باغ نقد و نظر
نقد و نظر

Editor: Khalil Paknia

باغ در باغ    | برگ‌ها   | شعر    | داستان   | نقد   | تماس   |


Friday, May 27, 2005


    شهروند - شماره ۹۸۹ ۲۷ می ۲۰۰۵ - جمعه ۶ خرداد ۱۳۸۴


    وضعيت اجتناب ناپذير يا دهن كجي به سنت

    عباس صفاري ــ كاليفرنيا


    از زمان چاپ اشعار و داستانهاي اهل قلم برون مرزي به همت زنده ياد هوشنگ گلشيري در نخستين شماره هاي كارنامه شش سالي ميگذرد. طي اين سالها نشريات بسياري راه او را ادامه داده اند، تا جايي كه ميتوان گفت امروز درصد چشمگيري از حجم مطالب نشريات ادبي داخل كشور را «ادبيات مهاجرت» تامين ميكند. آن پل ارتباطي كه مد نظر گلشيري بود كمابيش برقرار شده است و با تسهيلاتي كه رسانه هاي الكترونيك ايجاد كرده اند اين فاصله ميرود تا در حد همسايه هاي ديوار به ديوار كاهش بيابد. حفظ و پايداري اين رابطه به گمان من براي نويسندگان و شاعران دو سوي اين مرز نامرئي لازم و براي آن گروه كه ميكوشد از دستاوردهاي جديد هنري و فرهنگي غرب در راه اعتلاي هنريش استفاده كند بسيار سودمند ميتواند باشد. اما پايداري و ثمربخشي اين رابطه يا مراوده را اعتماد و احترام متقابلي تضمين ميكند كه هنوز آنطور كه بايد و شايد برقرار نگرديده است. نمونه اخير اين عدم اعتماد برخورد شتابزده شاعر ارجمند و آوانگارد كشورمان آقاي علي باباچاهي است با مطلبي كه دوست شاعر و منتقد ساكن آلمان محمود فلكي در كارنامه شماره 43 به چاپ رسانده است. محمود فلكي با پشتوانه اي قريب سي سال فعاليت ادبي در زمينه شعر و نقد كوشيده است به سئوالي كه آقاي منوچهر آتشي در رابطه با ساختار شكني و بازيهاي زباني در كار شاعران جوان مطرح كرده اند، پاسخ بگويد. اشاره اي هم در نوشته او به عنوان مجموعه شعر علي باباچاهي «عقل عذابم ميدهد» رفته است، بي آنكه محتويات اين مجموعه را نقد كرده يا زير سئوال برده باشد. اما همين اشاره اي گذرا به عنوان كتاب، بر دوست مهربان و حساس ما آقاي باباچاهي گران آمده است و با اين پيش فرض كه فلكي به علت اقامت 20 ساله اش در غرب خود را برتر از همكاران درون مرزي اش ميداند او را به خود مهم بيني ــ و خود محق بيني متهم كرده است. مطلب آقاي باباچاهي در كارنامه شماره 44 به ظاهر در پاسخگويي به مقاله ي آقاي فلكي و در عمل دفاعيه ايست بر گرايش هاي آوانگارد ايشان و تاثير مثبتي كه شعرشان از گفتمان هاي پست مدرنيزم و رهنمودهاي متفكران اين انديشه فلسفي پذيرفته است. جايي در آن ميان و احتمالا به اين علت كه نقد آقاي آتشي و طرح سئوال «قضيه چيست؟» در رابطه با مجموعه شعر من «دوربين قديمي» بوده است، به اين جانب هم يك پس كله اي زده اند كه نكند حقوق و امتيازات برادر بزرگتر از يادمان برود. نهايتا آقاي باباچاهي كه در انتقاد از تاويلي كه در ايران از پست مدرنيزم شده است فرق عمده اي ميان همكاران داخلي و خارج از كشوري نميبينند، مطلب خود را با اين دو فرض به پايان برده اند:
    «فرض من اين است كه درك مقوله يا وضعيت پست مدرن، امري اجتناب ناپذير است، فرض ديگر من بر اين موضوع متكي است كه مقوله مورد نظر در شرق و غرب با برخوردهاي سلبي و ثبوتي مواجه بوده است».(1)
    من به علت اقامت 25 ساله ام در غرب و تحصيلات دانشگاهي ام كه در حوزه هنر بوده است اجازه ميخواهم نه در نقد نظريات آقاي باباچاهي بلكه در مورد اجتناب ناپذير بودن وضعيت پست مدرن و رابطه اش با شعر و شاعري در غرب نكاتي را يادآور شوم.

    از سال 1951 كه تركيب Post Modern براي نخستين بار در نامه Charles Olson شاعر آمريكايي براي يكي از دوستانش به كار ميرود و او خود را انسان پست مدرن مينامد (2)، 54 سال ميگذرد. طي اين مدت اكثر كتابهايي كه در زمينه فلسفه انتشار يافته از متفكران پست مدرنيزم بوده است. در سطح آكادميك و دانشگاهي نيز هر چند تب و تاب دهه هشتاد كه دوران اوج پست مدرنيزم محسوب ميشود فروكش كرده است اما هنوز «انقلاب اطلاعات» و «عصر ديجيتال» كه پس از رواج پست مدرنيزم پا گرفته اند، در زمينه فلسفه و تفكر صاحب دستاوردي نشده اند كه قادر به پاسخگويي چالش هاي پست مدرنيزم باشد. اين همه اما مربوط ميشود به پست مدرنيزم به عنوان يك ديدگاه فلسفي. من اما نه فيلسوفم، نه دانش آموز فلسفه. سر و كار من با كتابها و نشريات هنري و ادبي است. حكم هم صادر نميكنم كه شاعران و نويسندگان نبايد فلسفه بخوانند. تا به حال هم نديده ام هيچ پيش كسوت و مرجعي آنطور كه آقاي باباچاهي عزيز ادعا ميكند چنين حكمي صادر كرده باشد. گل آلود كردن آب به سود هيچكس نيست. فلسفه كه جاي خود دارد، مطالعه دفتر تلفن هم خالي از لطف نيست. اما بر اين باورم كه تئوريها و ديدگاههاي عقيدتي و فلسفي اگر قادر باشند سنگي را از پيش پاي بحراني بردارند، يا مسير بكر و ناپيموده اي را پيشنهاد بدهند، دير يا زود دامنه حرف و نظرشان به نشريات ادبي و هنري نيز كشيده خواهد شد.
    طي 25 سالي كه من باشنده ي غرب بوده ام، چندين نشريه ادبي انگليسي زبان را مشترك بوده ام. از نام بردن آنها خودداري ميكنم كه متهم به «خودمهم بيني» نشوم. نشرياتي را هم كه آبونه نيستم «يك چيز پنهان تعبيه شده در درونم» به مفت خواني آنها وادارم ميكند. حيرت آقاي باباچاهي و بسياري از همكاران داخل كشورم را برخواهد انگيخت اگر بگويم سالي يكي دو بار بيشتر به اصطلاح «پست مدرنيزم» در اين نشريات برخورد نميكنم. آنهم معمولا يا در مورد سينماست يا آرشيتكت. به ياد هم نمي آورم كه بحث آن زماني بحث روز نشريات ادبي بوده و حالا فروكش كرده باشد. پاي مباحث پست مدرنيزم آنطور كه در ايران ميپندارند به صورت پيگير در اين سوي دنيا به نشريات ادبي كشيده نشد. با اين همه نشريه اي نيست كه از ايران به دست من برسد و يكي دو مطلب درباره پست مدرنيزم نداشته باشد. پس آقاي آتشي عزيز حق دارند وقتي ميپرسند قضيه چيست؟
    به زعم آقاي باباچاهي قضيه اين است كه چه بخواهيم، چه نخواهيم پست مدرن در شرق و غرب وضعيتي است اجتناب ناپذير. اجتناب ناپذيري وضعيت پست مدرنيزم اما يك روي سكه است و روي ديگرش نحوه تاثيرگذاري و تاثير پذيري آن بر پديده هاي گوناگون جهان و از جمله شعر. در زمينه شعر پس از گذشت 54 سال در كشوري كه سالانه چندين آنتالوژي شعر براي سليقه هاي گوناگون انتشار مييابد، فقط يك آنتالوژي تاكنون زير عنوان «شعر پست مدرن آمريكا» انتشار يافته است. كتابي كه به سرعت خريدار علاقمند را پشيمان ميكند. آش شله قلمكاري كه در ايران به آن كتابسازي ميگوئيم. گردآورنده ي اين آنتالوژي Paul Hoover در مقدمه ي مفصلي كه بر آن نوشته خود اعتراف ميكند كه مجموعه اش را نه بر مبناي وحدت موضوعي (شعر پست مدرن) كه به زعم او كار بسيار بغرنجي است، بلكه با نظر به يك دوره تاريخي تنظيم كرده و شامل نمونه هاي درخشان اشعار آوانگاردي ميباشد كه در نيمه دوم قرن بيستم سروده شده اند. اما آوانگارديسم آقاي «هوور» هم شاعران مكتب نيويورك مانند جان كيج، اشبري و فرانك اوهارا را در بر ميگيرد، هم شاعران نسل بيت را كه به دور از «بازيهاي زباني» بيشتر مفهوم و محتوا را در دستور كار خويش قرار داده اند. از مكاتب مستقل يا منشعب از اين دو مانند Projectivist Poetry (شعر انعكاس) Deep Image (شعر ايماژ دروني) و..... Performance Poetry (شعر اجرايي) نيز نمونه هايي از آن ارائه شده است به اضافه چند شعر از شاعران مستقلي مانند بوكافسكي كه ذاتا با هر «ايسمي» برخورد سلبي و ثبوتي داشته است! و در پايان خواننده ميماند كه چرا نام مجموعه «پنجاه سال شعر آمريكا» نبوده است.
    در ايران اما پست مدرنيزم بيشتر از طريق ترجمه كتابها و مباحث فلسفي انديشمندان آن شناخته شده است. فلاسفه پست مدرن در جستارهاي خود خواننده را اكثرا به كتابها و آثار مدرن يا كلاسيك ادبيات غرب ارجاع ميدهند. نقل قولها و نمونه ها نيز عموما از آثار مدرن و پيش مدرن برگرفته شده اند. در نتيجه خواننده فارسي زبان (چه در داخل و چه در خارج از كشور) آشنايي چنداني با شعري كه بتوان آن را پست مدرن ناميد كسب نكرده است. در اين رابطه آشنايي با زبانهاي غربي نيز چندان گرهي از كار ما نميگشايد. در نهايت به كتاب راهگشايي دسترسي خواهيم داشت مانند «شعر پست مدرن آمريكا» كه شرحش گذشت.
    اشعاري كه از ويليامز، اي.اي.كامينگز و اشبري در چند سال اخير در نشريات داخلي به چاپ رسيده اند نزديك ترين نمونه به شعري است كه ما تحت عنوان پست مدرن از آن نام ميبريم. اما اشبري متعلق به مكتب نيويورك است و آن دو ديگر پيش از آنكه حرفي از پست مدرنيزم در ميان باشد از ميان رفته اند.
    به گمانم چندان بيراه نرفته ام اگر بگويم شاعران از شعر همديگر بيشتر مي آموزند تا از تئوريهاي ادبي و بويژه از نوع وارداتي آن. پيش از آنكه شعر فارسي گرفتار چنين بحراني شود اگر از شاعري از جمله آقاي باباچاهي ميپرسيدند شعر مدرن مورد علاقه يا شاعر مدرنيست محبوبش را نام ببرد، تعداد بسياري نام و عنوان از جمله سرزمين هرز اليوت، سنگ آفتاب پاز، عاشقانه هاي نرودا و بسياري ديگري به ذهنش هجوم مي آورد. اما شاعري كه امروزه خود را پست مدرن مينامد و آن را مانند نشان افتخار بر سينه حمل ميكند علي رغم دانش وسيعي كه احتمالا از مباني و مباحث اين مكتب كسب كرده است در نام بردن شاعر يا شعري كه با قاطعيت بتوان آن را پست مدرن تلقي كرد در ميماند.
    در ديگر رشته هاي هنر مانند سينما، معماري، داستان و نقاشي يافتن نمونه هاي متاثر از گفتمان پست مدرنيسم كار چندان دشواري نيست. اما فقدان نمونه هاي غربي شعري كه پست مدرن محسوب شود باعث شده است كه هيچ متر و معياري براي مقايسه و سنجش آثاري كه در اين حوزه خلق ميشود در دست نداشته باشيم. در نتيجه پست مدرنيزم كه دست كم در حد دانش فلسفي قادر است تحولي در نوع نگرش شاعر ايراني به خود و جهان پيرامونش ايجاد كند، در حد تعدادي فرمول تئوريك و ابزار كار كاهش يافته است كه فارغ التحصيلان فيزيك و شيمي را هم ميتواند يك شبه به شاعر تبديل كند.
    تجربه نشان داده است كه تئوري ها و سبك هاي هنري حتي زماني كه به مانيفيستي هم مجهزند بر تمام رشته هاي هنري تاثير يكسان و مشابهي نميگذارند. مانيفيستِ سوررئاليسم را شعرا نوشتند اما امروز شهرتش را در سطح جهاني بيشتر مديون نقاشي هاي سالوادور دالي و رنه فگريت است تا اشعار آندره برتون. بيائيد يك بار هم كه شده به عنوان مردمي شعر دوست بپذيريم كه شعر جلوتر از فلسفه گام برميدارد و چموش تر از آن است كه فلاسفه اي كه چند صباحي نوبتشان است راه پيش پايش بگذارند.
    خلاف آمد عادت از جانب هر متفكر و انديشمندي كه صادر شده باشد هميشه قافله سالار سعادت نيست، در مواردي هم ميتواند چاووشي خوان هرج و مرج باشد. من شكي ندارم در صداقت و صميميت تعدادي از همكاران و از جمله دوست ارجمندم علي باباچاهي كه به گفته ي خود با احتياط به پست مدرنيزم نزديك شده (3) و كوشيده است از دستاوردهاي آن در راه اعتلاي هنرش سود ببرد. اما به گمان من در موردي مانند باباچاهي و رفتار راديكالش با زبان آنچه در طول ده سال گذشته به ياري اش آمده و شعرش را علي رغم ساختار پيچيده قابل درك كرده است نه رهنمودهاي پست مدرنيزم، بلكه تجربه طولاني ايشان بوده است در ديگر ژانرهاي شعري و دانش گسترده اي كه از ادبيات مدرن و كلاسيك ايران در طول ساليان كسب كرده است. اما كاش ميتوانستم همين حرف را در مورد شاعراني كه شتابزده و بعضا بدون پشتوانه از استعداد و دانش كافي دست به ساختار شكني و عادت زدايي بي قاعده زده اند، نيز بگويم. متاسفانه پست مدرنيستي كه آنها سنگش را به سينه ميزنند در واقع يك دهن كجي ناخودآگاه است به سنت و ارتودكسي كه در دو دهه گذشته در بسياري از موارد سد راه مدرنيته و تجدد با سابقه ي صد ساله اش در ايران بوده است. بگذريم كه براي ابراز مخالفت هايي از اين دست شعر مديوم مناسبي نيست. اين را قبلا آزموده ايم و امروزه داريم چوبش را ميخوريم.
    هر چند سال يكبار يك آنتالوژي از شعر معاصر جهان در آمريكا به چاپ ميرسد. من در فهرست اين كتابها هميشه دنبال نام ايران ميگردم و جاي آن را در نهايت تاسف خالي ميبينم. چرا در ميان كشورهايي مانند تركيه، پاكستان، ارمنستان، بنگلادش و كشورهاي عرب زبان نام ايران با سابقه ي درخشان هزار ساله اش از قلم افتاده است؟ ما با استقبال بي نظيري كه از آخرين دستاورد فلسفي غرب (پست مدرنيزم) كرده ايم، طبعا بايد جايگاهي در راس كشورهاي نامبرده داشته باشيم. اما شواهد امر نشان ميدهد كه تلاش ما در اين زمينه منجر به انزواي ما شده است. جهان غرب پس از فروكش كردن تب اورينتاليسم در قرن نوزدهم هرگز به اين شدت كه امروز شاهديم در مورد جهان اسلام و فرهنگ آن كنجكاوي به خرج نداده است. در سه چهار سال اخير چندين رمان و مجموعه داستان از كشورهاي عرب زبان، تركيه، بنگلادش و پاكستان در آمريكا به چاپ رسيده و با استقبال خوبي از جانب منتقدين نشريات روبرو شده است. جاي ايران در اين ميان نيز خالي است. «به تازگي انجمن قلم آمريكا،Pen، تعهد كرده است به ناشراني كه كتابهاي فارسي منتخب آنها را چاپ كنند كمك مالي خواهد كرد». اميدواريم ناشران معتبر از پذيرفتن اين كمك كسر شأن شان نشود و كتابها به دست ناشران بي بضاعت كه معمولا توان پخش ندارند نيفتد. واقعيت اين است كه به استثناي رمان، "آدمهاي غايب" از تقي مدرسي، آنهم احتمالا به ياري همسرش آن تيلور «نويسنده شهير آمريكايي» هيچ رمان ديگري از ما در بيست و چند سال گذشته از طريق ناشر معتبري در آمريكا به چاپ نرسيده است. فارسي از اين منظر فرق چنداني با اردو يا عربي ندارد. علت آن را بايد در چيزي سواي مهجوري زبان فارسي يا تبعيض ناشران جستجو كرد. ناشر و خواننده آمريكايي با خريد كتاب يك شاعر يا نويسنده ايراني بيش از هر چيزي ميخواهد شناختي از فرهنگ و مردم اين سرزمين كسب كند، نه اينكه با شگردهاي ساختاري و ظاهرا آوانگارد متاثر از فرهنگ خودش روبرو شود. آنهم در دوره اي كه شعر آمريكا گرايش به ساده نويسي دارد.
    به عنوان مترجم اگر من تعدادي از متن هاي شاعرانه دوستان آوانگاردم را در صورت ترجمه پذير بودن، بي هيچ كم و كاستي ترجمه كرده و به ناشري بسپارم، آنچه ناشر غربي بر كاغذ خواهد ديد نه يك متن پست مدرن، بلكه نوشته ايست نامنسجم و سرشار از اغلاط نحوي و دستوري. ترجمه اكثر اين توليدات هيچگونه رابطه اي با خواننده غربي كه يك ميليون نسخه از نام "گل سرخ "، "امبرتو اكوي" پست مدرن يا مولاناي عارف را ميخرد، قادر نيست برقرار كند. اما ويژگي چشمگير "امبرتو اكو" و مولاناي خودمان اين است كه قبل از جهاني شدن بومي بوده اند. ايسم هاي وارداتي در اين رابطه فقط قادرند افق ديد ما را گسترش بدهند. استفاده ابزاري از «ايسم ها» ما را نه بومي خواهد كرد نه جهاني.

    (1) كارنامه، شماره 44، مرداد 1383، ص 6
    (2) American post modern poetry – Paul Hoover
    w.w.norton.2001
    (3) نشريه هنگام ــ ويژه علي باباچاهي


تماس  ||  1:04 AM




تاریخ نقد جدید
رنه ولک
سعید ارباب شیرانی

خواندنی‌ها :

کتاب :