نامنتظره جلوه كند. در مورد سوئد، به هر تقدير، مىتوان ديد كه يارانه دولتى به تنوع محتواى فعاليت محفلها يارى رسانيده است، چرا كه نبودِ اين حمايت مىتوانست از ابعاد اين بخش بكاهد. بدون كمك مالى دولت، انجمنهاى مطالعه احتمالاً ناچار مىشدند كه بر مشتريانى داراى امكانات مالى، مانند كارفرمايان يا پروژههاى آموزش دولتى، تكيه كنند؛ و بدينترتيب هرچه بيشتر تحت تابعيت نهادها و سازمانهاى ديگر قرار داشته باشند. چنين امرى احتمالاً فعاليتهايى را كه در پيوند با سياستهاى آموزشى دولت نباشند يا چونان سرمايهگذاريهاى سودآور در زندگى كارى به نظر نرسند، كمتر ممكن مىساخت. مطالعههاى مرتبط با زيست ـ جهان شركتكنندگان احتمالاً كاهش مىيافت، به ويژه آنانى كه از رفاه كمترى برخوردارند. به هر حال، مىتوان استعارهاى به عاريت گرفته از بازار را در اينجا به كار گرفت. استقلال نسبى از جنبشها و سازمانهاى مردمى ديگر از جمله به اين گرايش منجر مىشود كه، با ارزشگذارى هنجارى كمتر، به فعاليتهايى پرداخته شود كه تقاضاى بيشترى برايشان موجود است (آرويدسون و لارسون، 1996). اما اين استعاره بازارى به دلايل گوناگون كاربرد محدودى در اين بافت دارد. نخست اينكه اين بازار، بازار پول نيست، بلكه بازار شركتكنندگان در محفلهاست. در اينجا نمىتوان شمار بسيارى از افراد را كه مبلغ اندكى پرداخت مىكنند با تعداد اندكى كه مبلغ زيادى مىپردازند مبادله كرد. دوم آنكه، در اينجا محدوديتى در مورد «فعاليتهاى سوداگرانه» وجود دارد؛ بدينشكل كه ارائه آموزش براى بازار، آنجا كه خريداران عبارت از شركتها و امثالهم باشند، ممنوع اعلام شده است. نشانههايى در دست است كه اين مداخله از سوى دولت همچون عاملى براى نظارت بر علاقه برخى از انجمنهاى مطالعه به فعاليت با انگيزه سودگرانه عمل كرده است. بدانمعنا، مىتوان گفت كه قواعد «ضد سوداگرانه» موءثر واقع شدهاند. جنبه ديگر آن است كه سازمانهاى درون جامعه مدنى كماكان به انجمنهاى مطالعه دسترسى داشته و مىتوانند از آنها براى آموزش اعضا و فعاليت خود بهره جويند. آشكار است كه انجمنهاى مطالعه در خدمت سازمانهاى مبتنى بر مبانى هنجارىاند، اما نشانههايى هست حاكى از آنكه بسيارى از كارمندان، با تلاش براى شكل بخشيدن يا ترويج محتوايى كه جامعه مدنى را تقويت كند، بر مبنايى هنجارى عمل مىكنند (ليندگرن، 1996). بدينترتيب بافتى پيچيده ظهور مىكند. نتيجه، در هر حال، اين است كه محفلهاى مطالعه امكانات فراوانى در اختيار جامعه مدنى قرار مىدهند. در اينجا به نظر مىرسد كه تا حدّى از قاطعيت مرزبندى بين دولت و جامعه مدنى كاسته مىشود. عدم وجود مقرراتى در مورد محتواى محفلها، كه امرى عمومى به نظر مىرسد، همچنين به معناى انعطاف در ايجاد محفلهايى يا محتواى نوين است. اين امر به جامعه مدنى امكان مىدهد تا در هماهنگى با موضوعات مبرم در هر مقطع زمانى مطالعات فرهنگى را سازمان دهد. انرژى هستهاى، اتحاديه اروپا، آلودگى آب، سلامتى كارگران، نابرابريها، نافرمانى مدنى ــ آرى، به شرط وجود شركتكننده، همه اينها مىتوانند مضامين باارزشى براى تشكيل يك محفل از سوى انجمن مطالعه باشد. تشكيل محفلهاى مطالعه مىتواند از منابع متفاوتى سرچشمه بگيرد. اين كار غالباً از سوى انجمن مطالعه، در سطح محلى يا كشورى، صورت مىپذيرد. در بيشتر موارد سازمانهاى مستقل گوناگون (NGOs) ، كه با انجمنها پيوند دارند، ابتكار عمل به خرج مىدهند؛ و نيز سرچشمه تشكيل يك محفل مىتواند گروهى از افراد علاقهمندى باشد كه تشكيل محفلى را به يك انجمن مطالعه پيشنهاد مىكنند. اميدوارم كه اين مقدمه نسبتاً طولانى براى طرح انگارههايى درباره تاريخ، بافتها و محتواى محفلهاى مطالعه مفيد واقع شده باشد. قدم بعدى، تمركز بر دمكراسى در ارتباط با محفلهاى مطالعه واقعاً موجود در دوران ما خواهد بود. هفت جنبه دمكراسى در محفلهاى مطالعه اهميت محفلهاى مطالعه براى دمكراسى را بايد در بافت وسيعترى بررسى كرد، كه همانا وضعيت جامعه مدنى به عنوان يك كليت باشد؛ يعنى اينكه دمكراسى در چه شرايطى است. مىتوان انتظار داشت براى مفهوم دمكراسى، كه جايگاهى چنين مركزى در عرصه سياسى دارد، هيچ معناى سرراستى موجود نباشد. برداشتهاى متفاوتى از اين مفهوم وجود دارد و گفتمان نظرى در اين باب پيچيده است. در اين نوشته، برداشتهاى متفاوت از دمكراسى به مثابه ابزارهاى تفسيرى براى فهم محفلهاى مطالعه، آنگونه كه در پژوهشهاى تجربى معرفى مىشوند، به كار گرفته خواهند شد. چنين به نظر مىرسد كه نظريههاى مختلف جنبههاى متفاوتى از دمكراسى را برجسته مىكنند. مىتوان ديد كه آن جنبهها ضرورتاً نافى يكديگر نيستند، بلكه در روشن ساختن وجوه مختلف محفلهاى مطالعه يكديگر را تكميل مىكنند. هدف من ارائه تصويرى چندوجهى از پرسش موردنظر است. هريك از عنوانهاى اين بررسى با انگارهاى متفاوت از دمكراسى پيوند دارد. در خاتمه، درباره اين پرسش كه آيا محفلهاى مطالعه به اقتدار شهروندان يارى مىرسانند، بحث خواهم كرد. باور ما بر آن است كه دمكراسى در نهايت مىبايد امرى باشد درباره قدرت شهروندان عادى ــ يعنى مردم. علىرغم به كارگيرى ساختارهاى نظرى بسيار در اين نوشته، نگرش نخبهگرا، كه دمكراسى را امرى مربوط به رقابت بين نخبگان براى جلب آراى مردم مىداند، مورد عنايت قرار نگرفته است (كوهن و آراتو، 1995). 1. برابرى ايده آموزش مردمى، آنگاه كه در طول سده نوزدهم رشد و قوام مىيافت، چالشى بود در مقابل آن نگرش كه آموزش را امتيازى براى نخبگان به حساب مىآورد. در واقع، آموزش مردمى نوعى تناقضگويى به نظر مىرسيد، چرا كه معمولاً از طبقه تحصيلكرده سخن گفته مىشد. چگونه اين نگرش مىتوانست با اين ايده كه طبقات پايين جامعه مىبايست آموزش ببينند، همراه شود؟ همين تقابل را مىتوان در رابطه با دمكراسى مشاهده كرد ــ ايده آموزش مردمى در تقابل با حكومت نخبگان است: «ايده دمكراسى بر آن است كه تمامى شهروندان در تصميمگيريها درباره آينده مشترك، از اهميت يكسانى برخوردارند (پترسون و ديگران، 1998). برابرى، جايگاهى مركزى در فكر دمكراسى دارد. دمكراسى، در تقابل با شيوههاى حكومتى ديگر ــ مانند تئوكراسى، حكومت اشراف، اليگارشى، پادشاهى و حكومت توانگران ــ مبتنى بر انگارهاى از حكومت است كه بنا بر آن حكومت در اختيار گروهى از نخبگان نباشد. برابرى، هم در آموزش مردمى و هم در دمكراسى امرى بنيادى است. حق رأى همگانى و برابر، آزادى بيان، آزادى سازماندهى و حق رقابت براى به دستگيرى قدرت دولتى در انتخابات آزاد، از اصول بنيادين دمكراسى به شمار مىروند. اين خواستهها در بسيارى از كشورها برآورده نمىشوند و مردم در مقابل نخبگان حاكم ناتوان مىمانند. آنچه كه گاه دمكراسى رسمى خوانده مىشود، به عنوان عامل نظارت، بسيار پُر اهميت است، اما چشمداشت از دمكراسى مىتواند فراتر از اين باشد. ليندگرن (1996) از دمكراسى ژرفترى سخن مىگويد كه در آن همچنين به شرايط برابر براى تأثيرگذارى در جامعه توجه شده است. انگاره دمكراسى مشاركتى با بينش مشابهى كار مىكند (پيتمن، 1970). اين نگرش در ميان كسانى كه ايده «خود فهمى» را در درون آموزش مردمى آزاد و داوطلبانه وضع كردند، و نيز در متون تدوينشده از سوى دولت، پايگاه محكمى دارد. اين نكته در آخرين گزارش دولتى درباره آموزش مردمى بزرگسالان به وضوح بيان شده است: يارانه دولت به آموزش مردمى بزرگسالان مىبايد «... اين امكان را براى مردم ميسر سازد كه بر شرايط زندگى خويش تأثير گذارند و به عنوان نمونه از طريق فعاليت سياسى و فرهنگى و اتحاديهاى در تحولات جامعه مشاركت جويند ( لايحه [Prop.] ، 98-1997، ص115). در قطعهاى كه به دنبال مىآيد چنين گفته مىشود كه تعيين اولويتها مىبايد از اصل برابرى پيروى كند؛ بدينمعنا كه مىبايست به شهروندانى كه در موقعيت ضعيفترى قرار دارند اولويت بخشيد. در اين چشمانداز، آموزش مردمى بزرگسالان، كه محفلهاى مطالعه جزئى از آن است، نقشى اصلى در جهت تقويت شرايطى بر عهده دارد كه مردم در آن بتوانند از تأثيرگذارى هرچه بيشتر بر جامعه برخودار شوند، كه به نوبه خويش به توزيع متعادلتر قدرت مىانجامد. چشماندازِ برابرى از سوى شمار بسيارى در «عرصه فرمولبندى»، يعنى آنجا كه وظيفه سياستگذارى مطرح است، بيان شده است؛ با اين حال ببينيم در واقعيت چه مىگذرد: شركتكنندگان در آموزش مردمى چه كسانى هستند؟ آيا مشاركت در عمل بر چشمانداز برابرى منطبق است؟ پرسش فوق را مىتوان به گونهاى قويتر طرح كرد؛ يك بررسى اخير درباره مشاركت سياسى موءثر در سوئد نتايج مأيوسكنندهاى در ارتباط با برابرى به دست مىدهد (پترسون و ديگران، 1998). تفاوتهاى بزرگ و رشديابندهاى بين مهاجران و بوميان، و نيز بين بيكاران و شاغلان، به چشم مىخورد. همچنين اختلاف طبقاتى گسترده و نيز سلطه كارمندان عالىرتبه در گفتمان عمومى و تصميمگيريهاى عمومى گزارش شده است. از سوى ديگر، نابرابريهاى جنسى و تفاوتهاى بينامنطقهاى ناچيز بودهاند. اين واقعيت مىتواند پسزمينه پرسش قويترى باشد كه قصد طرح آن را در بالا داشتيم: آيا محفلهاى مطالعه همچون نيرويى در مقابله با نابرابريهاى موجود عمل مىكنند؟ از آنجا كه الگوهاى مشاركت در پژوهشهاى گوناگونى بررسى شدهاند، مىتوان پاسخ نسبتاً روشنى بدين پرسشها به دست داد. بررسيها نشان مىدهند كه محفلها از جنبه مشاركت برابر نبودهاند. الگويى مشابه با آنچه را كه در رابطه با قدرت سياسى در بالا تصوير شد را مىتوان به طور عمومى در مشاركت در محفلهاى مطالعه يافت. طبقات بالاتر جامعه از درجه بالاترى از فعاليت در محفلها برخوردارند، و شمار افرادى از آن طبقات كه دستكم يك بار در محفلى شركت كردهاند از طبقات فرودست جامعه بيشتر است (يانسون و گِهلر، 1995). شمار نسبى كارگرانى كه به اين گروه فعال تعلق دارند از طبقات ديگر كمتر است. انحرافى كه از الگوى عمومى در اينجا به چشم مىخورد آن است كه كشاورزان بالاترين شمار را در فعالترين گروه داشته و كسبه داراى كمترين تعداد در اين دستهاند. بيكاران به دسته اخير تعلق دارند. يانسون و گهلر (1995، ص 57) به تفاوتهاى بزرگ بين درجه مشاركت مهاجران از كشورهاى غيرشمالى و بوميان سوئد اشاره مىكنند؛ مشاركت اين دسته از مهاجران تنها معادل با 40 درصد از مشاركت سوئديهاى بومى است. نتيجه اين كه مشاركت در محفلهاى مطالعه نابرابر است. از سوى ديگر، برابرى در اين محفلها از اشكال ديگر آموزش بزرگسالان بيشتر است. اختلافات اندكى در مشاركت بين افراد با سابقه تحصيلى متفاوت گزارش شده است (ياتسون و گهلر، 1995، ص23). به بيان ديگر چنين مىنمايد اختلافات پيش از آنكه به سابقه تحصيلى افراد مربوط باشد به تعلق طبقاتىشان بازمىگردد. نتيجه ديگر اينكه محفلهاى مطالعه نيروى مخالفى در برابر گرايش موجود در جهت به حاشيه راندن بيكاران و مهاجران در جامعه سوئد تشكيل نمىدهد. گمانه مبنى بر «نيروى مخالف» بودن محفلها باطل است، و به نظر مىرسد كه محفلها با گرايشهاى عمومى جامعه همسويى داشته باشند. محفلهاى مطالعه همچون اهرمى متعلق به مردم در مقابل نخبگان نيست؛ بلكه همان نابرابريهايى را در خود دارند كه در جامعه به طور اعم يافت مىشوند. با اين حال، برجستهترين تفاوتى كه با الگوى معمول جامعه در اينجا خود را نشان مىدهد اين است كه 32 از شركتكنندگان در محفلها را زنان تشكيل مىدهند (سوِنسون، 1996، ص58)، كه همانا گروهى ستمديده ــ با دستمزدهاى پايينتر از مردان و سهم اندك در قشر نخبگانِ در قدرت، به ويژه در بخش تعاونى ــ به شمار مىرود. محفلهاى مطالعه را مىتوان، در آن معنا، همچون نيرويى مخالف در جامعه در نظر گرفت. به هر حال، بنا بر پژوهشهايى كه به فعاليت سياسى معطوفاند، زنان قدرت كمترى از مردان ندارند. اين نتيجهگيرى ظاهراً مبتنى بر پيشفرضهايى است كه دامنه تأثيرگذارى سياسى را به ساختارهاى سياسى رسمى محدود مىكند و ساختارهاى ديگر قدرت را، كه وجود نابرابريهاى جنسى در آنها آشكار است، ناديده مىگيرد. موضوع ديگر، و كمتر شناختهشده، جنبه سنّى و تعلق به نسلهاست. تمامى گروههاى سنى در محفلهاى مطالعه شركت دارند. شمار نسبى كسانى كه به گروه سنى 74-55 سال متعلقاند، در مقايسه يا سهم اين گروه از جمعيت، كمى بيشتر از گروههاى سنى ديگر است. اما در مجموع الگوى سنى در محفلها بر دموگرافى جمعيت جامعه منطبق است. اين امر در تقابل چشمگير با ديگر نهادهاى آموزشى، از جمله اشكال ديگر آموزش بزرگسالان، قرار دارد. مىتوان چنين نتيجه گرفت كه محفلهاى مطالعه مهمترين و گاه تنها نهاد آموزشى است كه براى نيمى از جمعيت بزرگسال ــ يعنى آنانى كه بيش از 50 سال دارند ــ عملاً در دسترس است. مشكل بتوان گفت كه اين گروه از قدرت كمترى در جامعه برخوردار است ــ آنان در احزاب و در انتخابات فعالترند، اما ابتكار عمل كمترى به خرج مىدهند؛ تماسشان با ديگران كمتر است و از اعتماد به نفس كمترى برخوردارند (پترسون، 1998، ص83). گويى نسل جوانتر براى تأثيرگذارى از راههاى فردگرايانه مجهزتر است، درحالىكه مسنترها بيشتر در تأثيرگذارى از طرق رسمى و جمعى فعاليت نشان مىدهند. بنابراين، نتيجه نهايى اين خواهد بود كه محفلهاى مطالعه مىتوانند نيروى مخالف بالقوهاى در ارتباط با قدرت زنان، و نيز تقويت نيمه مسنتر جمعيت بزرگسال جامعه به حساب آيد. محفلهاى مطالعه در مورد طبقات، به ويژه آنجا كه مسأله به حاشيهرانى بيكاران و مهاجران غيرشمالى مطرح است، همچون يك نيروى مخالف اجتماعى عمل نمىكنند. همچنين، آشكار است كه گروه اخير (مهاجران غيرشمالى) علاوه بر جنبه قدرت سياسى، از جنبههاى ديگر نيز، مانند آموزش و مسكن و بهداشت، و همچنين درآمد، در موقعيت تبعيضآميزى قرار دارد. 2. روابط (Relations) حال پرسش در باب نفس مشاركت را كنار مىنهيم و به برآمدهاى مشاركتجويى ــ يعنى به فرآيند آن ــ مىپردازيم. آيا تعامل درونى محفل مطالعه به خودى خود مىتواند تأثيرى بر دمكراسى داشته باشد؟ برخى از متون در باب نظريه دمكراسى بر اهميتى كه تعامل و ايجاد روابط ميان شهروندان براى دمكراسى در بر دارد تأكيد كردهاند. فيلسوف آمريكايى، جان ديويى، چنين بينشى را در سال 1916 در اثر اصلى خود دمكراسى و آموزش بيان مىدارد. بنا بر استدلال وى غلبه بر انزواى افراد و فقدان علاقه به امر مشترك همانا جان كلام در دمكراسى است. او بر اين باور است كه، اولاً، مسأله بر سر ساختن منافع مشترك است و اينكه شهروندان به ميزان هر چه بيشترى منافع مشترك را به مثابه امرى پُراهميت براى نظم اجتماعى به حساب آورند. ثانياً، دمكراسى با عادتهايى سروكار دارد كه ناشى از انطباق متقابل گروههاى اجتماعى هنگام برخورد با يكديگر در شرايط مختلف است: دمكراسى چيزى بيش از شكلى از حكومت است؛ دمكراسى در درجه نخست شيوهاى از زندگىِ به اشتراك درآمده، از تجربه متحدِ منتقل شده به يكديگر است. گسترش فضاى آن تعداد افرادى كه در علاقه مشتركى شركت مىجويند، بدانگونه كه هريك از آنان مىبايد كنش خويش را به كنش ديگران ارجاع دهد، و كنش ديگران را به مثابه معنابخش و جهتدهنده كنش خويش قلمداد كند، معادل با فرو ريختن موانعى است كه طبقه و نژاد و قلمرو ملّى بر پا داشتهاند، و آدميان را از ادراك معناى فعاليتشان بازمىدارند. شمار و گونهگونى هرچه بيشتر اين نقاط پيوند، دال بر تنوع بيشتر انگيزشهايى است كه فرد مىبايد بدانها پاسخ دهد؛ در نتيجه، اين نقاط همچون معيارى براى تنوع كنش او خواهند بود. آنان رهايى نيروهايى را تضمين مىكنند كه، مادام كه محركهاى كنش به حوزه محدودى تعلق دارند، سركوبشده مىمانند؛ همانگونه كه در يك گروه ــ كه اختصاصىبودنش راه را بر علائق بسيارى مىبندد (ديويى، 1966، ص87). اين نگرش، كه ريشه در پراگماتيسم دارد، معنايى به دمكراسى مىبخشد بسيار متفاوت با دمكراسى رسمى كه به نظارت بر قدرت سياسى از سوى مردم وابسته است. ديويى، نظرات و تصميمگيريهاى روزمره و در مقياس كوچك، و پرورش يك منش جمعگرا را در كانون مىگذارد. انديشمند سياسى پاتنام (1993)، بر مبناى براهينى در همين راستا، پژوهشى درباره كارآمدى سياسى در مناطق مختلف ايتاليا ارائه مىدهد. بنا بر استدلال وى، شهروندان مىبايست روابط افقى را گسترش دهند تا «سرمايه اجتماعى» را بسازند (فيلد، 1998). روابط افقى نه بر سلسلهمراتب بلكه بر برابرى مبتنى هستند. همكارى از طريق سلسلهمراتب روابط عمودى خوانده مىشود. روابط افقى بنيادهاى آن تعهدى را از سوى شهروندان مىسازند كه بر كارآمدى حكومت موءثر واقع مىشود. بنا بر استدلال پاتنام، مبناى اين روح در بين شهروندان اعتماد متقابلى است كه هنگام همكارى ــ در گروههاى آوازخوانى، تيمهاى فوتبال، و انجمنهاى ديگر ــ در مردم شكل مىگيرد و عادتى مبنى بر هميارى متقابل در درون و بيرون گروه در آن وجود دارد. حال، چگونه مىتوان محفلهاى مطالعه را به آن چشماندازى كه ديويى و پاتنام تصوير مىكنند مرتبط ساخت؟ شكى نيست كه محفلهاى مطالعه محلى براى ملاقات و انجام كارهاى مشترك است. در اينجا امكان بالقوهاى وجود دارد. اگر محفلهاى مطالعه، آنگونه كه همواره ادعا مىشود، فضاهايى غيرآمرانهاند، پس بايد امكانى براى ايجاد روابط افقى ارائه كنند. آيا شاهدى تجربى براى اين ادعا مىتوان يافت؟ پژوهشهاى گوناگونى بر اين نكته تأكيد دارند كه «با هم بودن» مضمونى بسيار قوى در اذهان شركتكنندگان است. در مصاحبههاى انجامشده در يك پژوهش كيفى درباره معنا و منظور از شركت در محفل مطالعه، «با هم بودن» يكى از مقولههاى مورد پرسش بود و تمامى شركتكنندگان در مصاحبه آن را به عنوان يكى از دلايل شركت در محفل اظهار داشتند (آندرسون و ديگران، 1996). در بررسى سوِنسون (1996) كه در آن مصاحبهشوندگان مىبايست تنها يك گزينه را انتخاب كنند، 33 درصد انگيزه «ملاقات ديگران، با هم بودن» را به عنوان انگيزه شركت در محفل ذكر كردند. اين بدانمعناست كه برقرارى روابط براى يك سوم از شركتكنندگان دليل اصلى شركت در محفل است. اين امر آشكارا نگرش جان ديويى مبنى بر ضرورت تلاش براى غلبه بر انزواى افراد را تأييد مىكند. شمار زنانى كه «با هم بودن» را به عنوان انگيزه اصلى شركت در محفل مطالعه ابراز مىدارند از شمار مردان بيشتر است (سوِنسون، 1996، ص62). با توجه به اينكه اكثريت بزرگى از شركتكنندگان را زنان تشكيل مىدهند، ارقام فوق موءيد اين نتيجهگيرى است كه محفلهاى مطالعه نقش ويژهاى را به عنوان محلى براى تعامل و در نتيجه ايجاد روابط، كه مىتوان آنها را روابط افقى دانست، براى شركتكنندگان بازى مىكند. اين امر براى 10 درصد از مردم، كه شركتكنندگان هميشگى محفلها هستند، بسيار آشكارتر جلوه مىكند. بيش از نيمى از شركتكنندگان معلول، انگيزه اصلى خود را «با هم بودن» مىدانند (سوِنسون، 1996، ص63). به سادگى مىتوان نتيجه گرفت كه اولويت داشتن اين انگيزه در برخى از موارد به دليل انزوا و تلاش براى غلبه بر آن است. اما، همانگونه كه از دادهها برمىآيد، شركتكنندگان در محفلها، در مقايسه با شهروند متوسط، فعاليت بيشترى در انجمنها از خود نشان مىدهند، و بنابراين عرصههاى ديگرى، با امكانات همكارى از طريق روابط افقى، بر آنان گشوده است. پژوهش تجربى ديگرى (آندرسون و ديگران، 1996، صص191-185)، نوع روابط در محفلها را مورد تحليل و بحث قرار مىدهد. ويژگى اين رابطه «وظيفهمندى همراه با صميميت كنترلشده» است. حضور در يك محفل مطالعه معمولاً به معناى انتظاراتى براى ادامه روابط در خارج از محفل نيست؛ اين رابطه، رابطهاى است محدود. جنبه ديگر اين است كه فرد، مردم جديدى را ملاقات مىكند؛ مردمى كه گاه پيشينهها و ارزشهايى را نمايندگى مىكنند متفاوت با آنچه كه او به طور معمول با آن در تعامل است. در اينجا نگرش ديويى به ذهن متبادر مىشود، مبنى بر اينكه ملاقات بين گروههاى اجتماعى به عادات نوينى مبتنى بر سازگارى متقابل منجر مىشود. يكى از شروط اساسى روابط در محفلها فقدان اجبار است؛ مشاركت داوطلبانه است. افزون بر اين، هيچگونه امتحان يا ارزشيابى، كه مىتواند رابطهاى عمودى بين قضاوتكننده و قضاوتشونده برقرار كند، معمولاً در محفل مطالعه مطرح نيست. اين امر مبنايى است بر اين فرض كه روابط در مجموع افقى است، به هر حال، شيوههاى آموزش در محفلها بسيار متنوع است و بىشك در محفلهاى بسيار، رهبر محفل نقش مسلط را ايفا مىكند. بدينترتيب تنها پارى مىتوان اطمينان داشت كه روابط در محفلها افقى است. با اين حال مىتوان از جانب ديگر نتيجه گرفت كه محفلهاى مطالعه محل بسيار نامناسبى براى رشد روابط عمودى است. هيچ مبناى قدرتى در محفل وجود ندارد كه اساسى براى ايجاد يك سلسلهمراتب ايجاد كند، تنها قدرت ارتباطى موجود است؛ اين قدرت نيز غالباً تحسينشده نيست، مگر آنكه در راستايى وظيفهمند باشد. اگر بتوانيم اين همه را به گونهاى با مفهوم پاتنام «روح شهروند» مرتبط سازيم، مىتوانيم چنين فرض كنيم كه محفلهاى مطالعه، و نيز انجمنها و عرصههاى غيررسمى روابط افقى، به پرورش چنان فضايل شهروندى يارى مىرسانند كه كارآمدى يك حكومت دمكراتيك را تقويت مىكند. در مقايسه با نظمهاى آموزشى ديگر، دلايلى براى اين باور هست كه محفلهاى مطالعه شرايط بسيار مناسبى براى ايجاد روابط برابر و مبتنى بر همكارى پديد مىآورند. اين امر، از آنجا كه سخن از يك پديده تودهاى در ميان است، مىتواند نقش بسيار مهمى در بر داشته باشد، حتى اگر تمامى روابط افقى نباشند. به هر تقدير، از آنجا كه مشاركت در محفلها برابر نيست، اين تأثير تخفيف مىيابد و عمدتاً به كسانى كه در ژرفاهاى تاريك جامعه زندگى نمىكنند، محدود مىشود. 3. تبادلنظر (Deliberation) ارتباط ميان شهروندان مضمونى است كه در انديشه معاصر در باب دمكراسى به تأكيد درآمده است. اصطلاحات گوناگونى ــ از جمله دمكراسى مبتنى بر تبادل نظر، گفتگو يا بحث (هابرماس، 1991؛ پترسون، 1998) ــ دالّ بر اين تأكيدگذارىاند. از جمله، اصطلاح دمكراسى ارتباطى نيز به كار گرفته شده است (آندرسون و ديگران، 1996، ص226). واژه «تبادل نظر» رساننده اين منظور است؛ يعنى اينكه شهروندان در ارتباط و دادوستد فكرى شركت مىجويند، و اين همانا جايى است كه آنان مىتوانند براهين گوناگون را مورد غور و ارزيابى قرار دهند و از اين طريق براى اتخاذ موضع در مسائل گوناگون آمادگى بيشترى كسب كنند. اين شيوه تفكر تازگى ندارد. آلف آلبرگ، مدير يكى از مدارس عالى مردمى وابسته به جنبش كارگرى، نمونه مجسم يك روشنفكر آموزش مردمى، همين فكر را در يكى از كتابهايش در دهه 1930 بيان مىكند: «يك بحث واقعى مىبايست يك همكارى باشد»، همكارىاى كه در آن بتوان «به وارسى و روشنسازى يك پرسش اميدوار بود، كه مىبايد امكانات بيشترى براى موضعگيرى بر مبنايى موجه در اختيار گذارد» (آلبرگ، 1935، ص174). در يك پژوهش دولتى درباره آموزش مردمى بزرگسالان، كه در سال 1944 آغاز شد، مىتوان نگرشى مشابه به دمكراسى را سراغ گرفت؛ يعنى اين بينش كه پيشفرض دمكراسى همانا وجود بحث دائمى حول مباحث موردعلاقه عمومى است، و اينكه شهروندان امكان شكلدهى به نظرات خويش را به طور مستقل در اختيار داشته باشند (ليندگرن، 1996، ص33). آن فرمولبنديهاى قديمى را مىتوان در پرتو دمكراسى نوينى به فهم درآورد كه از سوى نگرشهاى تماميتخواهانه به مبارزه كشيده مىشوند ــ نگرشهايى كه بحث و تصميمگيرى بر مبناى استدلالهاى موجه نه تنها موردعلاقهشان نيست، بلكه منزجركننده به نظر مىرسد. در دوران ما، همچنين مىتوان براهين ارائهشده به سود تبادلنظر را از پسزمينه صنعت رسانههاى عمومى ملاحظه كرد، يعنى آنجا كه نظرات و عقايد توسط قدرتهايى ساخته مىشوند كه مسلّماً به گونهاى دمكراتيك انتخاب نشدهاند، بلكه بر سرمايه فراملّى، كه در رسانهها سرمايهگذارى شدهاند، تكيه دارند. با توجه به اين واقعيت، و نيز فعاليت گروههاى فشار، آشكار است كه ديدگاهها به كالاهايى تبديل مىشوند كه مىتوانند توسط كسانى كه توانايى خريدشان را دارند ابتياع شوند. هدف، خير عمومى نيست، بلكه استفاده از امكانات عمومى است. اين نكته نيز خاطرنشان شده است كه در اين ميان جهانبينيهاى معينى سلطه يافته و نگرشهاى ديگر را در سايه قرار مىدهند. نمونه اخير همانا اقتصادگرايى است كه در دهه گذشته نگرش غالب بوده است. اين سلطه آنجا كه استدلالهاى اقتصادى تنها براهين موجه در بحث سياسى قلمداد مىشوند خود را مىنماياند. گفتمان مسلط فضاى اندكى براى تبادل نظر باقى مىگذارد (فوكو، 1993). برخى متذكر شدهاند كه اين امر در اساس مبارزهاى براى تعيين دستور جلسه بحث سياسى است (پترسون و ديگران، 1998، ص96). هابرماس (1991) شرحى به دست مىدهد از اينكه چگونه جامعه مدنى به استعمار طرز تفكرى درمىآيد كه با نيروهاى نظامهايى همچون اقتصاد، كه كنش استراتژيك در آنها به هنجار تبديل شده است، سازگار شدهاند. در نتيجه مردم حسِّ انديشيدن و كنش در جهت خير عمومى را از دست مىدهند. آنچه بر كنش حكم مىراند ديگر عادلانه و آبرومندانه بودن كنش يا ديدگاههاى اخلاقى از اين دست نيست، بلكه سودآورى آن است. حتى اگر اين سودآورى ستمگرانه به نظر رسد، يا در نهايت همگى زيان ببينند، انگارههايى مانند همبستگى معناى خود را از دست مىدهند. مردم مىتوانند براى مصون داشتن خويش در برابر اين گرايش به ارتباط و مبادله آراء بپردازند، و اين همان گاهى است كه مىتوان بر امر صحيح براى انديشه و عمل تأمل كرد. آنجا كه تبادل نظر در كانون توجه است، ظاهراً محفلهاى مطالعه بهترين شكل آموزش را ارائه مىدهند: يك دمكراسى مبتنى بر تبادل نظر را مىتوان دمكراسى محفل مطالعهاى نيز خواند. مسأله اين است كه الگوى تعامل در محفلهاى مطالعه روشن و يكدست نيست. آندرسون (1998) پژوهشى مبتنى بر مصاحبه با گردانندگان محفلها انجام داده است. اين پژوهش اطلاعات پُراهميتى درباره شيوه كار محفلها به دست مىدهد. طبق اين پژوهش، سه نوع محفل را مىتوان از هم تميز داد: محفلهاى درسى، محفلهاى بحث، محفلهاى كار دستى. در اين محفلها مىتوان درجات متفاوتى از امكان تبادل نظر را مشاهده كرد. صرف نظر از آنچه كه در زمان تنفس مىگذرد، به نظر مىرسد كه محفلِ درسى كمترين امكانات را براى تبادل نظر در اختيار مىگذارد. بنا بر نظر آندرسون، در محفل درسى، محتواى آموزشى همراه با مواد در نظر گرفته شده براى تدريس در كانون توجه جاى دارند. گرداننده محفل نقشى همانند يك معلم سنتى بر عهده دارد، همچون رهبر و كسى كه به سوءالات پاسخ مىگويد. از سوى ديگر، آنچه در محفل بحث مشاهده مىكنيم به تبادل نظر آزاد و فارغ از اجبار بسيار نزديك است. بحث، مطلب اصلى در اينگونه محفلهاست و رهبر محفل اساساً در حكم رئيس جلسهاى است كه به بحث سازمان مىدهد. به نظر مىرسد كه شركتكنندگان خود مسئوليت تعيين محتوا را در دست دارند، حتى زمانى كه بحث حول متون مورد مطالعه انجام مىشود. اين همان نوع محفلى است كه دمكراسى محفل مطالعهاى را نمايندگى مىكند. نوع سوم، يعنى محفل كار دستى، چيزى ديگر وراى گفتگو ــ يعنى يك فعاليت عملى ــ را در دستور قرار مىدهد. اين به معناى فردى بودن آهنگ كار است، و گرداننده محفل، كه غالباً در آن كار متخصص است، بيشتر نقش مشاور را بر عهده دارد. در محفل كار دستى، ارتباط و تبادل نظر در كانون جاى ندارد، و در نتيجه در مقايسه با فعاليت اصلى در حاشيه است. اگر بر مبناى نوع فعاليتهاى اصلى در محفلها نتيجهگيرى كنيم، مىتوانيم گفت كه دمكراسىِ تبادل نظرانه مىتواند تنها در مورد محفل بحث مناسبت داشته باشد. حال، در واقع شواهدى حاكى از ناپختگى اين نتيجهگيرى در دست است. يك پروژه مطالعاتى در مورد شمارى «محفل بافندگى» شواهدى به دست مىدهد دال بر اينكه اين محفلها عملكردى همچون عرصههاى ارتباطى براى شركتكنندگان، در اين مورد زنان، داشتهاند (والدِن، 1994). دادههاى مبتنى بر مشاهده نشان مىدهند كه فعاليت ارتباطى به موازات انجام كار دستى صورت مىپذيرد. طبق آن مشاهدات، كارِ دستى در جاى نخست، گفتگو درباره خانواده و فعاليتهاى خانگى در جاى دوم، و بالأخره تفسيرهايى درباره جامعه در مقام سوم قرار مىگرفتند. گفتگوها حول سياست، در معناى محدود كلمه، دور نمىزدند؛ اما، در بافت تجربيات روزمره ريشه داشتند. مضمون گفتگوها عبارت بودند از : تاريخچه زندگىِ شركتكنندگان در محفل، بيمه بيكارى، مخارج مسكن، كيفيت سيستم بهدارى، يا بىكفايتى شهردارى. به نظر مىرسد كه آنان تقريباً درباره تمامى مباحث عمده گفتمان سياسى گفتگو مىكردند، با اين ويژگى كه موضوع گفتگو مستقيماً با مسائل محلّى يا تجربيات شخصىشان مرتبط بود. در اينجا ايده هابرماس مبنى بر عقلانيتى مبتنى بر زيست ـ جهان به ذهن متبادر مىشود (والدن، 1994، ص111). اما در عين حال، ساختههايى كه از رسانههاى عمومى سرچشمه مىگرفتند، به وضوح قابل مشاهده بودند. اهميت اين يافتهها آشكار است، چرا كه از نتيجهگيريهاى عجولانه جلوگيرى مىكنند. جذابيت اين يافتهها به ويژه از اين جهت است كه ما را بدين [ مطلب ] كه تبادلنظر با توانايى سياسى چه بيانهاى گوناگونى مىتواند داشته باشد آگاه مىكنند. اگر بخواهيم از موضعى انتقادى برخورد كنيم مىتوانيم پرسيد كه آيا ارتباط و مراودهگونگى تبادل نظر، يا بنا بر فرمولبندى آلبرگ كه پيشتر ذكر شد، «وارسى و روشنسازى يك پرسش است كه مىبايد امكانات بيشترى براى موضعگيرى بر مبنايى موجه در اختيار بگذارد؟» طرح اين پرسش همچنين به معناى ناروشن بودن اين نكته است كه شركتكنندگان در محفلها در جستجوى يافتن ديدگاهى معطوف به خير عمومى باشند. هيچ نشانه آشكارى كه براى پرسشهاى فوق پاسخ ارائه دهد و پيوند مستقيمى با نظريههاى دمكراسى تبادل نظرى برقرار كند در دست نيست. در محفلهاى از نوع ديگر مىتوان از محتواى فعاليتشان دريافت كه ارتباط و مراوده ميان شركتكنندگان مىبايست پيوندى از نوع مذكور به دست دهد. از جمله محفلهايى كه در بافت انجمنها تشكيل مىشوند يا، دستكم، آنهايى كه محتوايشان پيوند آشكارى با موضوعات سياسى دارد. به عنوان نمونه، آنهايى كه تحت عنوان محفلهاى علوم اجتماعى دستهبندى مىشوند مىبايست چنين توانى داشته باشند. شكلى موجود در رابطه با اين فرضيات همانا كيفيت نازل دادههاست. مبناى اين محفلها عناوين يا معيارهاى بسيار كلى و خام است. كتاب جامعه محفل مطالعه (آندرسون و ديگران، 1996) نمونههايى از چگونگى شكلگيرى ديدگاهها ارائه مىدهد. يكى از شركتكنندگان كه از طريق اتحاديه در محفل شركت كرده است، بر اهميت بحث آزاد در جمعى متشكل از نمايندگان بخشهاى مختلف جامعه، غير از آنچه خود او بدان تعلق دارد، تأكيد مىورزد. با اين همه، در مصاحبههاى انجام شده، نشانههاى زيادى از نقاط پيوند با دمكراسى تبادل نظرى نمىتوان يافت. به نظر مىرسد كه دمكراسى، مضمونى مسكوت در نظرات بيان شده از سوى شركتكنندگان درباره معانى ضمنى شركت در يك محفل مطالعه است. هارتمان (در مطالعه در انجمنها، 1996) گزارشى ارائه مىدهد از تحقيق درباره چهار محفل كه جزئى از فعاليتهاى انجمنها را تشكيل مىدهند. اين گزارش امكان يك بازبينى نزديكتر از مواردى را به دست مىدهد كه مىتوان به وجود تبادل نظر در آنها اميدوار بود. صرفنظر از يك مورد، هيچ نشانهاى از پيوندى آشكار با تبادلنظرهايى كه بر شكلگيرى ديدگاه يا كنش متمركز باشد، در اين محفلها نمىتوان سراغ گرفت. مورد استثنايى، يك انجمن تاريخ محلى، محفل بحثى بود كه در آن خودآموزى در كانون توجه بود، اما تصميمهايى عملى نيز در آن اتخاذ مىشد. موضوع موردعلاقه محفل كاملاً در ارتباط با محيط محلى بود. نتيجه اينكه احتمالاً تبادلنظرها عموميت دارند، اما شواهدى قاطع از گفتمانى كه نشانگر چگونگى شكلگيرى ديدگاهها باشد (معيار آلبرگ) در دست نيست. مسأله ديگر فقدان شواهدى عينى است حاكى از آنكه شركتكنندگان در محفلها ديدگاههاى خود را بر زمينه زيست ـ جهانشان شكل مىدهند؛ همچنين به نظر نمىرسد كه بحثهاى آنان در راستاى عقلانيت ابزارى باشد (معيار هابرماس). با توجه به فقدان شواهد به دشوارى مىتوان گفت كه آيا ديدگاهها به گونهاى مستقل شكل مىگيرند يا از بين آنچه كه رسانهها عرضه مىكنند، انتخاب مىشوند (استدلال مبنى بر كنترل دستور جلسه ــ ميشل فوكو). يكى از مشكلات موجود در اين پژوهشها اين است كه مصاحبهشوندگان به دمكراسى به عنوان يك هدف نمىنگرند، يعنى آنان براى «انجام دمكراسى» در محفل شركت نمىكنند. بلكه، اين امر در پسزمينه موضوع يا فعاليتى كه مدّ نظر آنان است قرار مىگيرد. مشكل ديگر نازل بودن شناخت شركتكنندگان از گفمان دمكراسى است، و اين بدانمعناست كه آنان در تشخيص جنبههايى از فعاليتهاى محفل مطالعه كه مىتوانند از نظر پرسشهاى مطروحه براى ما پُر اهميت باشند، با دشواريهايى مواجهاند. و آخرين مسأله، كه براى هر كسى مطرح است، مشكلات موجود در دستهبندى علت و معلول در مورد رابطه بين فعاليتهاى محفل مطالعه، بحثهاى جارى در آن، ديدگاههاى شكل يافته و بالأخره فعاليت سياسى و تأثيرگذارىِ برآمده از آن است. امور زندگى روزمره معمولاً در هم بافته و پيچيدهتر از آناند كه بتوان از هم جدايشان كرد. 4. دانش «دانش قدرت است.» سرچشمه اين عبارت را مىتوان تا فرانسيس بيكن، در پايان سده شانزدهم دنبال كرد (هولم، 1976). اين گفته به رابطهاى بين دمكراسى و دانش اشاره مىكند. دانش عاملى تعيينكننده براى تأثيرگذارى بر جامعه است، اما به نظر مىرسد كه دانش همچنين مىتواند پشتيبانى باشد براى مشروعيت بخشيدن به دمكراسى. «كسب آموزش، از جمله، با حمايت از ارزشهايى از قبيل روادارى (در مقابل نژادپرستى) و آزادى و برابرى (در مقابل اقتدارگرايى و سلسلهمراتب)، و نيز مشاركت سياسى (شركت در انتخابات، مبارزه سياسى، عضويت و مشاركت در انجمنهاى مدنى) در پيوند است» (فريزر، 1999، ص9). از سوى ديگر، كسانى كه از طريق انتخابات در قدرت قرار گرفتهاند مىبايد، به منظور استفاده از موقعيتشان در جهت خدمت به شهروندان، صاحب دانش باشند. چگونگى ارتباط انواع متفاوت دانش با دمكراسى، به هر حال موضوعى پيچيده است. دمكراسى، همانطور كه هماينك خاطرنشان شد، عموماً در پيوند با جنبش روشنگرى قرار داده شده است. به يارى عقلانيت و دانش علمى مىتوان با اسطورهها و خرافات، كه اينچنين موءثر مورد استفاده نازيها، به عنوان نمونه، قرار مىگيرند، به مبارزه برخاست (آلبرگ، 1935). بيش از دو سده پيش، كانت بينشى سياسى از روشنگرى درباره به كارگيرى دانش فردى در شكل بخشيدن به نظرات فرمولبندى كرد (1989، ص27). آشكار است كه كانت نوع ويژهاى از دانش را مدّ نظر داشت؛ دانشى كه در شكلبخشى نظرات، اتخاذ ديدگاهى در مسائل زندگى، به ويژه مسائل جامعه، به كار مىآيد. دمكراسى مطلبى است در باب سرپيچى از قبول اطاعت. در اينجا بينشى از خودگردانى مطرح است، دانشى مستقل كه فرد را از ساختارهاى قدرت كه بر آمريت و سلسلهمراتب مبتنى هستند مستقل سازد. آموزش مردمى بزرگسالان، به طور رسمى، داراى استقلالى است كه شرايط مشاركت آزاد و داوطلبانه را فراهم مىكند. دولت درباره محتواى آموزش تصميمى اتخاذ نمىكند، يعنى تصميمگيرى در مورد دانشى كه مهم تلقى مىشود بدون مشورت با دولت صورت مىگيرد. آموزش مردمى بزرگسالان مجاز به فعاليت سوداگرانه نيست، يعنى توسط كارفرمايان اداره نمىشود. هيچكس نمىتواند فردى را مجبور به شركت كند. اين آموزش «آزاد و داوطلبانه» است. مفهوم «خود آموزى» در اين بافت بسيار جالب توجه است. اين مفهوم بر خودگردانىِ جنبشها و محفلها تأكيد داشته و، در نتيجه، چونان نگرشى به آموزش كه به جامعه مدنى تعلق دارد جلوه مىكند. به گفته آرويدسون «جوهر اين مفهوم آن است كه ابتكار عمل از كجا مىآيد و چه كسى بر محتوا و اشكال آموزش نظارت دارد. پيشوند "خود" در مفهوم خود آموزى وجه تعيينكننده معناى آن است» (آرويدسون، 1996، ص10). اُسكار اولسون عبارت ديگرى را، كه تقريباً همين معنا را افاده مىكند، به كار مىگيرد: «آموزش براى مردم و از طريق مردم.» ارتباط اين ايده با دمكراسى آشكار است. اولسون از اين سخن آبراهام لينكلن الهام گرفته است كه مىگويد: «دمكراسى يعنى حكومت تمامى مردم، توسط تمامى مردم، براى تمامى مردم» (هولم، 1976). معقول به نظر مىرسد كه خود آموزى و جامعه مدنى را در پيوند با يكديگر ببينيم. مىتوان خود آموزى را، در بيان اشكال آموزشى موجود، آموزشى به موازات دمكراسى و جامعه مدنى دانست. در اين شيوه آموزش فرض بر آن است كه نظارت بر آموزش در اختيار شركتكنندگان، و نه گروهى از نخبگان، قرار دارد. فلسفه پشتوانه محفلهاى مطالعه متضمن اين امكان است كه شركتكنندگان در محفل دانش خويش را مىآفرينند و در نتيجه در حوزههايى صاحب دانايى هستند كه خود با اهميت قلمداد مىكنند. اگر به شواهد تجربى درباره سطح معلومات جمعيت بزرگسال سوئد نگاهى بيندازيم، منابع معدودى براى كسب برخى اشارات در اختيار خواهيم داشت. نخست، به نظر مىرسد كه بزرگسالان سوئد آمادگى بسيارى براى آموختن دارند. در بررسى نسبتاً پيچيدهاى كه درباره ميزان فهم مطالعه، مبتنى بر آزمونهايى در گروههاى نمونه در شمارى از كشورهاى پيشرفته صنعتى انجام شد، بزرگسالان سوئد در رتبه نخست جاى گرفتند؛ به اين ترتيب كه هم بيشترين شمار از افراد با بالاترين درجه عملكرد را صاحب بودند، و هم شمار كسانى كه پايينترين عملكرد را داشتند در ميانشان اندك بود ( 1995 Canada, Statistics and DECD ). اين امر دال بر آن است كه كشورهاى ديگرى كه از نظر اقتصادى، برحسب توليد ناخالص ملى، در رديف سوئد يا بالاتر از آناند، از جنبه مذكور در سطح پايينترى قرار دارند. در پژوهشى ديگر، كه توجه بيشترى به دانش براى دمكراسى داشت، دگرگونى در دانستههاى شهروندان درباره سياست و نيز كارآمديهاى آنان براى كنش به عنوان يك شهروند در 20 سال گذشته مورد تحقيق قرار گرفت. نتايج تحقيق حاكى از آن بود كه مقدار دانستهها افزايش يافته، اما فعاليتهاى مبتنى بر كارآمديهاى شهروندى نابرابر بوده است (پترسون و ديگران، 1998). شركتكنندگان در محفلهاى مطالعه بر «يادگيرى» به عنوان بخش مهمى از فعاليت محفل تأكيد مىگذارند: «يادگيرى» يكى از مقولات اصلى در پژوهش كيفى آندرسون و همكارانش (1996، ص68) است. در پژوهش كمّى سوِنسون (1996، ص62) اكثريت بزرگى از شركتكنندگان در همين راستا مىانديشند و بر اين باورند كه شركت در محفل مطالعه دانشى مفيد در اختيارشان مىگذارد. از چشمانداز شركتكنندگان، محفلهاى مطالعه به افزايش دانش مردم يارى مىرسانند. از جنبه دمكراسى مىتوان پذيرفت كه اين امر نشانهاى از افزايش قدرت شهروندان به طور كلى است. اما، كماكان فهم دقيقى از اهميت دانش كسب شده در محفلهاى مطالعه براى اتخاذ ديدگاهها و كنش دمكراتيك در دست نيست. چه نوع دانشى در ارتباط با كنش معطوف به دگرگونى اجتماعى داراى اهميت است؟ روشنگرى كارآمد در محفلها چيست؟ ما فاقد بينشهاى مبتنى بر پژوهش علمى در اين باره هستيم. اينجا مسأله صرفاً بر سر كمبود پژوهش نيست، بلكه همچنين مشكلات پژوهش درباره چنين پرسشهايى مطرح است. اگر نمىتوانيم درباره شواهد تجربى محفلهاى مطالعه و يارى آنها به گسترش دانشى مفيد براى شهروندان سخنى قاطع اظهار كنيم، با اين حال مىتوان از محفلها به مثابه يك نيروى بالقوه بحث كرد. از منظرى بينالمللى، به نظر مىرسد كه نهاد محفل مطالعه در جامعه سوئد موردى استثنايى است كه گونه متفاوتى از امكان مطلع ساختن خويش از موضوعات پُراهميت سياسى را در اختيار شهروندان قرار مىدهد. اين نهاد مشروعيت خويش را بر اين مبنا جستجو مىكند، و در عمل نيز براى سازماندهىِ موقعيتهاى آموزشى كه به افرادى با چنين علايقى معطوفاند، آمادگى فراوانى از خود نشان مىدهد. اما به نظر مىرسد كه علاقهمندىِ سازماندهندگان محلى محفلها براى پيشبرد صريح اين هدف بيشتر از شركتكنندگان باشد (ليندگرن، 1996). به هر رو، اين نهاد به مثابه امكانى براى جامعه مدنى پُراهميت خواهد بود. محفلهاى مطالعه، آنگاه كه موضوعات مهمى در دستور قرار مىگيرند، به ابزارى سازمانى بدل مىشود براى يادگيرى بيشتر در جهت شكلدهى به نظراتى كه، به درجات متفاوت، به كنش منجر خواهد شد. تاريخچه محفلهاى مطالعه به ما مىآموزد كه اين محفلها، در مقاطعى كه وجود جامعه مدنى امرى حياتى بوده است، نقش سياسى پُراهميتى ايفا كردهاند. به نظر مىرسد كه گرايش عمومى در بسيارى از كشورها در جهت محدود كردن دامنه آموزش بزرگسالان به مهارتهاى شغلى و تخصصى يا آموزش پايه است. چنين گرايشى را مىتوان از جمله در سوئد، در گفتمان مربوط به آموزش، اسناد سياسى و نيز رسانههاى عمومى مشاهده كرد، اما، هنوز به نابودى نهاد آموزش مردمى بزرگسالان منجر نشده است. در اين بينش تنگنظرانه از آموزش، روشنگرى در معناى كانتى آن از صحنه بيرون مىشود. در نتيجه امكانى براى بزرگسالان براى يادگيرى از طريق نهادى آموزشى به منظور اتخاذ ديدگاه درباره موضوعات اجتماعى باقى نمىماند. كاهش حجم فعاليت در نهادهاى مشابه آموزش مردمى در سطح بينالمللى را مىتوان همچون عاملى در تضعيف جدّى جامعه مدنى در آن كشورها تلقى كرد. اين به معناى كاهش توان و شادابى دمكراسى است ــ امرى كه گاه به مثابه بخشى از گرايش سياستزدايىِ جامعه آشكارا مشروعيت مىيابد. اين گرايش بر آموزش و تعليمى كه از سوى كارفرماها و دولت كنترل مىشود تأكيد دارد. بين اين گرايش و بينش اسكار اولسون مبنى بر «آموزش براى مردم و از طريق مردم» فاصلهاى بعيد وجود دارد. 5. تنوع ظهور تحولات بنيادى در جامعه معاصر مضمون بحثهاى پُرشورى ميان نظريهپردازان اجتماعى در دهههاى اخير بوده است. بسيارى از آنان چنين استدلال مىكنند كه جوامع ثروتمندتر جهان در معرض تحولى كيفى به جامعهاى از گونهاى نوين هستند. اسامى گوناگونى ــ پسين يا پسامدرن ــ براى ناميدن اين جامعه به كار گرفته شدهاند. برخى از ويژگيهاى عمومى اين جامعه، كه غالباً مورد تأكيد قرار مىگيرند، از اين قرارند: جهانى شدن اقتصاد و فرهنگ، كه در آن وجه جهانى و وجه محلى به شدّت تداخل مىكنند، و اين تحولى است مبنى بر اينكه عادات زندگى در ارتباط هر چه كمترى با توليد و رابطه بيشتر با مصرف قرار مىگيرند؛ فرو ريختن هويتهاى جمعى و فردى شدن هويت (گيدنز، 1991؛ اوشر، برايانت و جانستون، 1997). اين جامعه در حال ظهور از امنيت كمترى برخودار است، و يكى از دلايل آن تضعيف دولت رفاه، به ويژه با جهانى شدن اقتصاد است، بدانمعنا كه دولتها مىبايد خود را با منافع سرمايه جهانى منطبق سازند (كاستلز، 1996؛ والترز، 1997). جنبه ديگر كاهش امنيت بازار كارِ انعطافپذير و سريعاً دگرگونشونده است. وجه ديگر اين جامعه نوين از ميان رفتن مرزهاست: مرز بين كار و اوقات فراغت (به عنوان نمونه، كار از راه دور)، امر خصوصى و امر سياسى، هويتهاى جنسى در امور خانهدارى)، و نيز مرز بين جامعه مدنى و دولت. مرزبنديهاى كهن، به ويژه در مورد هويتها از ميان رفتهاند ــ جنسيت، نژاد، فرهنگ، مليّت و طبقات موانعى اجتماعى تلقى مىشوند كه بر تركيبهاى پيچيدهتر و آفرينش فعال هويتها پرده مىافكنند. يكى از ملاحظاتى كه در اين رابطه مىتوان ارائه كرد اين است كه اين همه چيزى كاملاً نوين به نظر نمىرسد. اين تحولات را مىتوان بيشتر به مثابه دگرگونى در چشمانداز قلمداد كرد تا توصيفى از جامعهاى نوين. يكى از ايدههاى مطرح آن است كه افراد هويت خويش را از طريق گزينش يك شيوه زندگى، كه غالباً در الگوهاى مصرف و عقايد و غيره بيان مىشود، شكل مىدهند. آنان بدينترتيب زندگىنامه خود را خلق مىكنند (آلهايت، 1994). جامعه، در اين تصوير، پديدهاى همگن و متحدالشكل نيست، بلكه نامتجانس و چندبُعدى است (كواله، 1997). اين عدم تجانس از چشمانداز دمكراسى بسيار جالب توجه است، چرا كه گرايش موجود در برخى از نظريههاى دمكراسى را به چالش مىخواند؛ يعنى باور به وجود عقلانيتى جهانشمول كه مثال نهايى حقيقتى جهانشمول را، كه تمامى انواع مرزبنديها را در هم مىنوردد، تشكيل مىدهد. بنا بر گزينه متقابل، هيچ حقيقت جهانشمول يا تصميمى «صحيح» در كار نيست. بدينترتيب دمكراسى عبارت از راههاى صلحجويانه براى منافع و جهانبينيهاى متعارض است؛ يا به بيان ديگر، مذاكرات و سازشها ميان تكثّرى از گروهها در اجتماعى كه نمايندگان خويش را انتخاب كرده است. وجود امكانات براى بسط تنوعى از نظرات و تشكيل سازمانهايى مبتنى بر اين تنوع از ملزومات اين دمكراسى است (جانستن، 1999، ص183). اصطلاح «شهروندى پلوراليستى» را به كار مىگيرد، كه حاوى تنوع و پلوراليسم فرهنگى است. در اينجا با نوعى ناسازه مواجهيم. تمجيد از نگرش خاصگرا (particularistic) خود بر برخى ارزشهاى جهانشمول مبتنى است: از جمله پذيرش و احترام به تنوع، و نيز ارزش برابر تمامى افراد، صرفنظر از اينكه به كدام گروه تعلق دارند. مفهوم «سياست بازشناسى» با هدف مشابهى ــ يعنى پاسخگويى به چالشهاى ناشى از عدم تجانس ــ بسط يافته است (نوژن، 1995). «بازشناسى» واژهاى است كه در اصل از سوى هگل به كار گرفته شده است. نكته مورد نظر اين است كه فرد موظف به بازشناسى و احترام به ديگرى است تا مورد بازشناسى و احترام قرار گيرد. عدم بازشناسى بدان منجر خواهد شد كه هر دو طرف در اين ميانه بازنده شوند. سياست بازشناسى مىتواند، در بافت يك جامعه پلوراليستى، هدف عمدهاى را تشكيل دهد. نمونهاى مشخص عبارت است از آفريقاى جنوبى و سياست «آشتى دوباره» كه اصل راهنماى (قويّاً مرتبط با ماندلا) در دوران پس از جدايى نژادى بوده است. اصل بنيادى در اينجا، در همسويى با «بازشناسى»، نه سركوب اقليت، بلكه پذيرش آن بوده است. گزينه ديگر مىتوانست انتقامجويى از اقليتى باشد كه سركوبى چنان گسترده را در مورد اكثريت مردم اعمال كرده بود. عواقب سياستهاى مبتنى بر عدم بازشناسى را مىتوان، به عنوان نمونه، در بوسنى و كوسوو، تيمور شرقى و ليبريا مشاهده كرد. نبود هويتهاى سنتى كه پيشتر در چارچوب جنبشهاى مردمى شكل مىگرفتند، امرى است كه هم نگرشهاى مشترك به جامعه مدنى و هم بافتهاى محفلهاى مطالعه را به چالش مىخواند. سنت محفل مطالعه در دوران قديم پيوندى تنگاتنگ با هويتهاى جمعىِ سنتى داشت. حال، ماهيت آموزش مردمى و داوطلبانه در جامعهاى كه هويتها در آن به حال شناور بوده و در حال ساخته شدن و باز ساخته شدن هستند، چه مىتواند باشد؟ چنين چالشى از سوى آنانى كه در جامعه به حاشيه رانده شدهاند به ميان كشيده مىشود ــ و اينان همان كسانى هستند كه در جامعه مدنى نيز در حاشيه قرار گرفتهاند. يك مبناى ارزشى دمكراتيك ما را به مبارزه با اين به حاشيهراندگى فرامىخواند؛ يعنى، مىبايست با فقدان سرمايه اقتصادى و اجتماعى، با انقياد و فقدان خودگردانى به مثابه عواقب بيكارى و دريافت كمك هزينه از جامعه، مبارزه كرد (جانستون، 1998). چالشى كه وجود تنوع در جامعه در برابر محفلهاى مطالعه قرار مىدهد همانا تقويت شبكههاى اجتماعى اين گروه و افزودن بر امكاناتشان براى ساختن هويتهاى فرهنگى به طريقى است كه به جدايى بيشتر آنان از جامعه منجر نشود. جنبه ديگرى از تلاقيهاى موجود بين دمكراسى و تنوع آن است كه امكاناتى براى شكل بخشى به تنوعى از هويتها در اختيار شهروندان قرار گيرد، آنچنان كه از به حاشيهراندگى اجتناب شود. اين به معناى فهم ژرفترى از مفهوم ارزش برابر افراد است. جامعه معاصر بىترديد از برخى جهات نامتجانس است ــ گاه اصطلاح چندفرهنگى در اين مورد به كار گرفته مىشود. اما بحث نه بر سر فرهنگ در معناى سنتى آن، بلكه در رابطه با افراد و گروههايى است كه شيوه زندگى خاص خود را انتخاب مىكنند و هويتهاى خويش را مىآفرينند. بدينترتيب شمار گروهبنديها بسيار است، از جمله گروهبندى بر مبناى سليقه موسيقى، زبان، طبقه، گرايش جنسى، گرايش سياسى. در بيشتر موارد، هويتها بر تركيبى از اين عناصر مبتنى هستند؛ امرى كه مىتواند مايه مجادله دانشمندان علوم اجتماعى در رابطه با پرسش اساسى بودن يا روبنايى بودن اين يا آن عنصر باشد. بدينترتيب، مرزبنديها ناروشن هستند. چالشِ پيش روى دمكراسى همانا پذيرش اين تنوع و مقابله با طرد اجتماعى افراد و گروهها بر مبناى تفاوتهاست، يعنى دفاع از اين ايده كه همگى داراى ارزش برابرند. در اينجا وادار به ورود به مباحثه درباره عامگرايى و خاصگرايى مىشويم. آشكار است كه گرايشهاى «ايدئولوژيك» پسامدرنيستى بر تمجيد از تنوع و تكثرى از هويتهاى انعطافپذير ــ يعنى يك آرمان جهانوطنى ــ استوارند. به ويژه تقسيمبنديهاى كهنه ــ مبتنى بر نژاد، مليت، طبقه، جنسيت و فرهنگ ــ فاقد مشروعيت اعلام مىشود؛ چرا كه تركيب، آميختگى، و فقدان مرزهاى صريح امورى بديهى جلوه مىكنند. آن مرزبنديها در واقع برساختههاى اجتماعى و غالباً سركوبگرانهاند، چرا كه بر انگاره خلوص بنا شدهاند. گويى سخن از هويتهاى جوهرين در ميان است (عثمان، 1999). در نتيجه شاهد برساختههايى از قبيل يك سوئدى واقعى، يك كارگر واقعى، يك زن واقعى و يك كولى واقعى هستيم. اين برساختهها، از آنجا كه تمهيداتى بلاغى با تأثيرى نيرومندند، از اهميت برخوردارند. اما نكته در آن است كه اينها همگى ساختگىاند. هويتها در حالتى از سياليّت دائمى به سر مىبرند؛ نژادهاى مختلف با هدف جداسازى براى استثمار برساختهشدهاند (به عنوان نمونه آپارتهايد) و هويتهاى ملى با هدف سلطه و مقاومت در بازى قدرت (به عنوان نمونه در بالكان)؛ و هويتهاى جنسى چونان عواملى محدودكننده براى مردان و زنان عمل مىكنند. گزينه متقابلِ اين نوع جوهرباورى همانا تجليل از آميختگى، تركيبها و مرزهاى ناروشن است. اين نيز انتقادى است از يكدستى و يگانه كردن چشماندازها ــ يعنى روايات اعظم، صرفنظر از آنكه بر چه مبنايى ساخته شده باشند. تنوع، در چشماندازى دمكراتيك مىبايد همچنين متضمن تركيب متناقضِ احترام به فرد (خاص) به مثابه ارزشى جهانشمول باشد. حال، محفلهاى موجود چگونه با موضوع تنوع برخورد مىكنند؟ در واقع بايد گفت رابطه اين دو بسيار رضايتبخش است. هرگونه مقايسهاى با ساير نهادهاى آموزشى حاكى از آن است كه محفلها از تنوع بيشترى برخوردارند (لارسون، 1998). همانطور كه اشاره كرديم، تنوع در محفلها از نظر محتوا، و گونهگونگى فعاليتها در پيوند با هرگونه علاقه و هدف بسيار زياد است. به سادگى مىتوان گونههاى نوينى از محتوا را در راستاى واحدى به كار گرفت؛ اين امر با ارائه فضاهاى يادگيرى به خلق هويتهاى نوين يارى مىرساند. نمونهاى از اين دست مىتواند عرصه موسيقى باشد؛ علاقهمندان به موسيقى مىتوانند در هريك از انواع گوناگون آن ــ از راك و جاز گرفته تا موسيقى مردمى و اشكال مدرن ــ بدون هيچگونه محدوديت فعاليت كنند. نمونه ديگر محفلهايى است كه محتواى فعاليتشان بر علائق گروههاى اجتماعى مبتنى است، مانند اتحاديهها، مهاجران از كشورهايى معين، سازمانهاى سياسى و نيز باشگاههاى ورزشى، كه مىتوانند در راستاى علايقشان «برنامههاى آموزشى» خود را به اجرا درآورند. در محفلها، برخلاف نظام مدارس عمومى، موضع بىطرفانه نسبت به نگرشهاى سياسى و مذهبى در محتواى مطالعه امرى اجبارى نيست. بدينترتيب نوعى بازشناسى «ساختارى» از «ديگرى» در اينجا موجود است. عدم وجود يكدستى در محفلهاى مطالعه، فضايى براى شكوفايىِ گوناگونى و تنوع ايجاد مىكند. از منظرى ديگر، تنوع در ميان شركتكنندگان محفلها نيز بسيار گسترده است. تمامى گروههاى سنّى در محفلها شركت دارند؛ «آموزش مردمى بزرگسالان» در واقع معادل رسايى در اين رابطه نيست، چرا كه بسيارى از كودكان نيز در محفلها شركت مىجويند. در آن سوى طيف، ميزان شركت اشخاص مسن و حتى كهنسال بسيار بالاست ــ و اين در حالى است كه اكثر نهادهاى آموزشى، حتى آنهايى كه به آموزش بزرگسالان اشتغال دارند، طيف سنّى بسيار محدودى را در بر مىگيرند. بيكاران از محفلهاى مطالعه حذف نمىشوند؛ و نيز در مورد كسانى كه فاقد صلاحيت تحصيل، چه رسمى و چه واقعى، هستند هيچگونه حذفى صورت نمىگيرد. اگر بتوان درباره نظام محفل مطالعه چيزى گفت، اين است كه اين نهاد بسيار آنارشيستى است. سرچشمه اين خصوصيت را به دشوارى مىتوان مشخص كرد، اما چند عامل را مىتوان برشمرد. نخست اينكه هيچ برنامه آموزشى عمومى يا قواعد روشنى براى فعاليتهايى كه به يارانه دولتى وابستهاند وجود ندارد، علىرغم اين واقعيت كه حجم اين يارانه بسيار قابل ملاحظه است. دوم اينكه يازده انجمن كشورى مستقل، كه همگى شعبههاى محلىِ كموبيش مستقلى دارند، براى اين فعاليتها تصميم مىگيرند. مضافاً اينكه، اين يازده انجمن به شمار بزرگى از جمعيتها و سازمانها وابستهاند ــ انجمنهاى مطالعه در واقع به آن سازمانها و جمعيتها متعلقاند، تا جايى كه آنها مبانى رسمى انتخاب هيأتمديره و غيره را در انجمنهاى مطالعه تعيين مىكنند. با اين حال جنبه ديگرى هست كه مىتوان از محفلهاى مطالعه به مثابه يك نهاد سخن گفت؛ اين جنبه وجود يك دستگاه ادارى با كارمندان نسبتاً كارآمد است. تلاش اين كارمندان بر آن است كه فعاليت محفلها را در سطح بالايى نگاه دارند؛ بدين معنا كه آنان در جستجوى علايقى در بين شركتكنندگان آتى محفلها هستند كه نهادهاى آموزشى ديگر امكانى به آنان عرضه نمىكنند. همه اين عوامل به تنوعى آنارشيستى، چه در مورد محتواى فعاليت و چه شركتكنندگان در محفلها، دامن مىزنند. آندرسون و همكارانش (1996) بدين نتيجه مىرسند كه «تنوع» عموميترين ويژگى محفلهاست. آنان در پژوهش خويش براى فهم چگونگى ارتباط بين شركت در محفلها و شرايط زندگى مردم تأكيد عمدهاى داشتهاند. نتايج به دستآمده نشانگر پيچيدگى و چندجانبگى اين ارتباط است. يكى از وجوه پيچيدگى آن بود كه محفلهاى مطالعه تقريباً همواره از راههاى مختلفى به افراد يارى رسانيدهاند، كه در تركيب با يكديگر به شرايط زندگى خاص هر فرد مرتبط بودهاند. در عين حال، اين بدان معناست كه شركتكنندگان در يك محفل مىتوانند بسته به شرايط زندگى متفاوتشان، چيزهاى مختلفى از آن محفل كسب كنند. چنين تفاوتهايى در سابقه افراد معمولاً در نهادهاى آموزشى ديگرمىتواند به طرق گوناگون كاهش يابد، به عنوان نمونه از طريق پيشنيازهاى لازم براى ورود يا شرايط سنّى. احتمالاً تنوع شركتكنندگان در اغلب نهادهاى آموزشى كه به نظام شايستهسالارى متصلاند، با محدوديت مواجه است؛ و اين امرى است كه به طور معمول در مورد محفلهاى مطالعه صادق نيست. در پژوهش فوقالذكر، 44 طريق به طور كيفى متفاوت براى معنا بخشيدن به شركت در محفل مطالعه در ميان شركتكنندگان تشخيص داده شد. ايده تنوع چيزى نيست كه تنها در محفلهاى كنونى يافت شود، بلكه به مثابه يك هنجار از همان ابتدا مطرح بوده است. ريكارد ساندلر (1937)، نخستين رهبر اولين انجمن مطالعه، به سود تنوع و دگرگونى دائم استدلال مىكرد و حتى از واژهاى به عنوان متضاد تنوع و تكثر استفاده مىكرد كه در عين حال هم به معناى يكدستى و هم بلاهت بود. به نظر مىرسد كه محفل مطالعه مىتواند با چالش تنوع، كه در ايدئولوژى پسامدرن مورد تأكيد بسيار بوده است، به سادگى مواجه شود. نهاد محفل مطالعه به صورت نظامى بسط يافته است كه تنوع و انعطافپذيرى، بدون ارجاع به چنين ايدئولوژىاى، هماينك در آن موجود است (لارسون، 1998). با اين حال، همانطور كه ديديم، عرضه اين تنوع دچار مشكلاتى است؛ از جمله اينكه برخى از گروهها در محفلها شركت نمىكنند و محفلهاى مطالعه در حمايت از گروههاى به حاشيهراندهشده، بدينمنظور كه ديگرگونه بودنشان دليلى براى حذف آنها قرار نگيرد، همواره موفق نبودهاند. ظاهراً محفلهاى مطالعه برخى ويژگيهاى ناسازنما را با خود حمل مىكند. يكى اينكه محفل مطالعه از حيث محتوا و اهداف شركتكنندگان آنارشيستى است؛ درحالىكه اين فعاليت توسط سازمانى انجام مىگيرد كه نهادينه شده و داراى سطوح متفاوت از جمله كشورى است. يكى از دلايل اين انعطافپذيرى اين واقعيت است كه محفلهاى مطالعه، در رابطه با نهادهاى آموزشى ديگر، در خط مقدم قرار دارد، و اينكه نهادهاى ديگر وظايف مربوطه را پس از محفلهاى مطالعه به عهده مىگيرند. زمانى كه تنها نخبگان تحصيل مىكردند، محفلهاى مطالعه امكانات آموزشى را به كسانى عرضه مىكردند كه تحصيلات نازلى داشتند. سپس نظام آموزش عمومى ايده آموزش براى همه را از آنِ خود كرد؛ به عنوان نمونه مىتوان از آموزش زبان سوئدى براى مهاجران در محفلهاى مطالعه نام برد. پس از محفلها، مدارس بزرگسالان وابسته به شهردارى اين آموزش را بر عهده گرفت. آنجا كه محدوديت كمترى در كار است، انعطافپذيرى و خلاقيت رشد مىيابد. از سوى ديگر، براى كسانى كه از طريق آن سازمانها امرار معاش مىكنند، تلاش براى بالا بردن شمار شركتكنندگان در محفلها امرى حياتى است. ناسازه ديگر اين است كه محفلهاى مطالعه از دولت يارانه دريافت مىكنند بىآنكه هيچگونه مداخله مستقيمى از سوى دولت در مورد محتواى فعاليت محفلها در كار باشد ــ دولت تنها اشاراتى مىكند مبنى بر اينكه محفلهاى مطالعه در خدمت دمكراسى و دگرگونى اجتماعى باشند. بدينترتيب، جامعه مدنى چيزى كاملاً متفاوت و مستقل از دولت نيست، بلكه دير زمانى است كه از دولت حمايت مالى دريافت داشته است. شواهد حاكى از آناند كه بدون كمك مالى دولتى محفلهاى مطالعه نمىتوانستند به پديدهاى تودهاى تبديل شوند. اين به معناى وابستگى مالى به دولت اما استقلال در محتواى فعاليت است. ناسازه سوم به مدرنيته و پسامدرنيته بازمىگردد. محفلهاى مطالعه به مثابه بخشى از پروژه مدرن و جنبشهايى كه تضمينكننده تحول به مدرنيته بودند ظهور كرد. امروزه در سوئد، گاه محفلهاى مطالعه همچون جزئى از يك شيوه زندگى «از مد افتاده» قلمداد مىشود. با اين حال، به نظر مىرسد كه اين همان نهاد آموزشى است كه براى پاسخگويى به خواستهاى نگرش پسامدرن بيشترين آمادگى را دارد (لارسون، 1998). اوشر (Usher) ، برايانت و جانستون (1997) در كتاب خويش درباره چالشى كه پسامدرنيته در مقابل آموزش بزرگسالان قرار مىدهد، از سنتهاى آموزشى آنگلوساكسون به شدت انتقاد مىكنند و گزينهاى براى مواجهه با آن چالش ارائه مىدهند. نگرش آنان تا حدى با سنت محفل مطالعه در سوئد در تطابق است؛ امرى كه به يك معنا همچون طنز تاريخ به نظر مىرسد. تا اينجا مىتوان نتيجه گرفت كه سنت محفل مطالعه نظامى ارائه مىدهد كه داراى آمادگى بسيار براى پشتيبانى از تنوع است. همچنين مىتوانيم گفت كه اين تنها امكانى بالقوه نيست، بلكه محفل مطالعه در واقع عملاً همچون محلى براى توليد و بازتوليد هويتهاى گوناگون مورد استفاده قرار مىگيرد. با اين حال، موفقيتهاى به دست آمده در اين زمينه محدود است. در مقدمه اين فصل به شواهدى اشاره كرديم حاكى از وجود اقليتهاى به حاشيه راندهشده مانند بيكاران و مهاجران و كسانى كه كار دائم ندارند. فعاليت موءثر آنان در حيات سياسى جامعه از جمله شركت در انتخابات به مراتب كمتر از ديگران است. دادههاى ديگر حاكى از آن است كه اين گروه هماينك پارى از مشاركت دمكراتيك در جامعه حذف شدهاند. بدينترتيب، همراه با تأثيرگذارى كمتر بر گفتمان عمومى يا تصميمگيريهاى سياسى، نقش اين گروهها در جامعه مدنى محدود شده است. اين به حاشيه رانده شدگى تا حد زيادى در ارتباط با پرسش تنوع در جامعه است، چرا كه اين گروه از مردم اغلب احساس مىكنند كه با ديگران متفاوتاند و به دليل اين تفاوت احساس مىكنند كه به جامعه مدنى، كه محل بحث و تبادل نظر ديگران است، تعلق ندارند. مشكلى كه محفلهاى مطالعه با آن مواجهاند اين است كه علىرغم آمادگيشان براى پشتيبانى از تنوع، شركت نازل گروههاى حاشيهاى در محفلها از همان الگويى پيروى مىكند كه در بخشهاى ديگر جامعه يافت مىشود. انجامِ تلاشى جدّى براى مشاركت دادن اين گروهها مبرمترين چالشى به نظر مىرسد كه انجمنهاى مطالعه با آن مواجهاند. اين چالشى است درباره پشتيبانى از هويت گروههاى حذف شده، و نيز ابراز احترام و حمايت از نياز آنها به سازماندهى خويش براى مشاركت سياسى و دگرگونى اجتماعى. مبارزهاى كه خود آن گروهها پيش روى دارند همانا ساختن موقعيتى قدرتمند در جامعه مدنى براى تأثيرگذارى بر ساختارهايى است كه به زندگيشان شكل مىبخشد. 6. دمكراسى درونى آيا تصميمگيرى در درون محفلها دمكراتيك است؟ آيا شركتكنندگان مىتوانند بر روند محفل خويش تأثير بگذارند؟ مضمون كلى اين مقاله رابطه بين دمكراسى به طور اعم و نقشى است كه محفلهاى مطالعه مىتوانند در حمايت از دمكراسى بازى كنند. در اينجا پرسش دمكراسى در درون محفل ــ يا دمكراسى درونى ــ را پيش روى داريم. اين پرسشى است درباره، از يك سو، تقسيم قدرت در درون محفلها، و از سوى ديگر، ميزان تأثيرگذارى شركتكنندگان بر نهاد محفل مطالعه در سطوح مختلفِ انجمنهاى مطالعه و شوراى آموزش مردمى بزرگسالان. جنبه نخست در پيوند با دمكراسى مشاركتى است، درحالىكه جنبه دوم به دمكراسى از طريق نمايندگان منتخب مربوط مىشود. مفهوم دمكراسى مشاركتى ريشه در برداشت كهن از دمكراسى دارد. در دمكراسيهاى يونان باستان، علىرغم حذف زنان و بردگان، شاهد گونهاى دمكراسى مشاركتى هستيم. آن دمكراسى حكومتى بود كه بنيان آن در ميدان شهر ( آگورا ) قرار داشت، جايى كه امور مشترك، بدون وجود نظامى مبتنى بر نمايندگان مورد بحث و تصميمگيرى قرار مىگرفت. آنچه را كه در آگورا اتفاق مىافتاد مىتوان سرمشق دمكراسىاى دانست با گفتمانى عمومى كه مستقيماً به تصميمگيرى مرتبط بود. مفهوم دمكراسى مشاركتى بار ديگر در دهه 1960 زنده شد (پيتمن، 1970). در آنزمان سرسختترين رقباى دمكراسى مشاركتى از استعاره بازار براى بيان نگرش خويش استفاده مىكردند؛ در نگاه آنان دمكراسى نظامى بود كه در آن نخبگان گوناگون براى كسب آراى مردم با يكديگر به رقابت مىپرداختند. تا جايى كه به محفلهاى مطالعه و نقش آنها در دمكراسى بازمىگردد، برداشتى از دمكراسى، وراى رقابت نخبگان مورد نياز است. يكى از موضوعات بنيادى، رابطه بين مشاركت محلى در مقياس كوچك و ساختارهاى گستردهتر است. پس از دوران باستان شاهد تبديل دولت ـ شهرها به ملتها بودهايم، و ضعف دمكراسى در اين دوران با جهانى شدن اقتصاد و فرهنگ مرتبط است (كورس گور، 1997). اينكه محفلهاى مطالعه در راستاى دمكراسى فعاليت مىكنند به مثابه اصليترين ويژگى محفلها تلقى مىشود، و نيز همين جنبه است كه آنها را به گلهايى نادر و جذاب در بوستان آموزش تبديل مىكند. ايدئولوژىِ خود آموزى نيز بدين مجموعه تعلق دارد. اين انديشه حاوى جنبههاى گوناگونى بود؛ به عنوان نمونه، اينكه جمع كنترل آموزش را به دست داشت، يعنى تصميمها در درون ساختارهاى جمعى خاصى اتخاذ مىشد كه از نظر اصولى همواره دمكراتيك بودند. خود آموزى ضرورتاً به محفل مطالعه منجر نمىشد بلكه مىتوانست براى هريك از جنبشها شكل مناسب خود را بيابد. اين مفهوم اعتقادى را در برداشت مبنى بر اينكه: «شركتكننده، محتواى مورد مطالعه را بدون هيچ واسطه با تصحيحاتى تفسير كرده و به تصاحب خويش درمىآورد» (آرويدسون، 1996، ص10). «فضاى بازى» براى تصميمگيريهاى محلى در محفلهاى مطالعه با اغلب نهادهاى آموزشى ديگر در سوئد متفاوت است. اينجا هيچ برنامه آموزشى واحدى در سطح كشورى وجود ندارد، يعنى از اين جنبه اصولاً موانع چندانى تصميمگيريهاى محلى را محدود نمىكنند (لارسون، 1993)؛ اعمال نفوذ از سوى نمايندگان منتخب مردم، پارلمان و دولت بسيار اندك است، و در رابطه با يارانه دولتى تنها برخى اهداف، و نيز خواسته ارزيابى منظم از فعاليتهاى انجامشده، مطرح است. محدوديتهاى ديگر عبارت از قواعدى است كه در درون انجمنهاى مطالعه وضع شدهاند. در اينجا دو جنبه دمكراسى مطرح است: نخست، تأثيرى كه شركتكنندگان مىتوانند در سطوح انجمن مطالعه داشته باشند؛ دوم آن «فضاى بازى»اى كه در تصميمگيرى به شركتكنندگان داده مىشود. در رابطه با جنيه نخست مىتوان تنها تصويرى ناروشن از دادههاى تجربى به دست آورد. در اغلب انجمنهاى مطالعه، شركتكنندگان در محفلها به طور مستقيم داراى نماينده نيستند؛ بدين دليل كه سازمانهاى مرتبط با انجمنهاى مطالعه مختلف همآنهايند كه مبناى انتخاب نمايندگان انجمنها را تشكيل مىدهند. در نتيجه، در اغلب انجمنها، آن دسته از شركتكنندگان در محفلها كه در سازمانهاى پشتوانه انجمنها عضويت دارند داراى نماينده در انجمن مطالعهاند؛ عضويت در سازمانهاى مذكور معمولاً در مورد شركتكنندگان صدق نمىكند (هارتمان، 1998). بنابراين، دمكراسىِ نمايندگى در انجمنهاى مطالعه امرى دوپهلوست: انجمنها از طريق تصميمگيرى دمكراتيك اداره مىشوند، ولى شركتكنندگان لزوماً در اينجا رأيى ندارند. بنابراين بسيارى از شركتكنندگان از تأثيرگذارى بر روند تصميمگيرى كه در خارج محفل صورت مىگيرد محروماند. پشتوانه تاريخى اين امر مىتواند اين باشد كه محفلهاى مطالعه در اوان كار كاملاً در جنبشهاى مردمى و سازمانهاى آنها ادغام بودند. جنبه ديگر، «ابعاد فضاى بازى» در درون هر محفل مطالعه است. در اين باره نيز نمىتوان نتيجهاى روشن و يكسره ارائه كرد، بلكه مىبايد بين گونههاى متفاوت تمايز قايل شد. آندرسون (1998)، در تفسيرهاى مقدماتىاش از بررسى رهبران محفلها، سه نوع محفلِ به طور كيفى متفاوت را از هم متمايز مىكند: محفل درسى، محفل بحث، محفل كار دستى. توان بالقوه اين محفلها براى دمكراسى درونى با هم متفاوت است. در محفلهاى بحث، برابرى بين رهبر محفل و شركتكنندگان از بيشترين صراحت برخوردار است. افزون بر اين، شركتكنندگان تأثير بيشترى بر محتواى فعاليت دارند، هرچند كه مبناى كار اغلب متون درسى است. بنا بر توصيف رهبران محفلها، به نظر مىرسد كه آن محفلها برخى ويژگيهاى خودآموزى جمعى را، كه چونان جوهر اين سنت تلقى شده است، دارا هستند. در بررسى ديگرى كه از سوى هارتمان انجام شده است (1996)، يكى از چهار محفل مورد بررسى به انجمن تاريخ محلى مرتبط است. هارتمان مشاهده مىكند كه چگونه شركتكنندگان با ارائه مضامينى كه مناسب تلقى مىكنند، به ويژه با همراه آوردن اشيائى از خانه براى بحث در بارهشان، سمت و سوى فعاليت را تعيين مىكنند. در اين مورد، تصميمهايى درباره فعاليتهاى بيرونى براى ايجاد علاقه به تاريخ محلى و توريسم اتخاذ مىشوند. بنا بر اظهار آندرسون، الگوى تصميمگيرى در محفلهاى كار دستى متفاوت است؛ آهنگ فعاليت در اين محفلها فردى است و نابرابرى بين شركتكنندگان و رهبر محفل بيشتر است. رهبر محفل در اين مورد يك متخصص است. در محفل درسى، نابرابرى بين شركتكنندگان و رهبر محفل از اين هم صريحتر مىشود. شركتكنندگان در اين محفلها بنا بر قاعدهاى، هرچند نانوشته، از همان ابتدا در اطاعت رهبر محفلاند. هارتمان، در پروژه ناتمامى كه مبتنى بر مشاهده شركتكنندگان است، نگاه دقيقترى به روند تصميمگيرى مىافكند. وى، بر مبناى بررسى تعداد محدودى از محفلها مقدمتاً چنين نتيجه مىگيرد كه شيوه آموزش در محفلها، تا آنجا كه به تصميمگيرى بازمىگردد، يكدست نيست. در يك نمونه از محفلها، تمامى روند آموزش حول رهبر محفل كه تقريباً به شكل پدرسالارانه تمامى تصميمات را اتخاذ مىكند، متمركز است. در مورد دوم، شاهد همكارى اصيل شركتكنندگان در شكلدهى به روند تصميمگيرى هستيم و در مورد سوم، فقدان مسئوليت و نبود خطمشى روشنى را در سراسر روند تصميمگيرى ملاحظه مىكنيم. بديهى است پيش از تشكيل محفل و ورود شركتكنندگان به روند تصميمگيرى، تصميمات بسيارى از سوى انجمن مطالعه اتخاذ شدهاند. همانطور كه پيشتر ذكر شد، ميزان اين امر به نوع محفل بستگى دارد. محفلهاى متشكل از گروهى كه طى سالها حول مضامين متفاوت مطالعه مىكنند، امكان بالقوه بيشترى براى دمكراسى درونى دارند. اينها مىتوانند درباره محتواى مطالعه تصميمگيرى كنند و تأثيرگذارى رهبرى كه از پيش برنامهريزى كرده باشد كاهش مىيابد. اين امكان، در موارد ديگر، جايى كه شركتكنندگان در محفلى شركت مىكنند كه رسماً اعلام شده است، كمتر مىشود؛ چرا كه در اين موارد محتواى فعاليت مشخص و رهبر گروه، كه معمولاً حقوق دريافت مىكند، تعيين گشته و فعاليت مطالعاتى از پيش توسط وى برنامهريزى شده است. در موارد اخير، شعبه محلى انجمن مطالعه، از طريق كارمندان محلى، قدرت فراوانى در اختيار دارد (آسارسون و لارسون، 1996). اما، از آنجا كه شركتْ آزاد و داوطلبانه است، حتى در اين موارد، شركتكنندگان آتى آن محفلها از طريق ابراز يا عدم ابراز علاقه به شركت در آنها محتواى محفل را شكل مىدهند؛ به عبارت ديگر، آنان با پاهايشان رأى مىدهند. به هر حال، اين يك استعاره بازار است و در بافت مضمون تصميمگيريهاى دمكراتيك مناسبت ندارد. شكلهاى تصميمگيرى دمكراتيك كه به ويژه همچون بخشى از «فرهنگ جنبشهاى مردمى» استقرار يافتهاند، حاوى مقادير فراوانى رويه و روالاند. هسته مركزى اين رويهها در اصلْ آن است كه همگان حق رأى برابر دارند و اكثريت از تصميمهاى اخذشده پشتيبانى مىكنند. معادل چنين چيزى را نمىتوان در محفلهاى مطالعه يافت. وجه غالب در محفلها عملكرد غيررسمى است. اما، همانگونه كه بررسى اشارهشده در بالا نشان مىدهد، اين غيررسمى بودن مىتواند با انواع گوناگون تصميمگيرى، از پدرسالارانه تا هرج و مرجگونه، تلفيق شود. هنجار عمومى آن است كه نسبت به همه يا محبت رفتار شود و فضايى دوستانه ايجاد گردد، اما، تصميمگيرى دمكراتيك لزوماً با اين هنجار به ظهور نمىرسد. به نظر مىرسد آن نوع قاعده دمكراتيك كه مىتواند اينجا مطرح باشد از هيچ رويّه استانداردى پيروى نمىكند. مسأله اين است كه در اينجا براى برابرى آراء و حمايت اكثريت تضمين زيادى وجود ندارد. جنبه غيررسمى كار احتمالاً به طور غيرمستقيم داراى اهميت است، چرا كه امنيتى روانى به شركتكنندگان مىبخشد كه براى ابراز عقيده و شركت در بحثها اهميت فراوانى دارد. اما، تمامى اينها براى سخن گفتن از تصميمگيرى دمكراتيك كفايت نمىكند ــ شواهد تجربى حاكى از آناند كه غيررسميت مىتواند، اگر از چشمانداز يك دمكراسى مشاركتى به مسأله بنگريم، با قواعد غيردمكراتيك تلفيق شود. زمانى كه اسكار اولسون، «پدر محفلهاى مطالعه»، شعار «آموزش براى مردم و از طريق مردم» را به ميان كشيد، آموزش مورد نظر وى از طريق فعاليتهاى مطالعاتى در درون جنبشهاى مردمى بود. در دوران ما، مىبايد معناى ضمنى اين ايده مورد نظر قرار گيرد، بدان منظور كه محفلهاى مطالعه به طور بنيادى براى مردم و تحت حاكميت آنان باشند. يكى از راههاى بديهى براى پيشبرد اين هدف ترويج محفلهايى است كه براى امر مذكور استعداد بيشترى دارند؛ يعنى، محفلهايى مركب از گروهى معين كه در يك رشته محافل شركت مىكنند. راه ديگر، كه مىتواند از اين هم مفيدتر باشد، آن است كه درباره راههاى تقويت تأثيرگذارى شركتكنندگان در محفل مطالعه به گونهاى خلاّق تصميمگيرى شود. 7. معانى دمكراسى به مثابه زنجيرهاى كه مىبايد جامعه را شكل دهد در آنچه گذشت، تلاش كردهام تا با به كارگيرى انگارههاى متفاوت برگرفته از گفتمان دمكراسى، جنبههاى مختلف محفلهاى مطالعه، دمكراسى و جامعه مدنى را روشن سازم. خطوطى كه بدان طريق ترسيم شد، تصويرى پيچيده به دست داد، كه به هر حال اميدوارم از نظر معنا و نيز ساختار پُربار باشد. در اين بخش پايانى، برآنم كه نگاه جامعترى به پديده مورد توجهمان بيافكنم. دمكراسى را مىتوان همچون فرآيندى مركب از حلقههايى ضرورى در يك زنجيره تصور كرد. آنچه در بالا به عنوان جنبههاى دمكراسى خوانده شدند، بدينترتيب همان حلقههاى ضرورى دمكراسىاند. كامل بودن دمكراسى مستلزم وجود اين حلقههاست. تمامى مردم بايد در امور جامعه دخالت داشته باشند و نيز با همبستگى در اجراى تصميمات اتخاذشده همّت عمل نشان دهند؛ مبناى مسئوليت مردم قدرت آنها (جنبه برابرى) است. بنابراين، شهروندان مىبايد امكان ايجاد محلى را براى فرمولبندى ديدگاههايشان درباره امور حياتى خويش در اختيار داشته باشند. اين محل مىبايد فرد را از انزوا بيرون كشيده و در همكارى مشتركى بر مبناى تساوى قرار دهد (جنبه روابط). محل مذكور مىبايد به گونهاى مستقل از تأثيرات استراتژيك باشد كه مردم را هدف دارند، تا بتوانند به عقايدى كه بيانگر ديدگاههاى آنان است شكل بخشند. نوعى خودگردانى مىبايد موجود باشد وگرنه دمكراسى بامعنايى وجود نخواهد داشت. مبادله نظرات مىبايد فارغ از اجبار باشد (جنبه تبادل نظر). براى اخذ تصميمات عاقلانه، تبادل نظرها مىبايد همراه با اطلاعرسانى باشد و بر آنچه كه به قضاوت شركتكنندگان دعاوى موجه در موضوع مطروحه هستند بنا شود (دانش مورد نظر همانى است كه يونانيان باستان آن را خرد عملى "فرونسيس" مىخواندند). شهروندان مىبايست امكان شكلدهى به عقايدشان و عمل كردن بر مبناى ديدگاههايشان بر طبق نيّات و هويتها و منافع گوناگون را داشته باشند (جنبه تنوع). به هر حال، در نهايت مىبايد محصولى از اين همه به بار آيد؛ قدرتى كه كارى انجام دهد مىبايد موجود باشد، يعنى تمامى اين فرآيندها مىبايد بر جامعه تأثير بگذارند. پيتمن (1970) اين مطلب را نخست با عنوان «تأثيرگذارى» و هابرماس (1991) با اصطلاح «كنش ارتباطى»، كه كنش را هماهنگ كرده و در نتيجه به جامعه شكل مىبخشد، مورد بحث قرار مىدهند. به بيان ديگر، جامعه مدنى مىبايد از چنان قدرتى برخوردار باشد كه به جامعه شكل دهد. اين موضوع را مىتوان براى محفلهاى مطالعه به اين صورت مطرح كرد: آيا محفل مطالعه در راستاى تحكيم قدرت جامعه مدنى گام برمىدارند؟ محفلهاى مطالعه مىبايست آن شكل از آموزش را كه به بهترين وجه پاسخگوى نيازهاى يك جامعه مدنى است ارائه دهند؛ آموزشى كه در آن مردم مىتوانند، بنا بر قاعده، امكان يادگيرى درباره موضوعات در بافتهاى گوناگون را ــ يعنى بافتهايى كه مبانى ارزشىشان بنا بر پيشفرضهاى انجمنهاى مطالعه متفاوت است ــ در اختيار داشته باشند. محفلهاى مطالعه در دسترس همهاند ــ اينجا اصولاً عواملى كه مانع از شركت افرادى در محفلها بشود وجود ندارد. و نيز اين واقعيت كه محفل مطالعه پديدهاى فراگير در سوئد است، محفلها را چيزى معمول و در دسترس مىسازد. موانع بيرونى چندى در مقابل خود آموزى ــ همان اصل دمكراتيك محفلها ــ وجود دارند. به نظر مىرسد كه محفلهاى مطالعه امكان بالقوه عظيمى در اختيار جامعه مدنى قرار مىدهند. پرسش اين است: آيا اين امكان بالقوه به فعل درمىآيد؟ يعنى، آيا محفلهاى مطالعه عملاً به تقويت جامعه مدنى يارى مىرسانند؟ اگر به آنچه انجام پذيرفته است نظر افكنيم، ويژگى خاصى را در همهجا مشاهده مىكنيم: محفل مطالعه در ايفاى اين نقش دمكراتيك تنها پارى موفق بوده است. شركت در محفلها در مقايسهاى بينالمللى بسيار عظيم بوده است. اين امر براى بخش عمدهاى از زنان سوئد و نيز بخش كوچكترى از مردان به جزئى از زندگى روزمره بدل شده است. بنابراين محفلهاى مطالعه به طور اخص امكانى براى جنس كمقدرتتر جامعهاند. اين محفلها تقريباً تنها امكان براى نيمه مسنتر بزرگسالان جامعه به شمار مىروند. اما از سوى ديگر تمامى جامعه در آن شركت ندارد ــ آنان كه، به ويژه از نظر تأثيرگذارى دمكراتيك، در لايههاى پايين جامعهاند، از مشاركت كمترى برخوردارند. به نظر مىرسد كه محفلها سكويى براى ايجاد روابط افقى در ميان اكثريت شركتكنندگان است. بنابراين انجمنهاى مطالعه مىبايد شمار هرچه بيشترى از مردم را در بر بگيرند، و نيز بدان كسانى كه در بدترين وضعيت هستند دست يابند. امكان بالقوه موجود در محفلها براى عملكرد به عنوان محل تبادل نظر نيز به گونه مشابهى تنها پارى تحقق يافته است. به نظر مىرسد كه بسيارى از محفلها در اين زمينه همّت به خرج نمىدهند، و رهبران محفلها اغلب از اين جنبه ناآگاهاند. هيچ شاهدى دالّ بر وجود رويههاى هميشگى كه تضمينكننده دمكراسى درونى باشند وجود ندارد. در پس پشت روابط بىتكلّف و غيررسمى، انواع گوناگون رابطه قدرت پنهان شده است. بدينترتيب اين روابط را نمىتوان همواره به مثابه روابط افقى به حساب آورد. با اين همه، شواهد حاكى از اينكه بسيارى از محفلها، به ويژه محفلهاى بحث، به شيوه دمكراتيك كار مىكنند در دست است. به نظر مىرسد كه محفلها به مثابه محلى براى تبادل نظرِ فارغ از اجبار عمل مىكنند؛ هرچند كه اين جنبه اغلب در حاشيه فعاليت اصلى قرار دارد. محتواى فعاليت در بيشتر محفلها تبادل نظر را در كانون قرار نمىدهد، بلكه ابراز عقيده درباره موضوعات اجتماعى به عنوان فعاليتى جانبى مطرح مىشود. از اين رو، مىتوان گفت كه محفلها به دو طريق به شكلگيرى عقايد يارى مىرسانند: يكى از راه مطالعات انجامشده، و ديگرى از راه تأثيرِ عملكرد محفل به مثابه محل تجمعى كه آراء و نظرات مىتوانند در آنجا به آزمون درآيند يا در راستاى فعاليت اصلى محفل بسط و تكامل يابند. به هر تقدير، شواهدى كه روشنگر كيفيت اين مكالمهها باشند در دست نيست؛ يعنى اينكه آيا اين گفتگوها تبادل نظرند، يا عقلانى هستند، يا اينكه آيا استدلالها مورد بازبينى نقادانه قرار مىگيرند. محفلهاى مطالعه از تنوع پشتيبانى مىكنند ــ اين امر به وضوح محصول تنوع گسترده محتواى فعاليتها و نيز پيوند با سازمانهاى گوناگون است. بدينترتيب، محفلهاى مطالعه به وسيلهاى براى ساختن تقريباً هرگونه هويتى تبديل مىشود. از اين نظر، محفلهاى مطالعه كموبيش بىرقيباند. با اين حال، اينكه گروههاى به حاشيهرانده شده در مقايسه با ديگران از دخالت كمترى برخوردارند از وجود مشكلى خبر مىدهند. پذيرش و حمايت از هويت اين گروهها مسلّماً عامل بازدارندهاى در مقابل به حاشيه رانده شدنشان است. برآمدهاى ناشى از اين حلقههاى مرتبط، يعنى تغييرات اجتماعى، يا برآمدهايى برحسب تأثيرگذارى در جامعه را اغلب نمىتوان در پژوهشهاى انجامشده به روشنى تشخيص داد. بدينترتيب، در پرداخت به موضوع اصلى در دمكراسى ــ يعنى اينكه جامعه به مثابه يك فرآيند شكل مىگيرد ــ شواهد اندكى حاكى از تأثيرگذارى در دست داريم. تفسير اين نتيجهگيرى دشوار است. تنها مىتوان در اين باره به بحث پرداخت و در راستاى برخى از امكانات اشاراتى كرد. در مجموع، به نظر مىرسد كه كنش جمعى، به مثابه بخشى از فعاليتهاى محفل مطالعه، اغلب غايب است. اگر اين فقدان با فعاليتهاى مشخصى در بافت ديگر، مبتنى بر فعاليتهاى محفل مطالعه، جبران نشود، توان دمكراتيك محفل مطالعه ناچيز خواهد بود. در آن صورت، برآمدهاى شركت در محفل مطالعه بيش از آنكه در حمايت از تأثيرگذارى و قدرت جامعه مدنى در مقابل قدرتهاى اجتماعى ديگر باشد، امرى فردى و خصوصى خواهد بود. به هر تقدير، براى اينكه اين برداشت كلى از فقدان كنش سياسى را در جاى واقعىاش قرار دهيم، بايد به دو نكته توجه كنيم. نخست اينكه محفلهاى مطالعه ــ گذشته از كنش سياسى ــ عموماً با هدف انجام كنش تشكيل نمىشوند. در اين رابطه مىتوان به تمامى آن محفلهاى اوليه اشاره كرد كه به ادبيات و هنر توجه داشتند، با اين هدف كه همه به فرهنگ دسترسى يابند. شركت در محفل داراى معانى بسيارى است سواى آنچه كه به دمكراسى مربوط مىشود. اين امر به ويژه آنگاه كه به شركتكنندگان گوش فرامىدهيم، آشكار مىشود. يعنى شركتكنندگان اهداف ديگرى در سر دارند كه به دشوارى مىتوان نامشروعشان دانست؛ مانند يادگيرى و نيازهاى اجتماعى و نيز تمامى آن 44 انگيزهاى كه در پژوهش «جامعه محفل مطاله» برشمرده شدهاند. از بين تمامى اين انگيزهها تنها شمار معدودى مستقيماً به دمكراسى مربوط مىشوند. محفلهاى مطالعه همواره اهداف گوناگونى داشتهاند. اگر نگرش شركتكنندگان را در اين باره بامعنا و مشروع بدانيم، اين نكته بداهت بيشترى مىيابد. افزون بر اين، اين گونهگونگى اهداف و كاربردهاى محفل مطالعه، به نحوى تركيب شده است كه تشخيص فعاليتهايى كه جامعه را شكل مىدهند از آنها كه چنين نيستند بسيار دشوار مىسازد. نمونهاى در اين بررسى خود را به چشم مىكشد و آن اشاره بدين نكته است كه محفلهاى كار دستى محصولات معينى را كه عناصر يك فرهنگاند بازسازى مىكنند (به عنوان نمونه آلات موسيقى فنلاندى)، و از نظر هويت جمعىِ خاصى اهميت بنيادى دارند. آيا اين به معناى «شكل بخشى به جامعه» است؟ بدينترتيب، حوزههاى بينابينىِ بسيارى بين فعاليتهاى شكلدهنده جامعه و آنهايى كه چنين نيستند موجودند. نتيجهگيرى كلى اين است كه برجستهترين ويژگى محفلهاى مطالعه گونهگونگىِ نيّات و انگيزههاست. به نظر مىرسد كه بايد اين ويژگى را بپذيريم و براى يكدست كردن محفلهاى مطالعه با هدفى واحد تلاش نورزيم. هماينك خاطرنشان ساختيم كه اين نگرش تازگى ندارد. سادهترين استدلال براى اين نتيجهگيرى آن است كه عدم يكدستى مشاركت گسترده را تضمين مىكند. دمكراسى ارزشى عمده است، اما ارزشهاى ديگرى نيز در پيوند با محفلهاى مطالعه موجودند. نكته پُراهميت دوم اين پرسش است: آيا محفلهاى مطالعه بافت مناسبى براى كنش هستند؟ محفلهاى مطالعه در ابتدا جزئى از جنبشهاى مردمى و محمل آن بودهاند. محفل مطالعه جايى بود كه اعضاى جنبشها در آن به مطالعه، ارتقاء تحصيلات يا كسب آمادگى براى فعاليت در جنبش مىپرداختند. بدينترتيب، كانون اصلى كنش اجتماعى در سازمانهاى گوناگون، و نه در محفلها، جاى داشت. نقش ميانجى محفلها بدينگونه بود كه افراد فعال در كنش جمعى مبناى نظرات خويش را در محفلها شكل مىدادند. اين موردى از بازسازى جمع در بافتى نوين است. شكى نيست كه اين نوع دگر گردانى امرى معمول در جنبشها بوده است ــ يعنى، فرد آنچه را كه در محفلها مىآموخت در فعاليتهاى انجمنها يا هيأترئيسه يك اتحاديه يا تركيبى از سازمانهايى كه در آن عضويت داشت، به كار مىبست. آرويدسون (1996، ص23) خاطرنشان مىسازد كه محفلها ابزارهايى در پيوند با منافع جنبشها بودند. در اين مرحله هيچ مشكلى درباره ارتباط بين دانش و كنش وجود ندارد. آنگاه كه انجمن مطالعه هرچه بيشتر از جنبشها فاصله گرفته و شركتكنندگان در محفلها جزئى از جنبشها نباشند، با شرايط متفاوتى روبهرو خواهيم بود. الگوهاى مذكور (از ارتباط بين دانش و كنش) وضوح خود را از دست مىدهند. پژوهشهاى امروزين در سوئد، درباره اينكه چه كسى بر جامعه اعمال نفوذ مىكند، بدين سمت و سو اشاره دارند. به نظر مىرسد كه پژوهشهاى معدودى بر اين پرسش تمركز دارند: بافتهاى كنش مرتبط با آموزش در محفلهاى مطالعه معاصر در كجا هستند؟ علاوه بر اينكه بررسى اين نوع تأثيرگذاريها دشوار به نظر مىرسد، به ويژه بدان دليل كه خودِ اشخاص در دستهبندىِ طرقِ شكلگيرى نظرات و چگونگى تأثير آن نظرات بر كنش آنها با دشوارى مواجهاند. اما علىرغم اينكه تصوير روشنى از حوزه كنش در دست نداريم، و اين امكان هست كه شركت در محفل مطالعه در مقياسى بالا به كنش منجر شود، مىبايست اين امكان را كه كنشى واقعى در ميان نيست مورد بحث قرار دهيم. حال، چگونه مىتوان اين فقدان كنش را تعبير كرد؟ يكى از راههاى بحث در اين باره مرتبط كردن آن با پيوند تاريخى بين محفلهاى مطالعه و جنبشهاى مردمى، به مثابه عرصههاى جامعه مدنى براى كنش است. اين پيوند به تدريج جاى خود را به خودگردانى و جدايى آشكار محفلها و جنبشها از يكديگر داده است. همچنين بحرانى را در درجه فعاليت و مشاركت در جنبشها شاهد بودهايم. اين فرض منطقى به نظر مىرسد كه بهاى اين خودگردانى همانا از دست رفتن عرصهاى براى كنش بوده است؛ ديگر هيچ سكّوى ترديدناپذيرى براى كنش جمعى موجود نخواهد بود. تنها امكانى كه مىماند آن است كنشْ خصلت فردى به خود بگيرد، امرى كه برخى ملاحظات تجربى موءيّد آناند. برآمد نهايى احتمالاً آن خواهد بود كه جامعه مدنى به مثابه عرصهاى براى كنشِ هماهنگ تضعيف مىشود، يا به بيان ديگر، توان كمترى براى تأثيرگذارى بر آينده خواهد داشت. پرسشى كه مطرح مىشود اين است: آيا محفلها مىبايد نقش جنبش را بر عهده بگيرند و عرصهاى براى كنش ارائه كنند؟ در اينجا معضلى رخ مىنمايد و آن اينكه بحرانِ موجود در جنبشها احتمالاً بر تحولاتى اجتماعى مبتنى هستند كه محفلهاى مطالعه را نيز، در صورت ورود به عرصه كنشِ جمعى تحتتأثير قرار خواهند داد. به نظر مىرسد كه مىبايست جامعه مدنى را به عنوان يك كليت در كانون توجه جاى داد و در جستجوى راهحلها يا پيشبرد كل اين مجموعه بود، نه اينكه تنها يك موءلفه را، هرچند بزرگ، مورد نظر قرار داد. اما تحولات اجتماعى مذكور را چگونه مىتوان ترسيم كرد؟ نگاهى گذرا به تاريخ سده بيستم، كه شاهد پيشرفت دمكراسى بوده است، تصوير گستردهترى به دست خواهد داد. در مرحله نخست، شمار بزرگى از مردم در تصميمگيريها در سطوح متفاوتِ دولت، اُستان و نيز بخشهاى محلى دخيل شدند. به موازات اين فرآيند، شاهد رشد يك جامعه مدنى بودهايم كه از جنبشهاى مردمى و تمامى انواع سازمانهايى كه به شيوه دمكراتيك اداره مىشدند قدرت فراوان مىيافت. جامعه مدنى ساختارهايى همچون دولت و حكومتهاى محلى را تحت تأثير داشت و در نتيجه بين فعاليتهاى در مقياس كوچك در جامعه مدنى و تصميمگيريهاى كلان پيوندى موجود بود كه از طريق حق رأى برابر امكانپذير مىشد. بسيارى از مردم هم در جامعه مدنى و هم در ساختارهاى قدرتِ عمومى فعال بودند. شمار فراوانى فعاليت در سطح محلى وجود داشت كه مردم بسيارى را در امر تصميمگيرى دخيل مىكرد. از جمله اين فعاليتها مىتوان از باشگاههاى ورزشى، اتحاديهها، تعاونيهاى توليد و مصرف، انجمنهاى توزيع برق و انجمنهاى بادهپرهيزى نام برد. اين فعاليتها در مقياس كوچك و در سطح محلى انجام مىشد و شمار بزرگى از مردم را در بر مىگرفت. در توصيفات مبتنى بر تاريخ محلى از نيمه اول سده، شمار نيازهاى برآورده شده توسط سازمانهايى كه از سوى شهروندان و با قاعده دمكراتيك اداره مىشدند، حيرتانگيز به نظر مىرسد. بخش بزرگى از اين همه ناپديد شده است ــ امروزه مردم به ميزان محدودى در سازمانهايى كه نيازهاى روزمره را برآورده مىكنند شركت دارند. يكى از تغييرات، ارائه اينگونه خدمات توسط كارگران و كارمندان است. دگرگونى ديگر، ادغام فعاليتها در واحدهاى بزرگ، سازمانهايى در جامعه مدنى و نيز بخش عمومى و تعاونى است. شمار بسيار كمترى از مردم در تصميمگيرى در مقياس كوچك دخيل هستند. نتيجه اين همه، همانطور كه يوهانسون در 1954 نوشت، اين است كه آن گروه از مردم كه در جنبشهاى سياسى فعال بودند، اگر نگوييم به قشرى از نخبگان، دستكم به گروهى برگزيده مبدل شدند. حتى اگر بين فعاليتهاى روزمره و تصميمگيرى در مقياس كلان پيوند برقرار باشد، اما آن مبناى مردمى كوچك شده است. جامعه هر چه بيشتر توسط نيروهاى خارج از جامعه مدنى شكل مىگيرد. يكى از عواملْ، جهانى شدن است كه بر قدرت بازار افزوده و سياست را تضعيف كرده است: در واقع هيچ قدرت منتخب دمكراتيكى كه بتواند به بازار جهانى رسيدگى كند وجود ندارد. جامعه مدنى به طور عمده با تأثيرگذارى بر ساختارهاى سياسى جامعه كار مىكند. اين تأثيرگذارى با كاهش توان ساختارهاى سياسى تضعيف مىشود (گورسگور، 1997). افزون بر اين، برخى تصميمات نيز در كاهش قدرت سياسى دخيل بودهاند، از جمله: خصوصى كردن، شبه ـ بازارها در بخش عمومى، و نيز اعطاى قدرت بيشتر به متخصّصان، از جمله در حوزه اقتصاد كه در بسيارى از كشورها شاهد آن هستيم. ظاهراً بايد نتيجه گرفت كه، با توجه به كاهش مواردى كه از طريق تصميمگيرى دمكراتيك در جامعه به عنوان يك كل تعيين مىشوند، قدرت و امكانات جامعه مدنى نيز كاهش يافته است. از اين استدلال نتيجه مىشود كه محفلهاى مطالعه به ميزان گذشته براى كنش جمعى منشأ اثر نمىشوند. همانگونه كه پيشتر گفته شد، اين به معناى بحرانِ محفلهاى مطالعه نيست، بلكه بحرانى است در بافتى وسيعتر، يعنى جامعه مدنى. با اين حال، مىبايد يادآورى كنيم كه اين استدلالى است مشروط، و مبتنى بر اين فرض كه محفلهاى مطالعه در سوئد سرمنشأ كنش جمعى درخور ملاحظهاى نيستند. يكى از عرصههاى كاملاً متفاوت براى تأثيرگذارى بر جامعه همانا زندگى خصوصى است. كانون توجه در اينجا حكومت يا ساختارهاى قدرت منتخب نيستند، بلكه زندگى روزمره و ساختارهاى سياسى آن مورد توجهاند. اينكه «امر شخصى امر سياسى است» چشماندازى است كه، به ويژه از سوى فمينيستها، مورد تأكيد قرار گرفته است. بين شيوه زندگى روزمره و پرسشهاى ارزش برابر افراد، تنوع، و تصميمگيرى دمكراتيك پيوندى تنگاتنگ برقرار است. اينجا مسأله برابرى در كارِ خانه و نيز چگونگى رسيدگى به آلودگى و محيط زيست در ميان است. اين جنبه شخصى، نه براى جنبشهاى مردمى، از جمله جنبش بادهپرهيزى، تازگى دارد و نه براى انجمنهاى مطالعه؛ اينها هر دو درصدد بودهاند كه به زندگى مردمى كه به نخبگان جامعه تعلق نداشتند شأن بيشترى بخشند و آنان را از ارزش خويش آگاهتر سازند. محفلهاى مطالعه احتمالاً به ميزان درخور ملاحظهاى بر اين وجه از كنش سياسى تأثير مىگذارند. اما، گواه آشكارى درباره ارتباط بين شركت در محفل مطالعه و اين حوزه زندگى در دست نداريم. با اين حال، اين برداشت منطقى به نظر مىرسد كه محفلهاى مطالعه در قدرت بخشيدن به زنان، اگرچه نه به شكلى خاص، بلكه دستكم به گونهاى عمومى، يارى رسانيدهاند. حال اگر به حوزه كمتر خصوصى بازگرديم، نتيجه حاصل از بحث بالا اين است كه مشكلِ فقدان برآمدهاى فعال از محفلهاى مطالعه را نبايد به مثابه مشكل درونى محفلها ملاحظه كرد. در باور من، مسأله مذكور بيشتر به تعامل بين محفلهاى مطالعه و جنبشهاى مردمى يا سازمانهاى غيردولتى (NGOs) ، كه عرصههاى جامعه مدنى براى كنش جمعىاند، بازمىگردد. اين محفلهاى مطالعه نيستند كه در كار خويش ناموفق بودهاند، بلكه شرايط موجود ناشى از تضعيف بخشهايى از جامعه مدنى است، به ويژه آن بخشهايى كه وظيفه سازماندهى و شركت دادن شهروندان در فعاليتهاى معطوف به تأثيرگذارى بر جامعه، يعنى دگرگونى جامعه را بر عهده دارند. بدينترتيب، مشكل موجود اساساً به كاهش مستمر قدرت جامعه مدنى در شكلدهى جامعه طبق انگارههاى متنوع مربوط مىشود. محفلهاى مطالعه را مىتوان، دستكم تا آنجا كه به مشاركت بازمىگردد، كماكان موفق دانست. شايد انجمنهاى مطالعه مىتوانستند در اين ميانه كار بيشترى به انجام رسانند، كه در همين نوشته نيز اشاراتى در اين باره رفته است. اما به هر حال، آيا اين باور منطقىتر نيست كه براى درمان مشكلِ ضعفِ قدرت در جامعه مدنى به آن عرصههايى كه به طور سنتى عرصه كنش جمعى بودهاند، زندگى دوباره ببخشيم؟ آيا محفلهاى مطالعه همهجانبه و فراگير و معاصرند؟ همانطور كه اشاره رفت، محفلهاى مطالعه همواره از راههايى غيرمستقيم به دمكراسى يارى رساندهاند. موجوديت محفلهاى مطالعه را مىتوان از طرق مختلفى مشروعيت بخشيد؛ دمكراسى تنها يكى از وجوه موجود است. از نگاه شركتكنندگان، يادگيرى، پيگيرى علائق شخصى، و «با هم بودن» انگيزههاى مهمى به شمار مىروند (آندرسون و ديگران، 1996). بايد پذيرفت كه محفلهاى مطالعه كاركردهاى پُراهميتى دارند، و اهميتشان، همانطور كه از نگاه شركتكنندگان برمىآيد، از جهات متفاوتى است. از سوى ديگر، همانگونه كه گوستاوسون (1991) نشان داده است، چندگانگى طرق مشروعيت بخشيدن به آموزش مردمى، از جمله محفلهاى مطالعه، خود جزئى از اين سنت است. از ابتدا تا كنون، همواره نگرشهاى رقيب در باب آموزش وجود داشتهاند كه قادر به ادامه حيات در كنار يكديگر بودهاند؛ و اين همانا جنبهاى است از نبودِ يكدستى در اين سنّت. بخش ديگرى از پلوراليسم موجود همانا ابعاد مشاركت است. هر معيارى مبنى بر كاهش تنوع همچون عاملى كه به كاهش مشاركت منجر خواهد شد، تلقى مىشود. در اينجا دو واقعيت با هم برخورد مىكنند: از يك سوى، شمار بزرگى از محفلهاى مطالعه تأثيرى بر شكلگيرى جامعه ندارند، و از سوى ديگر، تقليل دادن محفلها به محفلهاى «جامعه مدنى ناب» به كاهش در بسيارى از فعاليتها منجر خواهد شد كه به شكلدهىِ جامعه مربوطاند. نمونههايى از قبيل محفلهاى بافندگى به نقش اينگونه محفلها در امر تبادل نظر اشاره دارند. چنين كاهشى از ارزش منسوب به ايجاد روابط افقى كه به طور غيرمستقيم به كارآمدى دمكراسى مرتبط است، خواهد كاست. جنبهاى ديگر از محفلهاى مطالعه در بافت امكانات آموزشى به عنوان يك كليت اين است كه محفلها مروّج ارزشهايى آموزشى هستند كه از دهه گذشته، به دليل آنكه آموزش هرچه بيشتر در چارچوب يك جهانبينى اقتصادگرا قرار گرفته است، به حاشيه رانده شدهاند. از آنجا كه آموزش در آن بافت تنها زمانى مشروعيت دارد كه به مثابه سرمايهگذارى سودآور باشد، ارزشهاى آموزشى از قبيل برابرى، دمكراسى، رشد شخصى، روشنگرى و شكلبخشى به هويتها از اهميت چندانى برخوردار نخواهند بود. به نظر مىرسد، با توجه به پيوستگى هرچه بيشتر نهادهاى آموزشى در سطح تحصيلات متوسطه و عالى با گفتمان مذكور، اهميت آموزش مردمى، از جمله محفلهاى مطالعه، به عنوان گزينهاى در مقابل گفتمان مسلط درباره آموزش افزايش مىيابد. بنابراين، محفلهاى مطالعه به تحقق انگاره آموزش همهجانبه (life-wide) ، يعنى امكانات آموزشى در پيوند با تمامى جنبههاى زندگى يارى مىرسانند (روبنسون، 1996؛ لارسون، a 1997 ، b 1997). وجه همهجانبگى آموزش به محتوا مربوط است. ويژگى ديگرى كه مىبايست مورد تأكيد قرار گيرد، فراگير بودن محفلهاست. شمار عظيمى از شركتكنندگانِ محفلها عملاً از امكان شركت در آموزشهاى سازمانيافته ديگر محروم هستند. از چشماندازى اقتصادگراى، گروه بزرگى از اينان سزاوار هيچگونه تحصيل يا آموزش نيستند، چرا كه، به عنوان نمونه، به دليل سنّ، موقعيت در بازار كار يا خصوصيات فردى، سرمايهگذاريهاى مناسبى به شمار نمىروند. اين چشمانداز نه تنها در گسترش نيروى كار انسانى، بلكه حتى در نهادهايى مانند دانشگاه نيز رخنه كرده است. بخش بزرگى از جمعيت بزرگسال به دليل بازنشستگى يا مرخصى استعلاجى در بازار كار جايى ندارند. محفل مطالعه هيچ كس را بنا بر چنين دلايلى حذف نمىكند. بنابراين، يكى از وجوه محفلهاى مطالعه فراگير بودن آنهاست؛ وجهى كه در نهادهاى آموزشى ديگر غايب است. هرچند كه وجه اقتصادى جنبهاى معتبر و محورى در آموزش به شمار مىرود، اما تبديل آن به تنها چشمانداز موجود ما را از مواجهه با چالشهاى ديگرِ جامعه معاصر غافل مىدارد. خصلت آنارشيستى محفلهاى مطالعه آنها را به پديدهاى معاصر تبديل مىكند. آنها مىتوانند و بايد در راستاى نيازهاى مبرم جامعه به كار گرفته شوند: دمكراسى يكى از آن نيازهاست، هويت و روابط در درون جامعه نمونههاى ديگر. از ديدگاهى بسيار عملگرا، مىتوان چنين نيز استدلال كرد كه محفلهاى مطالعه نقش ديگرى نيز، از طريق افزودن بر توليد كيفيات زندگى، بازى مىكنند كه نه تنها براى فرد باارزش است، بلكه همچنين جامعهاى خلق مىكند با ميزان كمترى از خشونت و آزار، كه مردم در آن حس مىكنند كه مىتوانند به بسط علايق خويش در همكارى با ديگران بپردازند. براى تحقق اين امر ضرورى است كه محفلهاى مطالعه آزاد و داوطلبانه باشند و محدوديتهاى زيادى از نظر فعاليتهاى ممكن نداشته باشند. محفلهاى مطالعه را مىتوان همچون واحهاى در نظر آورد كه ارزشهاى انسانباورانه در آن تأثيرگذارند، و مىتوان استدلال كرد كه هر جامعه دمكراتيك مىبايست چنين واحههايى را بپروراند. اما درباره آينده چه مىتوان گفت؟ محفلهاى مطالعه در جهانِ پسين يا پسامدرنى كه بنا به تصور در بخشهاى ثروتمندتر جهان ظهور كرده است، چه نقشى مىتوانند بازى كنند؟ به نظر مىرسد كه محفلهاى مطالعه براى ارتباط با اين جهان نوين در موقعيت بسيار مناسبى هستند. چالش پيش روى، همانا برقرارى ارتباط با اين جهان مبهم و چندپهلوست؛ جهانى كه مىدانيم مصرف، هويتها، تجربهها، و نيز زيباشناسى را در كانون علاقه خويش جاى داده است. اين جنبهها، در پيوند با تكنولوژى اطلاعات و تأثير قدرتمند يك اقتصادِ فرهنگى جهانى و نيز اقتصاد جهانى قرار دارند. اين عرصههايى است كه محفلهاى مطالعه با مشاركت تودهاى به شدّت در آن درگيرند. محفلهاى مطالعه احتمالاً آن نهاد آموزشى خواهند بود كه در درجه نخست از سوى جامعه در حال ظهور، به ويژه در ارتباط با فرهنگ و جامعه مدنى، به مبارزه فراخوانده مىشود. محفلهاى مطالعه مىبايد براى ترويجِ آنچه كه در راستاى ارزشهاى بنيادى اين نهاد به طور اعم قرار دارد، و نيز ويژگيهايى مرتبط با انجمنهاى مطالعه، تلاش ورزند. آنها مىبايد در پيوند با تنوعى باشند كه محرك هر دو گرايش مثبت و منفى است. آنها مىبايد به مصاف چالشهايى روند كه جهانىشدن و نيز اتحاديهها و احزاب سياسى به شهروندان تحميل مىكنند. جهانىشدن يك خطر است، اما يك امكان نيز به شمار مىرود. محفلها مىبايست به كانون زيباشناسى بپردازند، كه مىتواند توشهاى باشد هم براى سريالهاى بازارى و هم آفرينش موسيقى و هنر. محفلهاى مطالعه بدينترتيب جايگاه مناسبى در جهان معاصر به خود اختصاص مىدهند، اما همچنين مىبايد ديدگاهى درباره چگونگى ارتباط با اين جهان اتخاذ كنند. سنت خود آموزى در جهان آنارشيستى محفلهاى مطالعه چنين خواهد گفت كه تصميمگيرى درباره چگونگى ارتباط با جهان معاصر به يك ميزان بر عهده انجمنهاى مطالعه و سازمانهاى درون جامعه مدنى است. مقاله فوق از سوى استفان لارسون به سمپوزيوم «آموزش مردمى بزرگسالان در فرانسه، آلمان و سوئد» (پاريس، 2001) ارائه شده است. گونههاى اوليه اين مقاله به سوئدى و انگليسى به چاپ رسيدهاند. مشخصات يكى از چاپهاى انگليسى آن به شرح زير است : Larsson, S. (2001), "Study Circles as a Democratic Utopia", in Bron, A. and Schemmann (eds.), Civil Society, Citizenship and Learning (Munster: LIT verlag), pp. 137-167. -------------------------------------------------------------------------------- 1Study associations [studie förbun برگرفته از : فصلنامه ارغنون شماره ۲۰، تابستان ۱۳۸۱ |
|