باغ نقد و نظر
نقد و نظر

Editor: Khalil Paknia

باغ در باغ    | برگ‌ها   | شعر    | داستان   | نقد   | تماس   |


Tuesday, December 13, 2005


    من، دیگران اند

    بحران ِ شاعرانه ی هویت ِ فرناندو پسوآ
    کوشیار پارسی


    این که نویسندگانی با اسم مستعار کار چاپ می کنند و در کنار آن زندگی شان را ادامه می دهند، نکته ی تازه ای نیست. اما فرناندو پسوآ، شاعر و نویسنده ی پرتغالی بسی از این پیش تر رفته است. او جز شعرهای خود، برای سه شاعر دیگری که خود آفریده بود نیز شعر سرود.
    در این مقاله می کوشم تا نگاه ِ دیگری داشته باشم به "ديگران" ِ پسوآ و شعر آن ها.

    دست آخر، کی چه کسی است،
    در آشفته گی ِ پنهان کاری که پنهان نمی کند و
    با نخ ِ زیرکانه ی شخصیت های بی شمار
    شکل های ناروشنی از
    پسوآی ِ شکستنی، می بافد؟
    کارلوس دروموند د آندراده

    زمانی طولانی است که ناقدان ادبی پذیرفته اند تا به شعر و آفریننده اش به گونه ی دو موجودیت ِ جدا از هم باید نگاه کرد. برای همین نیز معمول نیست که شعر به گونه ی سندی برای شناخت ِ شخصیت ِ شاعر دیده شود. سند را باید در یادداشت های روزانه، نامه ها و (خود)زندگی نامه ها جست. (1)
    با این حال، در برخی موارد، جالب است که این زاویه ی غیرمعمول انتخاب شود. به خصوص اگر بخواهیم به شاعر پرتغالی، فرناندو پسوآ (1888-1935) بپردازیم. شعرهای او نشانه هایی دارند که بتوان آن ها را جزیی از سند برای شناخت ِ شخصیت ِ شاعر به حساب آورد. با این پیش فرض که مفهوم ِ سند ِ شناخت ِ شخصیت را نه به معنای تحت اللفظی آن، بلکه به معنای گسترده تری بگیریم. فرض من بر این است که سند شناخت شخصیت را به مثابه ی مفهومی ببینم که "خود" ( ego) [نه الزامن خود ِ نویسنده] یا "هویت" هسته ی آن را تشکیل می دهد. سند ِ شناخت در این نوشته، به مفهوم متنی نیست که نویسنده درباره ی کنش های روحی و یا امور خصوصی اش نوشته باشد، بلکه سندی است که نویسنده به "من"، "خود"، و خلاصه ی کلام به هویت پرداخته است.
    دلیل ِ جالب بودن ِ این نکته در مورد ِ کار ِ پسوآ، شیفتگی ِ او در برابر ِ مفهوم ِ "هویت" است. موضوعی که هسته ی مرکزی کارش را اشغال کرده است. و نیز به این دلیل اهمیت دارد که پسوآ، در کنار ِ شعر ِ خودش، برای سه شاعر ِ دیگر که وجود واقعی نداشتند، برای سه خود-دیگری نیز شعر سروده است.
    ابتدا می خواهم شرحی بدهم از درک خودم درباره ی خود-دیگر، تا بتوانم درباره ی خود-دیگر ان ِ او و کارشان حرف بزنم. این نوشته قصد پرداختن به هویت (به مثابه ی مسئله) را دارد.

    و این همه غریب است، مثل ِ همه چیز

    پسوآ در کنار سرودن شعرهای خود، برای سه شاعر دیگر: آلبرتو کائیرو Alberto Caeiro، ریکاردو رایس Ricardo Reis و آلوارو د کامپوس Alvaro de Campos شعر سروده است. شعرهای این سه را، شعر خود-دیگر و شاعران شان را خود-دیگران می نامند.(2) فریبنده است، اما عین حقیقت است که این خود-دیگران را به مثابه ی شکل کامل شده ای از اسم مستعار ببینیم. خود ِ دیگر، چیزی بیش از اسم مستعار است: "اسم مستعار اسم دیگری است برای خود من، خود دیگر اسمی است واقعی برای من ِ دیگر." (پسوآ 1995، ص 221). پسوآ این نکته را چنین توضیح داده است: "کار با اسم مستعار کاری است از نویسنده ای با شخصیت خودش، به جز امضای واقعی خودش؛ خود-دیگر کاری از شخصی ارایه می دهد با شخصیتی جدا از شخصیت ِ نویسنده؛ آدم ِ کاملی است ساخته شده به دست نویسنده، مثل ِ استفاده از واژه های شخصیتی در نمایش نامه ای که خودش نوشته است." (پسوآ 1995، ص221).
    خود دیگر پسوآ به مفهوم "هم زاد" نزدیک تر است، اما این واژه هم رسا نیست. آلبرتو کائیرو، ریکاردو رایس و آلوارو د کامپوس هم زادهای پسوآ نیستند، قردیت های دیگری اند که از نظر اندیشه، شور، جهان نگری، شعر، شیوه ی نگارش و شکل ظاهری با آفریننده شان تفاوت دارند. برای مثال، شعرهای ریکاردو رایس بسیار کلاسیک اند، در حالی که شعرهای آلوارو د کامپوس به عکس بسیار مدرن و آینده گرا هستند.
    راز وارگی خودهای دیگر ِ پسوآ در این است که این "شخصیت" ها از کجا آمده اند و به چه دلیلی به وجود آمده اند. آیا منظور بازی شاعرانه بوده است؟ گذاشتن نقاب به چهره، یا که به سبب بیماری روانی پسوآ بوده و او به گونه ای بیماری چندشخصیتی مبتلا بوده که در شعر او جلوه کرده است؟ برای هر دوی این ها - جنبه ی شاعرانه و بیماری روانی-، دلایل کافی وجود دارد و خود پسوآ، بدون تردید، با لذت به این سردرگمی دامن زده است تا هر امکانی را باز نگه دارد.
    پسوآ هرگز تلاش نکرد تا خواننده هاش باور کنند که این شاعران دیگر واقعن وجود دارند، اما موفق شد تا به یاری همین خودهای دیگر، سر به سر دیگران بگذارد و لذت ببرد. نیز نام گذاری پسوآ بر خود-دیگر، drama em gente -درام در انسان – اشاره ای است به این بازی شاعرانه، نقاب ِ آگاهانه، تا بگوید که خودهای دیگر پسوآ، عروسکی بیش نیستند. (3)
    از سوی دیگر نشانه هایی وجود دارند برای تئوری بیماری روانی. یکی از این خودهای دیگر، آلوارو د کامپوس، جنبه های زیادی از زندگی خصوصی آفریننده اش را داشت. آن قدر پیش رفت که به نامزد پسوآ نامه می نوشت و از او می خواست تا رابطه اش را با پسوآ قطع کند. (4)
    برخی، از جمله زندگی نامه نویس پسوآ، آنگل کرسپو Angel Crespo عقیده دارند که بخشی از مسئولیت شکست نامزدی پسوآ به عهده ی د کامپوس است. پسوآ خود از نخستین طرف داران تئوری بیماری روانی بود. خود او آن را گونه ای هیستری روانی نامیده است. (5) دیگران، خودخواهی و اسکیزوفرنی را سبب آن می دانند.
    پرسش برای علت وجودی خود ِ دیگر پرسشی است که پاسخ به آن ناممکن است و در نهایت بی هوده. "متخصص اعصاب زیر تاثیر شور و جذبه قرار می گیرد؛ هنرمند بر آن سلطه می یابد و آن را به شکل دیگری جلوه می دهد." (اکتاویو پاز 1990، ص 12) بی درنظر گرفتن این که خود دیگر به سبب عصبی یا شور و جذبه ی آفریننده به وجود آمده یا به سبب ایده ی خودش در مورد وجود "من" های بسیار دیگر، پسوآ موفق شده است تا این را به شکل هنری تبدیل کند. "از یاد بردن این که کائیرو، رایس و د کامپوس آفریده های هنری اند، از یاد بردن خیلی چیزهاست و مثل هر آفرینش دیگری، این شاعران از بازی به وجود آمده اند. هنر، بازی هم هست ... اما بدون بازی هنر وجود ندارد." (پاز 1990، ص13)
    پسوآ زمینه های بسیاری داشت تا خودهای دیگر را به کار گیرد. برای مثال در تایید تئوری هاش درباره ی شعر. در مقاله های گوناگونی که برای نشریات می نوشت، ظهور "کاموس"(6) بزرگی را پیش گویی کرده بود که پرتغال را سوی جهش های ادبی جهان یاری خواهد داد. شعر این "کاموس بزرگ"، "شعر مبهم، سهل و ممتنع خواهد بود" (پسوآ 1995، ص230) و جست و جویی برای واقعیت برتر(7). پسوآ برای نوشتن برنامه ریزی می کرد و این کاموس بزرگ باید از درون شعر پسوآ و خودهای دیگرش ظهور می کرد. آفرینش خودهای دیگر یک نیاز بود تا "شعر را با تئوری پیوند دهند؛ یک باره (...) چراغ روشن می شود: تئوری های مختلف در سطح های مختلف، سروده ی شاعران ِ خیالی مختلف." (پسوآ 1995، ص233)
    اما خودهای دیگر، جز تقویت تئوری های مختلف، خویش کاری دیگری هم داشتند. هویت در کار پسوآ اهمیت زیادی داشت. شاعر در همه ی زندگی ش با این پرسش درگیر بود که "من کی ام؟"
    "نمی دانم کی ام، چه جانی دارم. اگر راست بگویم، نمی دانم با چه راستی ای حرف می زنم. من به گونه ی متغیری، کس ِ دیگری هستم جز یک من که نمی دانم آیا وجود هم دارد (یا کس دیگری است). عقایدی دارم که ندارم. خواسته هام مرا به جایی راه می برند که رد می کنم (...) خودم را چندشکلی احساس می کنم. مثل اینه ای هستم با بی شمار اینه های زیبا که پژواک ِ جعلی ِ واقعیت ی گذشته ای را دارند که به هیچ روی وجود ندارد. مثل آدم ِ وحدت وجودی که خود را درخت می بیند و حتی شکوفه، من هم وجودهای گوناگونی را احساس می کنم. احساس می کنم زندگی بیگانه ای را می گذرانم، ناتمام در خودم. انگار که وجودم بخشی است از وجود همه ی انسان ها، در هر کدام هم ناتمام؛ از طریق مجموعه ی غیر من ها که خلاصه می شوند در من ِ جعلی." (از: کرسپو 1988)

    خودهای دیگر بی تردید، به مثابه ی بازتاب شخصیت های گوناگونی که یک انسان می تواند در خود مشاهده کند، خویش کاری مهمی دارند.
    خلاصه کنم؛ خود دیگری دیدن ِ پسوآ می تواند "عقده ی چندشخصیتی شاعرانه" نامیده شود، با این دانش که برای هر چیزی هدف ِ ادبی وجود دارد. این که اینان از چه گرایش یا جذبه ی شاعر ظهور کرده اند، مهم نیست. این ها تبدیل شده اند به هنر و پس از آن دو منظور دارند: نخست انجام برنامه های ادبی، یا "کاموس بزرگ" شدن و دیگر نشان دادن مشکل هویت در هنر. "شعرهای کائیرو، رایس و د کامپوس را این گونه باید دید. در آن ها نباید به دنبال ایده ها و احساس های من بود، زیرا آنان عقایدی را بیان می کنند که من نمی پذیرم، احساساتی دارند که من هیچ گاه نداشته ام. باید به همان سادگی که هستند خوانده شوند، همانی که باید خوانده شود." (پسوآ 1995، ص239)

    تنها راز این است که کسانی هنوز به راز فکر می کنند

    آلبرتو کائیرو و البته خود ِ پسوآ به مثابه ی آموزگار، پیرترین این خود-دیگران اند: "کائیرو خورشید است، رایس، د کامپوس و خود پسوآ به گرد ِ او می چرخند. این ها تنها بخش کوچکی از افکار و بی اندیشگی را همراه خود دارند. رایس به شکل توجه دارد، د کامپوس به شور و پسوآ به نماد. کائیرو به هیچ چیز باور ندارد: او هست." (8)
    باور نداشتن به هیچ از ویژگی های شعر کائیرو است که توسط خود-دیگران ِ دیگر مدام انگ "کافر" خورده است. (9) یکی از زندگی نامه نویسان ِ پسوآ، آنگل کرسپو، کائیرو را بنیادگزار الحاد نوینی می داند که به نظر او هنرمندان مدرن به آن نیاز فراوان داشتند. آن چه که کائیرو را از هنرمندان مدرن دیگر جدا می کند، این است که او نه تنها از اسطوره ها و آداب غیرمسیحی یا قصه ها استفاده نمی کند (10) بلکه به آن ها بی اعتنا هم هست. الحاد او در انکار هر چیزی است که رو سوی ماورالطبیعه دارد. شعر کائیرو تنها مشاهده ی طبیعت است و انکار صریح را در همان دیدن. به عکس کاری که بسیاری دیگر می کنند. "گل مثلن، زیبایی دارد؟ / در میوه آیا زیبایی است؟ / نه: تنها شکل و رنگ دارند / و هستند، نه بیش." (پسوآ 1995، ص97)
    به نظر کرسپو کار شاعرانه ی کائیرو بیان تغزلی شور است بدون نظم دادن به آن. می توان با این نظر مخالف بود. طبیعت در شعر چیزی نیست که بدون هیچ عاقبتی بتوان به گونه ی تغزلی انکارش کرد. طبیعت وسیله ای است برای بیان روحیه ی خاصی. گل در نمونه بالا که آوردم، برای این نیامده است که شاعر در آن لحظه با دیدنش به شور تغزلی رسیده باشد. به کار رفته است تا ایده ی زیبایی را به محک پرسش بگذارد. شعر کائیرو در واقع شکواییه ی بلندی است علیه هر نظم، هر ایده، علیه هر چه که ملموس نیست. دفاعیه ای است برای دیدن هرچیز به همان شکل که هست. (11) همه ی کارهای کائیرو بازتاب جهان بینی و ایده هاش هستند و این که او چه کسی است. با توجه به این نکته که کائیرو تنها به خاطر ایده هاش است که وجود دارد و قصد دارد تا به دگراندیشان بباوراند که حق با شاعر است.
    شعر "5" (پسوآ 1995 صفحات 85 تا 89) یکی از بی شمار شعرهایی است که در آن ایده های کائیرو با استحکام بیان می شود. شعر با حمله به ماورالطبیعه آغاز می شود. "ماورالطبیعه برای اندیشیدن به هیچ، به قدر کافی هست". شاعر می گوید که داشتن ایده درباره ی چیزها بی هوده است. خود او به این چیزها فکر نمی کند، "زیرا نور خورشید بیش از اندیشه می ارزد / بیش از همه ی فیلسوفان و شاعران." شعر هربار با سطر یا سطرهای تجریدی ( "آفرینش جهان"، "فایده ی درونی کهکشان") در برابر پدیده ی صریح و روشن طبیعی مثل نور خورشید و درختان پیش می رود. بعد شاعر از خدا حرف می زند و گرچه وجود او را انکار می کند ("به خدا باور ندارم زیرا ندیده امش")، به شکل نیایش پایان می گیرد. "و من او را ماهتاب می نامم و خورشید و گل ها و درختان و کوه ها / و دوست اش می دارم بی آن که به ش فکر کنم / و با دیدن و شنیدن به او می اندیشم / و هر ساعتی با اویم."
    شعر کائیرو بیش از هر چیزی ملموس است. تنها چیزی که وجود دارد، همان است که می بینی: "چرا که طبیعت درون ِ پنهان ندارد/ وگرنه طبیعت نمی بود" (پسوآ 1995، ص101). این مشاهده ی حسی تنها چیزی است که هستی انسان را تضمین می کند. مهم تر از این: به نظر کائیرو بودن تنها کاری است که انسان باید بکند. انسان باید به آن چه که مشاهده می کند رضایت دهد و از اندیشیدن ژرف درباره ی آن سر باز زند. خلاصه ی کلام، انگاره ی کائیرو در مورد هستی این است که داشتن ِ انگاره بی هوده است و انسان باید در یگانگی با طبیعت زندگی کند.
    این نظر کائیرو –بی باور بودن به همه چیز- به گونه ی منطقی در شعرش حضور دارد. او بیش تر به مفهوم هویت می پردازد. از نگاه او هویت به هیچ روی چیزی نیست که مسئله ای بیافریند، زیرا وجود ندارد. او همه ی مسئله ها را در جمله ی ساده ای خلاصه می کند:"هستی، از هستی است که هست." (12) "چیزها معنا ندارند، هستند." (پسوآ 1995، ص107) کائیرو تنها در یک شعر می پذیرد که گه گاه با هستی درگیر است: "آری، حتا من، که تنها از زندگی ست که می زیم،/ دیوارها، ناپیدا، دروغ ِ آدم ها،/ درباره ی اشیاء که به سادگی هستند، / چه سخت است خود بودن و تنها دیدنی ها را دیدن." (پسوآ 1995، ص97)

    از خود فاصله بگیر و پادشاه خودت باش

    دیدگاه های ریکاردو رایس، دومین خود-دیگر، نشانه های مشترکی با کائیرو دارند، گرچه رایس به عکس کائیرو از هوش نمی گریزد. رایس هم عقیده دارد که تنها واقعیت بیرونی قابل شناسایی است، اما به عکس کائیرو انکار نمی کند که واقعیت درونی هم وجود دارد. برای رایس رازی به نام هستی وجود دارد و او می کوشد تا به آن بی اعتنا بماند.
    کار رایس، تعقلی کردن ِ کار ِ غریزی کائیرو است. بر رایس نیز چون کائیرو انگ الحاد خورده است، اما الحاد او شکل کلاسیک دارد. شعرهای او نیز کلاسیک اند و از چکامه های هوراتیوس Horatius الهام گرفته اند.(13) جز این، رایس به سرنوشت اعتقاد دارد. از نگاه ِ او همه چیز سرنوشتی از پیش تعیین شده دارد و انسان کاری نمی تواند بکند جز بی اعتنا ماندن و گذرکردن. این دیدگاه ِ رواقی در بسیاری از شعرهاش وجود دارد: "تا زمانی که هستی خسته ام نکرده باشد، می گذارم/ از کنارم بگذرد / تا زمانی که همان بماند" ( پس.آ 1995، ص135)
    وجه مشترک دیگر با کائیرو و شاید مهم ترینش، این است که شعر برای رایس ابزاری است برای بیان اندیشه هاش. در بسیاری از شعرها، دیدگاه ِ رواقی موضوع ِ حاضر و شهادت ِ خود ِ شعر است: "رُزهای باغ آدونیس" (پسوآ 1995، ص131) در این شعر، رایس رزهای باغ آدونیس را دوست دارد، زیرا زودگذرند، زیرا "به همان روزی که زاده می شوند، می میرند". شاعر، خواننده اش را وادار می کند تا از این رز بیاموزد: "زندگی مان را یک روزه کنیم / نادانسته، لیدیا، به خواست ِ خود." در این شعر، هستی انسان، فرصت بسیار کوتاهی است و انسان باید که به آن گردن نهد. مقاومت سودی ندارد. "شب در پیش روست / پایان ِ فرصت ِ ما".
    تفاوت جالب توجه رایس با کائیرو در نگاه و برداشت از هویت است. رایس نیز هم چون پسوآ به هستی ِ "من"های بسیار اشاره می کند:
    در ما بی شمارها می زیند
    اگر بیندیشم
    یا احساس کنم، نمی دانم کیست که می اندیشد یا احساس می کند
    من تنها مکانی هستم
    که در آن اندیشیده یا احساس می شود
    بیش از یک جانم
    بسیار من در من ِ خود
    و هستم، بی تفاوت در برابر ِ همه
    ساکت شان می کنم: من حرف می زنم.

    انگیزش های آمیخته ی
    آن چه که احساس می کنم و آن چه که نه
    گمان می کنند من کی ام.
    نمی شناسم شان. سکوت می کنند
    در برابر ِ آن که منم: من می نویسم. (پسوآ 1995، ص145)

    اما رایس بیش از این نمی گوید. تنها اشاره می کند و بس. رواقی گری اش وادارش می کند که بی اعتنا بماند و پیش تر نرود و به دلیل اعتقاد به سرنوشت، وادار می شود تا دست به کاری نزند.
    رایس، هم چون کائیرو، کسی است که نجات را در نظم می یابد. در باور. او نیز امیدوار است که چنین نظمی، سلاحی باشد در برابر پاره پاره گی ِ واقعیت و فردیتی که خود تجربه اش می کند. جهان رایس، جهانی است که نظم و هارمونی در آن سلطه دارند. ویژگی هایی که کلاسیک ها به آن توجه بسیار داشتند. چنین نظمی، با فلسفه ی کلاسیک و مذهب می آمیزد، شکل مجموعه ای را می گیرد تا پناه گاهی شود برای جهان "واقعی"، جایی که راز هستی در آن پنهان است.

    دوست ندارم کسی بازویم را بگیرد

    آلوارو د کامپوس بیان گراترین ِ این خود-دیگر هاست. رواقی گری کائیرو و رایس در او وجود ندارد. او کسی است که بیش از همه چیز با واقعیت موجود سر و کار دارد. او در زندگی عاشقانه ی آفریننده اش دخالت می کرده و او را به خاطر نوشتن ِ مانیفست تند و تیز در مخالفت با مقامات ِ دولتی، به دردسر انداخته است.
    د کامپوس هم مثل رایس چکامه می نوشت، اما نه به شیوه ی کلاسیک. شعرهای او بیان گرا هستند و اغلب درباره ی احساس، بدون داشتن ِ زمینه ی تغزلی. شعر د کامپوس بیش تر از خشم است و حسرت که به صدای بلند بیان می شود. شعرهای او بیش تر به کارهای والت ویتمن شبیه اند تا به شعر خودهای دیگر. (14)
    هویت برای د کامپوس بسیار مهم است. بیش تر شعرها درباره ی وجود ِ خود او هستند. او کیست، چه می خواهد باشد. آرزوها و احساسات. موضوع ِ من های بسیار هم در شعر او جای خاص و مهمی دارد: "من؟ اما من همانم که این جا زیسته، و به این جا بازگشته، / و از نو بازگشته؟ / و یک بار دیگر؟ / یا که هم همین من است که این جا بوده است؟" (پسوآ 1995، ص173) پرسش ، مهم ِ د کامپوس درباره ی من ِ خود است. شعر برای او طریق ِ جست و جوی همین است.
    د کامپوس به عکس خودهای دیگر به جست و جوی این است که واقعیت چیست و آیا اصلن یک واقعیت وجود دارد؟ این راه به موازات ِ همان راه ِ جست و جوی ِ من است. (15) د کامپوس به جست و جوی واقعیت است که در پشت مشاهده پنهان است. آن چه که می خواهد بکند "حس ِ همه چیز از همه ی جنبه ها"ست (پسوآ 1995، ص178). این رفتن در هر چیز به یگانگی نمی رسد، من را تکه تکه می کند. در شعرهاش اغلب این را در شکل کسی که توسط ماشین تکه تکه می شود، بیان کرده است.
    د کامپوس در کارهای آخرش دیگر به واقعیت ِ حواس باور نداشت، اما از خود می پرسید که آیا خودش ارزش واقعیت را دارد؟ اگر واقعیت را نتوان به کمک حواس یافت، پس حواس چه اندازه واقعی اند و آن کس که مشاهده می کند چه اندازه؟ این موضوع، تم ِ اصلی شعر "سیگارفروشی" (پسوآ 1995، ص 177-178) است. در آغاز حال و روز شاعر بیان می شود: "هیچ ام / هیچ گاه چیزی نخواهم شد / نمی توانم که بخواهم تا چیزی باشم / جز این، می خواهم همه ی رویاهای جهان را ببینم." شاعر جلوی پنجره ی اتاقش ایستاده و بیرون را نگاه می کند، خیابان را. در درون ِ خودش معمای واقعیت ِ بیرونی را احساس می کند، فروشگاه سیگار آن سوی خیابان، و واقعیت ِ درونی، واقعیت رویاهاش، و این پرسش که چه چیزی واقعیت است و چه چیزی نه. شاعر احساس شکست را تجربه می کند، زیرا موفق نشده، چیزی به دست نیاورده.
    در پشت این، احساس دیگری وجود دارد، احساس پگانه بودن. "و می نویسم این سرگذشت را تا نشان دهم چه پاکم." شعر با مقایسه ی فروشنده ی سیگار در آن سوی خیابان و خود ِ شاعر پایان می گیرد. هر دو خواهند مرد و هر چه که از خود بر جای می گذارند (یکی تابلوی فروشگاه و دیگری شعر) نابود خواهد شد و آدم ها به ساختن تابلوی فروشگاه و سرودن شعر ادامه خواهند داد. شاعر این بی پایانی را درک می کند. و از نگاه ِ خودش؛ بی فایده گی ِ این همه را: "همیشه یکی در برابر دیگری / همیشه یکی بی هوده در برابر دیگری / همیشه ناممکن به سرسختی ِ واقعیت." آن گاه کسی وارد سیگارفروشی می شود و شاعر سیگاری می کشد و آرام می گیرد: "در سیگار رهایی ِ اندیشه می بینم / و در لحظه ای مناسب و پر احساس لذت می برم/ رهایی همه ی گمانه ها / و درک ِ این که فراطبیعت حاصل ِ احساس ِ خوب نیست."
    مشتری از فروشگاه بیرون می آید. شاعر او را به گونه ی "ساقه ای" "بدون ِ فراطبیعه" می بیند، به گونه ی کسی که اعتنای زیادی به زندگی ندارد، درست مثل ِ خود ِ شاعر. شاعر و ساقه به هم سلام می کنند و شاعر به روحیه ی سابق اش بازمی گردد: "دست سویم تکان داد، و من سلام کردم، سلام ساقه! و کهکشان / پیش ِ چشمانم شکل گرفت، بی آرزو و ایده آل، و سیگارفروش لبخند می زد." معما سرانجام حل ناشده باقی می ماند.
    می خواهم آزاد باشم و رها

    شعر ِ فرناندو پسوآ را شعر ِ خود ِ او می نامند. برخی بر این نظرند که شعر ِ پسوآ نیز مانند شعرهای خود های دیگرش است. پسوآی شاعر را شاعر ِ "هیچ" هم می دانند. از درون ِ شعرهای او نقاب به جلو می آید. ناممکنی ِ نزدیک شدن به شخص ِ پنهان در پشت ِ شعر.
    "سودی ندارد که آن چه را بیان می کنیم، احساس هم بکنیم. خوب بدانیم که پنهان کردن را احساس کرده ایم." (16) پنهان کردن موتیوی است که در شعرهای او دیده می شود. حتی در شعرهایی به صراحت بیان می شود. شاعر تنها با واژه هاش پیش می آید. او تا جایی که بتواند خود را پنهان می کند. در شعری به روشنی می گوید که چرا شاعر باید خود را پنهان کند. "همه ی آن چه که بر من می گذرد، رویاهام / آن چه که ندارم / مهتابی ِ خانه ای است / که چشم انداز ِ دیگری را نشان می دهد." (پسوآ 1995، ص 45) کار شاعر این است که آن چه احساس کرده، بیان کند. بی آن که نشان دهد خود آن را احساس کرده است. ایده ای که به دیدگاه د کامپوس –"هرچیزی را از هر جنبه اش احساس کردن" نزدیک است. اما پسوآ لازم نیست همه چیزی را احساس کرده باشد. شاعر حقیقت را دروغ می گوید.
    مفهوم ِ دیگری که در شعر پسوآ حضور دارد، ایده ی "شاعر به مثابه ی وسیله" است. او شاعر را کسی می بیند که شعرها به او الهام می شوند. او خود کسی نیست که آن ها را می نویسد، تنها رساننده است. "هم چون چاپار ِ پادشاهی ناشناس / فرمان های مبهم را به اجرا می گذارم / که به گوشم گناه آمیزند و بی ربط، / واژه هایی که یک باره بر زبانم جاری می شوند." (پسوآ 1995، ص25). این وسیله بودن، می گذارد تا شاعر شعرهای پیامبرگونه بنویسد. تنها دفتر شعری که در زمان زندگی ِ پسوآ از او چاپ شد، Mensagen به معنای "پیام" نام داشت. در این دفتر اسطوره ی کهن پرتغالی درباره ی پادشاه ِ گم شده ای که باز خواهد گشت، دوباره زنده می شود. (17)
    بسیاری از شعرهای پسوآ درباره ی هویت اند. بارها تکرار می کند که خودش نیست و خود را نمی شناسد، زیرا مجموعه ای از بسیار دیگران است. به این خاطر که بسیاری دیگر را در خود احساس می کند، این احساس را دارد که خود، کسی نیست. "امروز به شما می گویم، می خواهم بمانم / احساس می کنم که کسی نیستم". (پسوآ 1995، ص49). شعرها واکنشی اند به شکستی که احساس می کند. مفاهیمی چون خستگی، آرزوی آرامش، خواب و حتا مرگ بسیار وجود دارند، هم چون تمنای فاصله گرفتن از زندگی ی خسته کننده ی زمینی.
    این سه موضوع؛ شاعر به مثابه ی پنهان کار، شاعر به مثابه ی وسیله و تجربه ی بسیار انسان ِ دیگر در خود داشتن، در هم تنیده و در بیش تر شعرها حضور دارند. مثل لولایی اند در جمله ای چون: "نه ار آن من، نه از آن ِ من در شعر ِ من". شعر البته دیگر از آن شاعر نیست، زیرا همه ی احساس ِ بیان شده در شعر را پنهان کرده و خود نیز از شعر بیرون رفته است. تازه این شعر ِ خود ِ او هم نیست، زیرا به او الهام شده است. او تنها وسیله ی رساندن بوده است. در نهایت، شعر بازتاب ِ تجربه ی مشکل هویت است. بازتاب ِ احساس ِ این که دیگران هستی. وقتی احساس ِ یکی بودن وجود نداشته باشد، شعر ِ خود هم وجود ندارد. هیچ چیزی از این شاعر مال ِ خودش نیست. عجیب نیست که در شعر ِ او، واقعیت؛ دیگر به عنوان واقعیت تجربه نمی شود، بلکه یک شبح است. آن چه می ماند، آن چه که واقعی است، احساس ِ شکست است و آرزوی رفتن به فراموشی، نیندیشیدن. "پشت سر نهاده ام / آن چه را که زمانی عشق بود یا زندگی / آن چه آرزوش را داشتم- / از یاد رفته است، نمانده است. / در سایه ی کوه آبیگنو Abiegno / آسوده بود، زیرا من از آن دست کشیده بودم." (پسوآ 1995، ص55)

    فکر. یک باره خوش بخت، در فکر

    اوکتاویو پاز می نویسد: "شاعران زندگی نامه ندارند. زندگی نامه ی آنان شعر آنان است." (پاز 1990، ص5) در مورد پسوآ این درست است. زندگی یک نواختی داشت که کار در اداره بود، نوشیدن و نوشتن. زندگی واقعی ش را در شعرهاش می زیست، که می تواند به راستی زندگی نامه اش نامیده شود. و در این زندگی نامه، از جنبه های گوناگون، پرسش یگانه ای پیش کشیده می شود: "من کی ام؟" و در ادامه اش: "زیرا که من بسیارم".
    یوآنا کورتو Joanna Courteau در مقاله ا ش orthonymous poetry s' The quest for the identity in Pessoa می نویسد که کار پسوآ (و خود ِ دیگران اش) کوشش بزرگی است برای دادن ِ صدایی به همه ی صداهایی که در خود تجربه می کند:
    Pessoa attempts to give voice to the tribesmen within.
    تا که صدای ِ خود ِ واقعی ش را در این بدآهنگی ِ صداهای شخصیت های مختلف پیدا کند. اما چون چنین هدفی دست نیافتنی است، به صداهای دیگر صدا داده می شود که نشان از حسرت ِ شکست دارد. از نگاه ِ کورتو، شعرهای خود ِ پسوآ به منظور واکنشی است در برابر این حسرت ها و پژواک این بیگانگی از خود "که تجربه ی تلاشی است برای نزدیک شدن به خود." با اجازه ی حرف زدن دادن به شخصیت های دیگر، شاعر آرزو می کند که به خودش نزدیک تر شود. اما این آشفته اش می کند و او بیش تر دور می شود از آن چه که می جوید.
    تردیدی نیست که شعر پسوآ واکنشی تر از شعر خود-دیگران او است و موضوع شکست او صریح تر بیان می شود. اما خود-دیگرانش به خصوص د کامپوس نیز نسبت به هویت خود و "دیگری بودن" واکنش نشان می دهند. آن چه پسوآ می کوشید با خود-دیگرانش به آن دست یابد، به نظر من چیزی بیش از "صدا بخشیدن با این صداها" بوده است. هم او و هم خود-دیگرانش مجذوب هویت و واقعیت اند و هیچ کدام از این دو به عنوان مکمل یک دیگر تجربه نمی شود.
    هر شاعری به شیوه ی خود در برابر این مسئله واکنش نشان می دهد. کائیرو و رایس کم تر به هویت توجه دارند و بیش تر با واقعیت درگیرند. این ها از نگاه کردن به این مسئله امتناع می کنند و حرف هاشان را در لابلای سطرها می زنند. این برای کائیرو، چنان که دیدیم، مسئله نیست. زیرا بیرون ِ آن چیزی که ملموس است، هیچ چیز دیگری وجود ندارد. برای او واقعیت، تنها واقعیتی است که هست. رایس بر آن است که "رازی" هست، اما می کوشد به آن اعتنا نکند. او تلاش بی هوده ای می کند تا واقعیت را به گونه ی چیزی هم بسته تجربه کند، اما در شعرهاش نشانه ها و اشاره هایی به مسئله ی هویت می توان دید: "بیش از یک جان دارم / من هایی بیش از خود ِ من."
    پسوآ و د کامپوس به عکس جز به یک واقعیت باور ندارند. هر دو به مشکل هویت توجه دارند و می کوشند از همه ی جنبه ها به شرح ِ آن بپردازند. از میان ِ خودهای دیگر، د کامپوس دقیق تر به آن می پردازد و احساس شکست و حسرت در شعرهاش روشن تر بیان می شود. در شعر پسوآ اما خشم د کامپوس نسبت به جست و جوی بی هوده وجود ندارد. او گونه ای آرامش مالیخولیایی دارد. هر دوشان به عکس کائیرو و رایس، نظم خاصی را دنبال نمی کنند که در برابر سردرگمی مقاوم ترشان کند. به درون خودهای بی شمار ِ خود می روند و اندیشه های بی شمار و احساس تکه تکه شدگی می کنند، به گونه ای که دیگر کسی نماند. "هر چه بیش تر خم شده ام / بر چاه ِ گمانی که هستم، / با ناله ی "آه!" تا پژواک ِ صدا را بشنوم / بی آن که بشنوم چه می گویم." (پسوآ 1995، ص203)
    با همه ی تفاوت های ظاهری که آفریننده و خود-دیگران دارند، در نهایت یک مشکل مشترک وجود دارد: خود را تجربه می کنند، و یعنی واقعیت را، که دیگر هم بسته و ساده نیست. این دو مفهوم به هم خیلی نزدیک اند: اگر خود به مثابه ی چیزی واقعی تجربه نمی شود، واقعیت هم کم تر واقعی است، و به عکس.
    Reality not only depends on the self that perceives, but the self that pervieves also depends on reality. (Courteau 1982, p. 102)
    مشکلی که از آن صحبت شد، مشکل هنرمند مدرنیست است. نه تنها تردید در واقعیت ِ قابل شناسایی، که درگیر بودن با قابل ِ شناسایی بودنِ ِ خود (من). سطحی اگر نگاه کنیم: نقطه اشتراک پسوآ با هم زمان هاش را در عنوان ِ یکی از کتاب هاش می بینیم: من، دیگری است. که اتفاقی هم نیست. اشاره ای روشن دارد به جمله ی معروف un autre est'Je با همه ی بی اعتنایی ش به دستور زبان. اما ژرف اگر نگاه کنیم، نقطه های اشتراک دیگری می توانیم بیابیم. نوشته های لوییجی پیراندللو، نویسنده ی ایتالیایی نیز به همین مسئله می پرداخت، اما پیراندللو پرسش را به گونه ی دیگری پیش می کشید: "چه گونه من می توانم فردیت ساده باشم در حالی که هر کسی مرا به گونه ی دیگری تجربه می کند؟" پسوآ پرسش را این گونه طرح می کرد: "چه گونه می توانم فردیتی ساده باشم به زمانی که خودم را به گونه ی دیگری تجربه می کنم؟"
    این پرسش را در کارهاش و با آفریدن خودهای دیگرش مطرح کرده است. از این نظر، نسبت به نویسندگان دیگر – که تنها به موضوع پرداخته اند- پیش تر رفته است. پسوآ کوشیده است تا مسئله را به هنر تبدیل کند.

تماس  ||  8:33 PM




تاریخ نقد جدید
رنه ولک
سعید ارباب شیرانی

خواندنی‌ها :

کتاب :