باغ نقد و نظر
نقد و نظر

Editor: Khalil Paknia

باغ در باغ    | برگ‌ها   | شعر    | داستان   | نقد   | تماس   |


Wednesday, August 17, 2005

    نگاهي به كتاب لولیتا خوانی در تهران

    مرضیه سلیمانی






    دهه ي شصت، موقعيتي ويژه در تاريخ ايران دارد يا بهتر است بگويم در تاريخ مردم ايران. كمي پيش ‏تر از آغاز اين دهه، نخستين جنگ طولاني و سراسري برون مرزي (پس از جنگ هاي ايران و روسيه در ‏زمان فتحعلي شاه) آغاز شده بود و سراسر دهه ي شصت در زير سايه ي اين جنگ سپري شد. حتي ‏پس از پذيرش قطعنامه در سال هاي 68 و 69، باز هم اين سايه ي پرهيبت و هماهنگ، همه ي عرصه ‏هاي زندگي ايرانيان را پوشانده و تلخي فاجعه هاي بزرگ را به مردم اين مرز و بوم چشانده بود. اما ‏جنگ، آن چنان كه برخي درگير شدگان مستقيم در جبهه ها تصور مي كردند، تنها يك چهره ي ‏آشكار نداشت؛ بوي باروت، رنگ خون، صداي انفجار، سرودهاي حماسي و صف پيكار جويان، تنها وجهي ‏ساده از اين ماجراي بزرگ و پيچيده بود. ‏
    دهه ي شصت، چهره ي و واقعي و تأثيرات عميق رواني، اجتماعي و اقتصادي جنگ را در ميان جلوه ‏هاي آشكار آن مستور كرده بود. هميشه، پس از پايان جنگ است كه اثرات واقعي آن مي تواند درك ‏شود و تازه مي توان كوشيد تا از روزن لايه هاي عميق تر و پنهان تر، به واقعيت كشوري جنگ زده، ‏دوباره نظر كرد.‏
    در ميانه ي اين دهه، گروهي از مهاجران ايراني كه در دهه ي پنجاه، براي تحصيل به خارج از كشور ‏سفر كرده بودند، به وطن باز گشتند. آنان جمعي از مجموعه ي كثير تحصيل كردگان و روشن فكران ‏آواره ي ايراني بودند كه در طول دهه هاي اخير، به دلايل سياسي و اجتماعي يا با اميد فراگيري و ‏دست يابي به سطح برتر دانش و تخصص و ثروت، رفته اند و با عشق به ايران و آرزوهاي پرشمار و ‏وابستگي هاي بسيار باز گشته اند و گاهي دوباره رفته و باز آمده اند و بسياري نيز رفته و در خاكستر ‏خاطرات خويش ماندگار شده اند. ‏
    آذر نفيسي يكي از اين باز آمدگان بود كه در ميانه ي دهه ي شصت، پس از فراغت از تحصيل به كشور ‏بازگشت. در سال هايي كه او به سرزمين مادري باز آمده و معلم ادبيات انگليسي در دانشگاه شده بود، ‏فضاي جنگ و سخت گيري هاي سياسي – ايدئولوژيك در همه ي ابعاد حيات فردي و جمعي ايرانيان ‏رسوخ كرده و نيازمند گواهاني تيز بين و هشيار بود تا به ثبت و ضبط اثرات آن فضا و ثمرات آن رخ ‏دادها بپردازند؛ ضبطي نه از جنس تاريخ، بلكه فراتر و ژرف تر از آن.‏
    نفيسي دلبسته ي ادبيات بود. او دركي نو از آخرين دانش هاي ادبي در آكادمي هاي معتبر داشت و ‏رساله ي ممتازي نيز نگاشته بود؛ رساله اي درباره ي ولاديمير ناباكوف، رمان نويس و نظريه پرداز نامدار ‏معاصر كه خود يكي از پيشگامان ادب داستاني جديد و صاحب سبك و بينشي بسيار پيچيده بود. اين ‏رساله به تنهايي نشان گر وسعت دانش او در اين زمينه است. اما او نه فقط در ادبيات، روي كردي مدرن ‏را بر گزيده بود، بلكه منش و تفكري متجدد نيز داشت. رفتارش با دانشجويان و شيوه ي مديريت كلاس ‏ها، همراه با تكنيك هاي جديد تدريس ادبيات، به تدريج او را در مركز توجه قرار داد و نه فقط ‏دانشجويان كه به زودي پژوهش گران ادبيات و بسياري استادان نيز متواضعانه در كلاس هاي اين بانوي ‏با فرهنگ گرد مي آمدند تا چيزي تازه بياموزند. دانشكده اي كه آذر نفيسي در آن درس مي داد، آن ‏زمان در حاشيه ي دانشگاه هاي معتبر قرار داشت؛ نامي نداشت، اما به دليل همين جدا افتادگي مكاني، ‏استقلالي يافته بود. هر چند كه رييس دانشكده ادبيات و زبان هاي خارجه در بالاي سعادت آباد آن ‏زمان، فوق ليسانس دانشكده ادبيات را داشت و در حاشيه ي جاده ي خاكي بالاي دانشكده نيز ‏دانشجويان، دوتا دوتا يا بيش تر، به سايه ي معدود درختان پناه مي بردند، زيرا حياط مصفاي دانشكده، ‏تحت نظارت برخي مراكز خاص بود.‏
    نفيسي، نه فقط در محتواي درس ها و كلاس هاي پربارش فردي سنت شكن بود كه رفتارش نيز اين ‏گونه مي نماياند. گاهي كلاس ها را در فضاي باز و روي چمن محوطه برگزار مي كرد. دختران و پسران ‏جوان گرد او حلقه مي زدند و به دقت با او وارد بحث مي شدند. كنفرانس ها و خطابه هايي نيز برگزار ‏مي كرد؛ درباره ي هدايت، در باب آشنايي زدايي در ادبيات، درباره ي تكنيك داستان و ... اين ها هر ‏يك به زودي، به مقاله اي تبديل مي شد كه در "كيهان فرهنگي" – آن دوران – يا در "آدينه" منتشر ‏مي شد يا پس از مدتي امكان داشت كه مجموعاً در كتابي كوچك به بازار آيد. از نظر آذر نفيسي؛ ‏داستان چيزي نبود جز تكنيك داستان و ادبيات چيزي جز آشنايي زدايي. او توجهي خاص نسبت به ‏قصه ي معروف "آليس در سرزمين عجايب" داشت و معتقد بود كه نمونه ي مثالي خوبي است و عالي ‏ترين نمونه ي آشنايي زدايي، در اين داستان به چشم مي خورد. در آليس، آشكارتر از هرجاي ديگر مي ‏توان با اين مسأله رو به رو شد. ‏
    علاقه ي ويژه ي او به صادق هدايت و بحث و بررسي مداوم بوف كور، سه قطره خون و ساير آثار او، ‏گاهي برايش دردسر ساز مي شد. او نمادگرايي هدايت و نثر پخته ي وي را مي ستود و تكنيك پيچيده ‏ي سه قطره خون را به دقت مورد تحليل و بازكاوي قرار مي داد. ذره بين بررسي هاي او، حقيقتاً نگاهي ‏تازه به صداق هدايت بود و دانشجويان بسياري را متوجه لايه هاي پنهان جهان داستاني هدايت مي ‏كرد. با اين حال، آذر نفيسي يكباره محو شد. ‏
    آن ها كه با او سرو كار داشتند، يك روز فهميدند كه دانشكده را ترك گفته و به خانه رفته است. از آن ‏پس، دورادور از طريق افواه يا جرايد، از نظرياتش مطلع مي شدند. مدتي بعد، دانستند كه كوچيده و ‏مانند همه ي رنجيدگان، رخت و بخت خويش را به جاي ديگر برده است؛ جايي كه شايد بيش از ما قدر ‏و قيمتش را درك كرده اند و برايش احترام قايلند. ‏
    آذر نفيسي، در غبار يادها مانده بود تا آن كه يكباره با لوليتا شكفت؛ آن هم نه در محدوده ي تهران و ‏دانشكده هاي ايران، بلكه در گستره اي جهاني و با كسب موقعيتي رشك بر انگيز در سطح اول ادبيات ‏جهان. ‏
    ‏"لوليتا خواني در تهران"، به يكي از پرفروش ترين كتاب هاي جهان بدل شد؛ ابتدا در آمريكا و سپس ‏در انگلستان كه هنوز در مقام دوم پرفروش ترين كتاب هاست و به زودي ده ها ترجمه به زبان هاي ‏مختلف از آن به بازار عرضه خواهد شد. شگفت آن كه باز هم در تهران، زادگاه آذر نفيسي بستر اميدها ‏و زمينه ي وقوع داستان بزرگ او، كم ترين اخبار درباره لوليتا خواني در تهران، منتشر شد و اين شهر ‏هم چنان نسبت به اصل كتاب و ترجمه ي آن بي تفاوت نشان مي دهد. شايد همين انگيزه باعث شد تا ‏نگارنده، نخستين مقاله را درباره ي اين اثر و نويسنده ي برجسته آن تحرير كند. ‏
    لوليتا خواني در تهران، نكته هاي آموختني بسيار دارد؛ اما جذابيت شگرف ادبي در آن موج مي زند و ‏لذت خوانش آن نيز از همين مسأله بر مي آيد. اين كتاب، شناخت نامه اي اجتماعي نيز هست كه ‏عصري را در خود فشرده و عصاره ي آن را عرضه كرده است. با اين حال، در نخستين برخورد مي توان ‏آن را آميزه اي خلاق از خاطره و نقد ادبي دانست؛ كوشش تحسين برانگيزي براي اثبات قدرت هنر و ‏توانايي آن براي تغيير زندگي انسان ها. اين كتاب، آيينه و بيان گر روايتي است در تهران، در روزگار ‏سيطره ي سخت گيري سياسي و اعتقاداتي ارتودوكس. ‏
    آذر نفيسي، پس از آن كه در سال 1995 از شغل خود - استادي دانشگاه - كناره گرفت، هفت نفر از ‏بهترين دانشجويان دختر را به خانه اش دعوت كرد تا جلسات هفتگي برگزار كنند و در طي آن جلسات، ‏بزرگ ترين آثار ادبي غرب را مطالعه كنند. كتاب هايي كه اين جمع قصد مطالعه اش را داشت، عمدتاً ‏در آن زمان گرفتار پيچ و خم مميزي بود و اجازه انتشار نداشت يا با محذوفات بسيار وارد بازار مي شد و ‏از نظر اصالت متن، نا معتبر بود. اما اين گروه، تصميم گرفته بودند تا در اختفاي ملاقات هاي هفتگي ‏خويش، صفحات كپي شده ي اين داستان هاي غير مجاز را در ميان خويش تقسيم كنند و در جريان ‏اين هم سخني و الفت زير زميني، داستان ها را مورد خوانش و بررسي قرار دهند. آنان طي دو سال، ‏هفته اي يك روز جمع مي آمدند و با يكديگر ملاقات مي كردند. در همين ملاقات ها، به تدريج بخشي ‏از رفتارهاي متعارف آن ها دگرگون و نگاه آن ها به پوشش هاي تجويزي نيز عوض شد. ‏
    دختران به همراه استادشان، با لباس هاي شاد و رنگ هاي متنوع در مقابل هم مي نشستند. ابتدا آن ها ‏همه خجول و كم حرف بودند؛ اما استمرار جلسات، تشويقشان مي كرد تا رفته رفته درباره ي سرنوشت ‏خود و مباحث اجتماعي، فرهنگي و واقعيت هاي سياسي موجود در جامعه آن روز ايران اظهار نظر ‏كنند؛ مسايلي نظير مشكلات اخلاقي، تحقيرهاي مداوم، آثار و عوارض جنگ بر زندگي مردم در دهه ‏‏1980، ازدواج و تشكيل خانواده، و مسأله ي زنان در ايران به طور كلي. شاگردان، به اين ترتيب قادر ‏مي شدند با نگاهي تازه، شرايط و زمينه ي مسايل مورد ابتلا را مورد ارزيابي مجدد قرار دهند. آن چه ‏اين امكان را براي آن ها فراهم مي كرد؛ هنر و ادبيات بود و ادبيات در كتاب مستور بود. ‏
    كانون اصلي توجه اين گروه، خوانش كتاب بود و به قول آذر نفيسي؛ "خوانش اين كتاب ها براي زندگي ‏هاي ما ضروري بود". اين يك كار تجملي نبود، بلكه يك ضرورت بود. اين كتاب ها، عمدتاً آثاري از ‏ولاديمير ناباكوف، اسكات فيتز جرالد، جين آستين و ديگر نويسندگاني بود كه براي جمع زنان داستان ‏نفيسي، مثال هاي بارزي از استقلال، موفقيت و دفاع از هويت خويش – علي رغم همه مشكلات، ‏اختلاف ها و تضادها – فراهم مي آورد. اين آثار بزرگ، زنان را ترغيب مي كرد كه هر كدام به روش ‏خويش، فضاي بسته و مذكر دور و بر را نقد كنند: "آن جا در اتاق نشيمن، ما دوباره كشف كرديم كه ‏زنده ايم و نفس مي كشيم. مهم نبود كه سركوب هست، مهم نبود كه ما ترسيده و وحشت زده ايم، ما ‏مثل لوليتا، سعي كرديم كه بگريزيم و كانون كوچك آزادي خودمان را بيافرينيم."‏
    هنر به ياري آنان شتافته بود تا زنده بمانند و بدانند كه مي توان هنوز از زندگي لذت برد. اما از سوي ‏ديگر، مي توان گفت لوليتا خواني، چيزي فراتر از خاطره نويسي، نقد ادبي يا تاريخ اجتماعي است؛ اگر ‏چه اين مضامين در آن، با تكنيكي فوق العاده نهفته است. اين اثر، به گونه اي روياها و كابوس هاي ‏شبانه ي آذر نفيسي و گروه كوچك هفت نفره ي اوست كه با داستان هاي مجلس هفتگي آن ها در هم ‏تنيده شده است؛ "غرور و تعصب"، "ميدان واشينگتن"، "ديزي ميلر" و بالاخره "لوليتا"، لوليتايي كه ‏آن ها در تهران به تصوير كشيدند. ‏
    نفيسي بارها به روزهايي گريز مي زند كه او به تازگي كار خود را در دانشگاه آغاز كرده بود؛ بحبوحه ‏اعتراض و اثبات! در آن روزهاي پرجوش و خروش، دانشجويان كنترل دانشگاه را به دست گرفته بودند، ‏اعضاي هيأت علمي اخراج مي شدند و برنامه هاي آموزشي و متون آن پاكسازي و تطهير مي شد. ‏هنگامي كه در كلاس درس، يكي از تندروان جوان و انقلابي، تصميم او را براي تدريس كتاب گتسبي ‏بزرگ ‏‎(great Gatsby)‎‏ زير سؤال برد و تصور مي كرد كه اين كتاب غير اخلاقي است و دروغ گويي ‏شيطان بزرگ را موعظه مي كند، نفيسي تصميم گرفت كه بگذارد آن دانشجو گتسبي را محاكمه كند و ‏خود به عنوان يگانه شاهد براي دفاع از كتاب حضور يافت. ‏
    لوليتا خواني در تهران، علاوه بر تصوير پردازي بي نظير در خصوص جنگ، وضعيت زنان ايراني را در آن ‏برهه از زمان، به خوبي ترسيم مي كند. كتاب، كتاب مصايب بزرگ و زيبايي هاي شاعرانه است كه به ‏طرزي شگفت انگيز تحرير و تدوين شده است. شخصيت دانشجويان ادبيات، در كمال زيبايي با طرح ‏كلي داستان و شخصيت هاي رمان هاي مورد مطالعه آن ها در هم آميخته است؛ سير و سلوكي دو ‏ساله، با نويسندگاني همچون ناباكوف، جين آستين و فيتز جرالد كه كتاب هايشان در زمره آثار ممنوعه ‏و بر اساس داوري هاي رسمي آن روزها، غير اخلاقي بود. زناني گردهم نشسته، هم راز و معتمد يكديگر؛ ‏با بازتاب آن چه مي آموختند، از دغدغه ها و مسايل دروني خويش سخن مي گفتند و با قهرمانان مؤنث ‏قصه ها هم ذات مي شدند. آن ها به تدريج، جسارت پرسيدن و سخن گفتن بر اساس شخصيتي مستقل ‏را در خود مي يافتند. پوشش رسمي كه نقش نوعي پي رنگ را در اثر بازي مي كند؛ از نظر نفيسي ‏‏"استعاره اي است كه به واسطه ي آن، احساس حقيقتي دانشجويانم را در مورد اصول اخلاقي، قانون و ‏ترس بيان كنم. جنگ ايران و عراق لطمه هاي بسياري بر آن ها وارد كرده بود".‏
    نويسنده با هشياري تحسين انگيزش، تأكيد مي كند كه ادبيات و آموزش، مبناي تفكر فردي است و ‏حتي در سخت ترين و دشوارترين شرايط سركوب و بازدارندگي نيز مي توان در گوشه هاي دنج و زير ‏زمين ها و باشگاه هاي كوچك مثلاً هفت نفره، از فرديت و هويت تشخص يافته ي خويش دفاع كرد. ‏
    احتمالاً بسياري از خوانندگان ايراني كتاب آن چنان كهن سال نيستند كه به خاطر آورند؛ آزادي هاي ‏اندك مدني در اين ديار، به چه بهاي سنگيني به دست آمده است و كهن سال تر ها هم ممكن است از ‏ياد برده باشند. اما چرا نبايد اين نكته را به خود گوشزد كنيم و از آن براي آينده بياموزيم كه اوضاع ‏هميشه اين گونه نبوده است؟ داستان لوليتا خواني، در ابتدا كمي كند آغاز مي شود و با كندي نيز پيش ‏مي رود. اين سبك، ملال شرايط آن زمان را نشان مي دهد و احياناً بر آن تأكيد مي كند. اما پس از دو ‏سه فصل نخست؛ نفيسي قدرت ادبي خود را در به دست گرفتن نبض روايت نشان مي دهد و ريتم ‏شتابان و پرتنوع متن، لذت بيش تري را به خواننده القا مي كند. ‏
    تصورات زنان داستان، بسيار بسيط است و روياهاي آنان همان روياهاي ماست. آن ها در پي راهي براي ‏يافتن اعتدال، ابراز سلامت عقلاني و اثبات خود در جهاني به ظاهر گسيخته اند. در دوراني كه افراطي ‏گري پشت در خانه ها كمين كرده است و هر لحظه دق الباب مي كند كه چه چيز درست است و چه ‏چيز غلط؛ اما آن ها، همراه استادشان در آن خلوت خانه، نمي خواهند تسليم و استحاله شوند و مرعوب ‏باورهاي نا معقول و تحميل هاي نا بايسته اي شوند كه نهايتاً هيچ چيز از شخصيت آن ها باقي نمي ‏گذارد. آن ها مي خواهند باشند، خودشان باشند و ديگران صدايشان را بشنوند.‏
    نفيسي، نخستين كلاس درس خود در دانشگاه را با چند پرسش آغاز كرد: چرا ما بايد داستان بخوانيم؟ ‏چگونه داستان و تخيل، ما را وادار به طرح سؤال هايي مي كند كه تا پيش از آن، بي اهميت و بديهي ‏جلوه مي كرد؟ و ... اين پرسش ها حقيقتاً اساسي اند و همه ي ما بايد به پاسخ بينديشيم؛ درست مانند ‏يكي از قهرمانان لوليتا خواني كه به بازي با كلمات علاقه داشت و اين علاقه، به خصوص در مورد بازي ‏هاي زباني و خيالي ناباكوف و واژه ي خيالي "او پسيلامبا" خيلي جلوه مي كرد. اين كلمه يعني چه؟ در ‏لوليتا خواني دريافته مي شود كه اسطوره ي انقلاب چگونه به وجود مي آيد و چگونه انقلاب به اسطوره ‏بدل مي شود. همچنين چگونه در دوراني، زنان از ديد مردان ارزيابي و ارزش گذاري مي شدند و چرا ‏زناني بسيار نظير مادر آذر نفيسي - به رغم همه دشواري ها- اين انگاره و خواست مردانه را مي ‏پذيرفتند؟ برخي نيز نظير مهشيد، به اين انگاره ها عقيده داشتند و اعتراض به سياست هاي تحميلي و ‏اجبارها را اصلاً روا نمي دانستند. به اين ترتيب مي شود دريافت كه چرا نفيسي، هر لحظه حضور خود و ‏عقايدش را در اين شرايط زماني و مكاني بي ربط و نامناسب مي خواند و تبعيد خود خواسته را دنبال ‏مي كند. به راستي در چنان شرايطي، براي بقاي فيزيكي و حفظ خلاقيت هاي فردي چه بايد كرد؟‏
    اين فرديت چنان لطمه ديده بود كه نفيسي مي نويسد: تا زماني كه به خانه نمي رسيديم، معناي ‏حقيقي تبعيد را درك نمي كردم. (ص 145) او ما را وا مي دارد تا در باره ي برداشت او از خانه، ‏همسرش بيژن – كه با او اختلاف رأي دارد – و مسايلي ديگر بينديشيم. بيژن تمايلي به ترك تهران ‏نداشت، مهشيد را در نظر بگيريد كه احساس مي كرد چيزي به تهران بدهكار است، اما از سوي ديگر ‏تعلق خاطر به ميترا و نسرين كه به فرار و آزادي فكر مي كردند ديده مي شود. وضع گسيخته اي براي ‏انسان ها تصوير شده است؛ بر بستري متغير و نا هماهنگ از خاطرات، اين وضع در لوليتا خواني دنبال ‏مي شود؛ خانواده، امنيت، آزادي، فرصت ها، قوانين، وظايف انساني و ... در كنار احساس تشخص فردي ‏كه تعارضات بسياري براي انسان ايجاد كرده است. ‏
    آذر نفيسي، در ميان شخصيت هاي متنوع كتابش، كساني را نشان مي دهد كه دلبسته ي قرائت ‏دستوري از ادبيات، در عصر انگاره هاي متعصبانه هستند. آن ها با نمايش نفرت و انزجارشان از ادبيات ‏غرب، مرتباً نفيسي را شگفت زده مي كنند. او واكنش آن ها را خصومت بي جهت نسبت به آثار تخيلي ‏‏(195) توصيف مي كند و مي خواهد بيان كند كه انگيزه ي آن ها چيست؟ آدم هايي كه همه ي ما مي ‏شناسيم و تنها به دليل ترس از ناشناخته ها و نادانسته ها، يعني به دليل كژ فهمي و كم دانشي ‏مضاعف، اين گونه موضوع مي گيرند و در برابر تحول خلاق مي ايستند. آن ها مردماني هستند كه ‏جهاني مبهم خلق مي كنند و الهام، همچون شمشيري براي آن ها خطر ناك مي نمايد. چرا اين گونه ‏است؟
    نفيسي مي كوشد تا نشان دهد كه مصادره ي زندگي يك نفر توسط ديگري، ريشه و اساس گناه ‏‏"هيومبرت" در مقابل "لوليتا"ست. در بستر همين قصه، او دختران داستانش را روايت مي كند و نشان ‏مي دهد كه آن ها و صدها هزار دختران مانند آن ها، به بخشي از يك نسل بدون هيچ گذشته اي (76) ‏تبديل شده اند. نفيسي مي آموزد كه اين داستان، تجربه اي نفساني از جهاني ديگر است كه براي ‏خوانندگانش ظرفيت هم دلي را فراهم مي آورد.‏
    به اين ترتيب، خواننده نيز با آذر نفيسي هم دلي و مرافقتي خواهد داشت؛ در اين نكته كه هم دلي و ‏يگانگي، قلب داستان لوليتا خواني در تهران است. اما اين تأثير بر هر يك از خوانندگان، متفاوت و عمق ‏آن نيز براي آن ها متغير خواهد بود. يك داستان و اين همه تأثير؟! اين همان معجزه ي ادبيات است. ‏شايد روزي در يك زير زمين در كشوري ديگر، دختراني جمع شوند تا لوليتا خواني در تهران را مخفيانه ‏قرائت كنند و از طريق آن به رويارويي تحميل ها، افراط ها و از خود بيگانگي هايي بروند كه جبر ‏روزگاري دشوار و گسيخته به آن ها تحميل كرده است. در آن صورت، باز هم ادبيات به داد انسان ها ‏رسيده است تا پرسش هايي ظاهراً بي اهميت را مجدداً براي نجات خود مطرح سازند. آذر نفيسي، هم ‏چنان دختران دانشجوي خود را در اتاق نشيمن دارد، اما بي شك عده ي آن ها از هفت تن فراتر خواهد ‏رفت؛ هفتصد تن، هفت هزار، هفت ميليون ...‏

    نامه
    شماره 34- نیمه دی ماه 83


تماس  ||  8:00 AM




تاریخ نقد جدید
رنه ولک
سعید ارباب شیرانی

خواندنی‌ها :

کتاب :