Thursday, November 30, 2006
خلیل پاکنیا « شعر چیزی است که در ترجمه از دست میرود» این نظررابرت فراست را کم و بیش همه میدانند. اما جوزف بردوسکی که خود به چندزبان تسلط دارد میگوید:« شعر چیزی است که با ترجمه بدست میٱید». از طرفی اوکتاویو پاز مینویسد:« شعر چیزی است که بتوان ٱن را ترجمه کرد». نظر بردوسکی شاید پژواک نظر بوکاچیو باشد وقتی دارد ایلیاد را به زبان لاتین میخواند و میگوید:« خیلی جاها با ترجمهی شعرها به ایتالیایی آنها را بهتر میفهمیدم». اما توماس ترانسترومر شاعر پُرآوازهی سوئد- هنگام دریافت جایزهی بینالمللی ادبیات نوستاد در سال ۱۹۹۰ در آمریکا- در بارهی ترجمهی شعرهایش به انگلیسی، میگوید:« شعری که در اینجا خوانده شد ترجمان شعری است نامریی، که به زبانی فرای زبانهای رایج نوشته شده است، بنابراین نسخهی اصلی شعر نیز خود ترجمهای بیش نیست». آندره وزسنسکی، شاعر روس هم گفتهاست:« زبانهای رایج فراوانند اما زبان شعر یکی بیشتر نیست». از طرفی روبرت بِلای، شاعر و مترجم آمریکایی( دوست ترانسترومر) به آزادی بیشتری در ترجمه و تفسیر شعر گرایش دارد، گرچه در بیشتر ترجمهها روح شعر را تسخیر میکند. اما هموطن او، رابرت پلینسکی، در ترجمهی دوزخ ِ دانته گویی شعر را تقطیر میکند. خوشههای یکی از بهترین جهنمهای موجود را چنان میفشرد که خوانندهی شعر در همان چند سطر اول مستِ خراب میشود. آنچه همهی این شاعران گفتهاند شاید در چیزی، در جایی بههم برسند. چیزی نامحسوس در قلمرو خیال، که واژهها هنور شکل نگرفتهاند. قلمروی ذهن انسانها، که به گفتهی همشهری شاعرم محمود داوودی،« همانقدرعینی است که عینیت آدمها، ذهنی است». گلوی کینل، شاعر برجستهی ٱمریکایی، در مقدمهای بر ترجمهی شعرهای فرانسوا ویلون مینویسد:« اتفاق میافتد که شما لفظ به لفظ، دقیق و بیعیب و نقص ترجمه میکنید با این وجود شعر از دست میرود یا لحن گم میشود» و اضافه میکند: «من هم میخواهم تحتالفظی ترجمه کنم اما به معنایی دیگر، میخواهم وفادارترباشم به پیچیدهگیهای شعر، هم به سایهروشنهای معنایی و هم به لحن، درعین حال میخواهم خواندن شعر در زبان انگلیسی هم روان باشد، میخواهم آنچه را که تا اندازهای درک و تجربهی خودم هم است در ترجمه ببینم. شاید عجیب به نظر بیاید اما به خاطر بیاورید که ما وقتی به زبان مادری خود هم شعر میخوانیم همین اتفاق میافتد یعنی، تجربههای زیستی ما، پژواکِ متنهای در خاطره مانده، نظرات حیوحاضر ما، تجربهی بی نظیری را شکل میدهند که شعر نام دارد.» البته او سنگِ بزرگ برمیدارد و کم نیست که بگوید، می خواهم زبان فرانسوی را انگلیسی کنم. غولهای مدرن گاهی هم به هدف میزنند. سخن کوتاه به قول چارلز سیمیچ، شاعر و مترجم مجاریتبارِ آمریکایی( برنده جایزهی پولیتزر) : « اگر خودم باور نکنم که دارم شعر مینویسم، هر چقدر هم زیبایی شناسی متن اصلی شگفت انگیز باشد، کمکی نمیکند. آنوقت است که متوجه میشوم دارم ترجمه میکنم» . که بود که گفت: ترجمه، هنر احضار ارواح است. |
|